گفتوگویی با آیتالله سید محمدباقر سلطانی طباطبایی
آیتالله بروجردی؛ ورود به قم، رابطه با دربار و حمایت از مردم فلسطین

با تشکر از حضرتعالی که مصاحبه با مجله ما را پذیرفتید. لطفا بفرمایید منشأ درخشش حضرت آیتالله بروجردی در مسائل علمی و فرهنگی چه بود؟
مدتی در زمان ایشان بروجرد بودم، سپس وارد قم شدم. چند سالی در قم ماندم که آیتالله العظمی بروجردی راهی قم شدند. زمانی که قم بودم نیز بیاطلاع از اوضاع ایشان در بروجرد نبودم. منشا اساسی درخشش آیتالله بروجردی را باید در سی و چند سال اقامتشان در بروجرد جستجو کرد. وی مردی بود با سرمایه علمی فراوان. اینکه می گویم سرمایه فروان، در اجازه آیتالله العظمی آخوند خراسانی که برای ایشان نوشته مشخص است .هنگامی که ایشان از نجف راهی بروجرد میشوند، مرحوم آیتالله العظمی آقای آخوند، این اجازه را مینویسند. کمتر شنیده شده است که مرحوم آیتالله آقای آخوند برای کسی چنین تعبیرها و تعریفهایی نوشته باشد. در این اجازه، گواهی مرحوم آیتالله آقای آخوند بر علمیت آیتالله بروجردی معلوم است. چنین فردی - که در دو حوزه بزرگ اصفهان و نجف تحصیل کرده بود- با قدرت خوب اجتهاد و استنباط وارد شهر کوچکی مثل بروجرد میشود. عدهای اهل علم در آن شهر بودند که نیازمند استاد بودند. ایشان این افراد را جمع کرد و مقدار زیادی از وقت خودش را صرف تعلیم آنان کرد. درس حدود دو ساعت طول میکشید. ایشان هم صبح تدریس میکرد و هم بعد از ظهر. بروجرد، محیط آرام و ساکتی بود. حوزه بروجرد، شاگردان خوب و آماده تحصیل داشت. در این مدت اقامت در بروجرد که سی و چند سال طول کشید، روی شاگردان کار کرد. از آغاز فقه شروع به تدریس کرد. کتابهای فقهی را با کمال دقت مورد بررسی قرار میداد: مدارک آنها را میدید، اقوال عامه و نظریات مخالف و موافق را میدید و مورد بحث قرار میداد. در این چند سال، فرصت کافی یافت که خود را از هر حیث بسازد. مطالعات وسیع داشت .از کتابهای فقهی فراوان برخوردار بود. یک وقتی، به مناسبتی، در درس خارج نقل شهرتی را از علامه نپذیرفتند و گفتند: «تمام کتابهایی که نزد علامه بوده و نزد من هست (مگر یک کتاب که آن یکی در دسترس من نیست) چنین شهرتی در آنها نیست.» قدرت علمی ایشان در شهرستانهای دیگر نیز معروف شده بود.
از باب نمونه: بنده به مشهد مقدس مسافرت کرده بودم. شبی در جلسه درس مرحوم آیتالله حاجآقا میرزا مهدی اصفهانی که بهترین مدرس حوزه مشهد بود، شرکت کردم. به مجرد این که نشستم، پیشکار آقا آمد و گفت: آقا از قم تلگراف آمده که آیتالله حائری فوت کرده است. قرار است فردا جلسهای با حضور آقایان تشکیل شود و برای برگزاری مجالس ختم اقدامی شود؛ زیرا از طرف رضاخان، هرگونه مجلس ممنوع شده بود. در همان سر درس، چراغ را خاموش کردند و مختصر روضهای خوانده شد. بعد که مقداری مجلس خلوت شد، کسی از آیتالله حاج میرزا مهدی پرسید که: «آقا مقلدین آیتالله حاج شیخ عبدالکریم به چه کسی رجوع کنند؟» ایشان در پاسخ فرمودند: «حاجآقا حسین بروجردی؛ ملای پر و پا قرصی است.» در نجف نیز، مرحوم حاج شیخ محمدرضا (دایی مرحوم آیتالله سید محمدباقر صدر) هنگامی که حاشیه آیتالله العظمی بروجردی را بر عروه دیده بود، گفته بود: «در باب تقلید، باید از مردی مانند آیتالله بروجردی هم تفحص کرد.»
مقصود این که آیتالله بروجردی نزد علمای اسلام شناخته شده بود و کسانی که ایشان را میشناختند، در گوشه و کنار، از ایشان تعریف میکردند. لذا هنگامی که مرجعیت ایشان مطرح شد، بدون معطلی پذیرفته شد. در زمان مطرح شدن آیتالله بروجردی به عنوان مرجع، تنها مرجع مشهور مرحوم آیتالله حاجآقا حسین قمی بود که در کربلا اقامت داشت ]و[ پس از فوت آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی ایشان را به نجف اشرف منتقل کردند. در قم هم عده کمی از آیتالله حاجآقا حسین قمی تبلیغ میکردند. البته پس از چند ماه، آیتالله قمی فوت کرد و مرجعیت شیعه، منحصر در آیتالله العظمی بروجردی شد.
پیش از آمدن آیتالله العظمی بروجردی به بروجرد، وضع حوزه علمیه آن شهر چگونه بود؟
البته بروجرد گذشته پررونقی داشته است. در این شهر عالمان بزرگ و مجتهدان عالیمقامی مشغول تدریس و ارشاد مردم بودهاند. صدها روحانی، در چندین مدرسه علمی آن شهر، مشغول تحصیل بودهاند. متاسفانه در زمان ورود ایشان، مدرسههای علمی بروجرد، معمور و دایر نبودند. تعداد اندکی از اهل علم بودند که روز میآمدند و در حجرهها را باز میکردند و مختصر تحصیلی میشد؛ اما آنگونه که باید و شاید، حوزه زنده نبود. پس از آمدن آیتالله العظمی بروجردی اهل علم جمع شدند و ایشان فرمود: بهتر است مدرسه شبخواب داشته باشد. آن بزرگوار، آقایان را ترغیب کردند به این که مدرسه را احیا کنند. شهریه مخصوص هم برای کسانی که شبها در مدرسه باشند و به تحصیل ادامه بدهند مقرر کردند. در همین زمان بود که من برای تحصیل علوم دینی وارد حوزه شدم و جزء ساکنین این مدرسه قرار گرفتم .با تشویق آیتالله العظمی بروجردی مدرسه رونق گرفت، تحصیلات بیشتر شد و اوضاع سر و صورت علمی پیدا کرد.
لطفا راجع به سفر ایشان به عتبات و مسائلی که در پی آن به وجود آمد، توضیح بدهید.
در ضمن سالهایی که ایشان در بروجرد بودند، سفری به مکه مشرف شدند. در برگشت از سفر مکه مکرمه، راهی نجف اشرف شدند و برای زیارت عتبات چند ماهی در نجف ماندند. هنگام مراجعه به ایران، در مرز خسروی دستگیر شدند. مامورین، با دقت کتابها و اثاثیه ایشان را بازرسی میکنند، بعد تحت کنترل مامورین به تهران منتقل و در ارکان حزب (ارتش) بازداشت میشوند. در همین زمان، عبدالله خان طهماسبی، یکی از وزرای رضاخان، در بین راه بروجرد و خرمآباد، ترور شد. البته مردم خیال کرده بودند رضاخان است و از این روی، عبدالله خان اشتباهی کشته شد. جنازه او را به بروجرد منتقل کردند. به رضاخان خبر دادند. رضاخان، دستور داد: جنازه در بروجرد تشییع شود و مجلس فاتحهای هم بگیرند. رضاخان که قرار بود در همان زمان، برای بازدید منطقه به خرمآباد بیاید، گفته بود: در مسیر، به بروجرد خواهد آمد و در مجلس ختم شرکت میکند. آن زمان ایران به چهار منطقه کشوری تقسیم میشد. در راس هر منطقهای، امیری به نمایندگی از دولت قرار داشت. احمدخان سپهبد، امیر غرب بود. او از طرف رضاخان مامور شده بود، مقدمات تشییع مجلس ختم را فراهم کند. این فرد، که با خاندان بزرگ طباطبایی آشنا بود، با بعضی از افراد این خاندان تماس گرفت؛ از جمله با اخوی بنده. به اخوی گفته بود: شاه دستور داده است مراسم باشکوه باشد. من شنیدهام: آقایان طباطبایی قصد دارند که در این مراسم شرکت نکنند. اگر این فامیل بزرگ و علما و سادات حضور نیابند مراسم باشکوه نخواهد شد. خبر بازداشت آیتالله العظمی بروجردی هم به برخی از آقایان بروجرد رسیده بود، اما سایر مردم اطلاع نداشتند. از این رو مشایخ فامیل ما، سادات طباطبایی، که آن زمان خیلی محترم بودند، در مجلس شرکت میکنند، تا مگر وسیله نجات آیتالله بروجردی را فراهم کنند. رضاخان هم فامیل طباطبایی را خوب میشناخت و موقعیت آنان را درک میکرد. بزرگ فامیل، پیرمرد هشتاد سالهای بود به نام حاج سید عبدالحسین. مرد وارسته و سادهای بود. رضاخان در سفرهای قبلی خود به بروجرد، با وی دیدار کرده بود و علاقهای به او داشت. به ایشان گفته شد که در مجلس فاتحه میان شما و رضاخان صحبتی پیش خواهد آمد، شاید رضاخان موضوع آیتالله بروجردی را مطرح کند. اگر مطرح نکرد، شما به نحوی مطرح کنید. به هر صورت، مجلسی تشکیل شد و رضاخان هم شرکت کرد. همین که رضاخان در مجلس حضور یافت، دستور داد که فاتحه بخوانید. (او به قرائت قرآن میگفت «فاتحه»!)
وقتی منبر تمام شد، رضاخان از آقای حاج سید عبدالحسین پرسید: آقا سید حسین بروجردی کیست؟ سید عبدالحسین گفته بود: من چنین کسی را نمیشناسم .ما در فامیل خودمان چنین کسی نداریم، بلکه یک آیتالله سید حسین بروجردی داریم که در سفر عتبات است .رضاخان گفته بود: منظورم هم ایشان است، وضع ایشان چطور است؟ گفته بود: ایشان مرد عالمی است که اوقاتش صرف مطالعه و تدریس میشود. متاسفانه فرصت دیدن اقوامش را هم ندارد. تمام وقتش را به مطالعه و نوشتن میگذراند و فقط سالی یک بار، در ایام عید دید و بازدیدی با ارحام خود دارد. برای اینکه ذهن رضاخان را از اتهام به آیتالله بروجردی خالی کند، گفته بود که : لطفا شما از ایشان بخواهید به مشهد نروند، زیرا تصمیم دارند راهی مشهد شوند. اگر آنجا بروند ماندگار خواهند شد و اهالی بروجرد از فیض وجود ایشان محروم خواهند شد. اگر مشهد هم مشرف میشوند، قول بگیرید که آنجا نمانند و به بروجرد برگردند.رضاخان گفته بود: پس این گزارشاتی که درباره ایشان به من دادهاند چیست؟ سید عبدالحسین گفته بود: من از این گزارشات اطلاعی ندارم؛ ولی هر چه گفتم درست است .رضاخان، دیگر چیزی نگفته بود و در همان مجلس، به قائم مقام الملک رفیعی (که معمم بود و بعد عمامه را برداشت) دستور داد که به تهران تماس بگیرد و اطلاع بدهد که آیتالله بروجردی را آزاد کنند. رضاخان، به مرحوم سید عبدالحسین میگوید که: دستور آزادی ایشان را دادم. مرحوم سید عبدالحسین، ثقل سامعه داشت؛ از این روی رضاخان، مجبور میشود بلند صحبت کند که به طور طبیعی مردم میشنیدند. پس از شنیدن آزادی آیتالله بروجردی، صدای صلوات و اظهار خوشحالی فراوان مردم، فضای مسجد را پر کرده بود. ایشان پس از آزادی به منزل یکی از منسوبینشان رفته بودند. رضاخان، پس از بازگشت به تهران با ایشان ملاقات کرده بود. در این جلسه از آیتالله بروجردی، عذرخواهی میکند، میگوید: اگر خواستهای دارد مطرح کند. آیتالله بروجردی فرموده بودند: در این چند شبی که در بازداشت بودم، متوجه شدم وضع غذای ارتشیان مساعد نیست؛ ترتیبی بدهید که وضع تغذیهشان بهتر شود.
خلاصه؛ با این مقدمات، گرفتاری آیتالله بروجردی برطرف شد.
اتهام دستگاه رضاخانی به آیتالله بروجردی چه بود که به آن بهانه ایشان را بازداشت کردند؟
کسی توسط سفیر ایران در بغداد گزارش داده بود که آقایان آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، آیتالله نائینی و آیتالله حاجآقا حسین بروجردی در نجف جلسات سری داشتهاند و تصمیم به براندازی حکومت رضاخان را دارند، لذا آیتالله حاجآقا حسین بروجردی را برای این مقصد، راهی ایران کردهاند که منطقه لرستان و خوزستان را علیه دولت مرکزی بشوراند. آن خواسته حاج سید عبدالحسین از رضاخان، که از ایشان قول بگیرد به بروجرد برگردد، برای برطرفکردن این اتهام کارساز افتاده بود؛ زیرا ایشان چنان وانمود کرده بود که آیتالله بروجردی چندان علاقهای به بروجردی ندارند، تا چه رسد به آن مقاصد که ایشان متهم میشوند. بعد از ملاقات با رضاخان آیتالله بروجردی راهی مشهد شده بودند و حدود هشت ماه آنجا مانده بودند و روزی یک درس هم میگفتند. در مشهد مشکلاتی برای ایشان فراهم آورده بودند؛ از جمله ]اینکه[ در روز روشن، گویا به عمد کسی را وادار کرده بودند که ]از[ منزل ایشان سرقت کند. مقداری کتاب و وسایل کمی که داشتهاند در آن سرقت، برده بودند.
آیتالله بروجردی کوششهای فراوانی برای وحدت مسلمین انجام دادند؛ لطفاً در این باره توضیح بدهید.
ایشان کوشش میکرد که بین شیعه و سنی وحدت برقرارکند؛ این کوششها را بیسر و صدا انجام میداد. هدایا و نامههایی توسط حاج شیخ محمدتقی قمی برای شیخ شلتوت فرستاد ک منجر به فتوای صحت پیروی از مذهب شیعه برای اهل سنت شد. از آن زمان که در بروجرد تشریف داشتند تا آخر عمر، همواره در عمل و گفتار، اهتمام کامل برای مساله وحدت داشتند و عملا راه رسیدن به آن را نیز نشان دادند.
توسط آیتالله بروجردی، خدمتهای ]دینی[ ارزشمندی انجام پذیرفت؛ در این باره نیز توضیح بدهید.
مدارس علمیه و فرهنگی بسیاری توسط ایشان، به ویژه در مازندران ساخته شد. مساجد و حسینیههای زیادی تاسیس گشت. چاپ کتابهای قدما را بر چاپ تالیفات خودشان مقدم میداشتند و آنها را احیا میکردند. مقداری از این کتابها چاپ شده و اکنون در دسترس اهل تحقیق است .اعزام مبلغان به نقاط مختلف داخل و خارج، تشکیل لجنههای تحقیق، کوشش در راه وحدت امت مسلمان و مراقبت شدید از حیثیت اسلام و مسلمین و روحانیت از خدمات آن بزرگوار است. واقعاً با تلاش علمی و عملی آن بزرگوار، حوزه علمیه قم از جهت علمی و تشکیلاتی احیا شد و دهها عالم و مجتهد در دامن خود پروراند. خلاصه؛ ایشان در راه خدمت به بندگان خدا و اسلام آماده بودند. هرگونه خدمتی که از دستش برمیآمد انجام میداد. در یکی از سالها، نان در نانواییهای بروجرد مقداری گران شد و کمبود پیدا کرد؛ آیتالله بروجردی عدهای از متمکنین را جمع کرد و فرمود: «وظیفه شما کمک به فقراست.» اقداماتی شد، ولی چون کمکها کافی نبود، خود آن بزرگوار، با اینکه چندان امکانی نداشت، احساس وظیفه کرد و باغ ارثی خود را در حدود چهار هزار تومان فروخت و نان و گندم برای فقرا خرید. بعد که فامیل مطلع شدند، حضرت ایشان را ملامت کردند که این باغ بیش از این ارزش داشته است، چرا به این قیمت فروختید؟ به خریدار مراجعه کردند که معامله را برگرداند، ولی چون خریدار معامله شیرینی کرده بود، پس نداد. به هر حال ایشان فرد خیر و خدومی بود و از این قبیل قضایا زیاد داشت .
آیتالله بروجردی به طلاب زحمتکش توجه فراوانی داشتند و به طور کلی برای رفع نیاز طلاب بسیار کوشیدند. در این باره اگر امکان دارد، توضیح بفرمایید.
روزی آیتالله بروجردی به من فرمودند: «مایل هستم اسامی آن عده از طلاب کوشا و زحمتکش و دارای سلامت نفس را برای من تهیه کنید تا نیازهایشان را برآورده کنم.» عرض کردم: «تا حدی میتوانم وضع تحصیلی افراد را روشن سازم، اما جهت تقوایی و اخلاق افراد را، چون با آنان معاصرت ندارم، نمیتوانم تعیین کنم. بهتر است هیاتی را برای این کار تعیین کنید، تا این اطلاعات را برای شما تهیه کند؛ ایشان قبول کردند و بنا شد این کار انجام بپذیرد. به هر حال، طلاب درسخوان را خیلی دوست میداشت و آنان را تشویق میکرد. اگر کمکی هم به آنان میکرد، خیلی میکوشید که مخفی باشد. یادم هست: روزی نامهای از دو نفر از طلاب مدرسه حجتیه به دست ایشان رسید که پس از مطالعه، سخت ناراحت شد و نامه را پیش حاجآقا حسین انداخت. معلوم شد که آن دو نفر، نیازمند بودند و برای امرار معاش در مضیقه قرار داشتند. به حاجآقا حسین فرمود :«مگر من به شما نگفتم به اوضاع طلاب رسیدگی کنید و نیاز آنان را برآورید؟ این چیست که نوشته اند؟» خلاصه بسیار عتاب کردند و دستور دادند: «این دو نفر مستقیم به خود من مراجعه کنند.»
در زمان آیتالله بروجردی، حوادث سیاسی بسیاری پیش آمد که شایسته است ارتباط و چگونگی موضعگیری ایشان را در برابر این حوادث روشن شود. اگر برای حضرتعالی امکان دارد، به این مساله بپردازید.
چند موضع در این رابطه مهم است که باید روشن شود:
1- موضع ملی شدن صنعت نفت و کیفیت برخورد ایشان با دکتر مصدق و مرحوم آیتالله کاشانی؛ایشان با شخص آیتالله کاشانی از نجف آشنا و دوست بودند. حضرت آیتالله بروجردی در زمان زعامت به ایشان از حیث مالی کمک میکردند. البته بعد سبک سیاسی باعث شد که مقداری از هم دور شوند. آیتالله کاشانی انتظار داشتند که ایشان هم مثل مرحوم آیتالله خوانساری، هر زمان خواستند اعلامیه بدهد که البته ایشان چنین نبودند و تکلیف شرعی خود نمیدانستند. آیتالله بروجردی از حضور روحانیت در مشروطه خاطره خوبی نداشتند. قضیه ملی شدن صنعت نفت هم برای ایشان چندان روشن نبود و مطمئن به نتایج آن نشده بود. از این جهت، نسبت به آن فعالیتی نکردند. در این باره میفرمودند :«من در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم و نتوانم پیشبینی کنم وارد نمیشوم. این قضیه ملی شدن نفت را، نمیدانم چیست، چه خواهد شد و آینده دست چه کسی خواهد بود. البته روحانیت به هیچ وجه نباید با این حرکت مخالفت کند که اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند، در تاریخ ایران ضبط میشود که: روحانیت سبب این کار شد، لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند.»
2- موضوع دیگر که به نظر من مساله بغرنجی است و شاید برای برخی چندان روشن نباشد، موضع آیتالله بروجردی در برابر فدائیان اسلام است .حضرت امام ]خمینی[ برای کمک به آنان، مخصوصاً آزادیشان خیلی میکوشید. من یک شب ماه مبارک رمضان، از سر شب تا صبح، با مرحوم نواب صفوی صبحت کردم و آنچه را آیتالله العظمی بروجردی نمیپسندیدند، به ایشان تذکر دادم. به ایشان گفتم: بعضی از کارهای شما، باعث انزجار از شما میشود، لذا آیتالله بروجردی از شما رنجیدهاند. به صلاح شما نیست که با آیتالله بروجردی مخالفت کنید. این، مثل این میماند که در داخل کشتی با ناخدای کشتی دربیفتید. فدائیان اسلام، در برخی از کارها دخالت میکردند و بعضی اقدامهایی را انجام میدادند که به نظر آیتالله العظمی بروجردی، مصلحت نبود. از فدائیان اسلام پیش آیتالله بروجردی، شکایت زیادی میشد .مثلا برای کسی نوشته بودند که: «شما باید فلان مقدار پول بدهید و به قیام کمک کنید؛ و الا سر و کارت با اینها (منظور خنجر یا اسلحهای بود که شکلش را کشیده بودند) خواهد بود.» افراد میترسیدند و به آیتالله بروجردی شکایت میبردند. آنچه باعث کدورت و دلنگرانی آیتالله بروجردی نسبت به فدائیان اسلام شد، یکی دو مورد نبود؛ کلا زمینه به گونهای بود که چنین حوادثی را پیش میآورد و این اختلاف را دامن میزد. آیتالله بروجردی میفرمودند: «آخر دعوت به اسلام و مبارزه برای اسلام که بدین صورت نیست؛ با تهدید و غصب اموال مردم که نمیشود مبارزه کرد.»
به مرحوم نواب، این مطلب را گفتم؛ در پاسخ گفت :«ما به قصد قرض میگیریم. آنچه میگیریم، برای تشکیل حکومت علوی است. هدف ما، مقدس و مقدم بر اینهاست. هنگامی که حکومت علوی را تشکیل دادیم، قرض مردم را میپردازیم. پیغمبر (ص) هم در هنگامی که ضعیف بود چنین می کرد. چنانچه در جریان ایل قریش چنین کرد؛ پیامبر (ص) این عمل را جایز می شمرد».
هنگامی که فدائیان اسلام دستگیر شدند، کسی به خانم نواب صفوی گفته بود که با من تماس بگیرد و توسط من مطالب را خدمت آیتالله العظمی بروجردی برساند. ایشان با من تماس گرفت. به او گفتم: «هنگام اذان مغرب، هر شب، بین راه منزل ما و مسجد اعظم بیایید و مطالب و اخبار زندان را به من بگویید، تا من به آیتالله بروجردی برسانم. البته بچهای هم همراه خود بیاور و تنها با من تماس نگیر.» البته این کار، دو - سه شبی بیشتر ادامه نیافت؛ زیرا ایشان، خبرهای چندان مهمی نداشت که بگوید. من جریان را به آیتالله بروجردی گفتم و در این رابطه، با ایشان زیاد صحبت کردم. حال یا دشمنان دانا و یا دوستان نادان، به ایشان باورانده بودند که دولت این آقایان را نمیکشد و یا قدرتش را ندارد و یا این که مصلحت دولت اقتضا نمیکند؛ لذا آیتالله بروجردی یقین داشت که این آقایان را نمیکشند. من هم، در اثر شدت اطمینان ایشان احتمال چندانی نمیدادم که چنین کاری بشود.
فدائیان اسلام مدرسه فیضیه را محل سخنرانی و فعالیت خود قرار داده بودند. هر چه به ایشان تذکر داده میشد که مدرسه محل تحصیل است نه جای این کارها، اثر نمیکرد. از ایشان بسیار شکایت میشد. این امور، باعث شد تا برخی مزاحم ایشان شوند و از برگزاری سخنرانی ممانعت کنند. مسائلی پیش میآمد که برای بدبین کردن آیتالله بروجردی به ایشان بسیار موثر بود. حال واقعیت داشت یا نه؟ کار دسیسه دیگران بود یا نه؟ درست روشن نیست. من که در امر فدائیان اسلام بسیار کوشا بودم، در هر فرصتی که خدمت آیتالله بروجردی میرسیدم، راجع به این موضوع صحبت میکردم. بسیار اظهار میکردم که دولت ممکن است این آقایان را بکشد، اما آیتالله بروجردی ذرهای احتمال این را نمیدادند و اگر کمترین احتمال را میدادند حتما اقدام میکردند. ایشان چون هرگز احتمال کشتن آنان را نمیداد، لذا میفرمود نیازی به اقدام نیست. به هر حال، این اشتباه در ذهن ایشان رفته بود. خلاصه؛ قتل آنان به وقوع پیوست، و جای بسیار تاسف دارد. رحمة الله علیهم اجمعین .
از حوادث مهم در زندگی آیتالله العظمی بروجردی، ورود ایشان به حوزه علمیه قم و اقامت ایشان در این حوزه بود، لطفا چگونگی آن را بیان کنید.
مقدمه آمدن ایشان به قم، کسالتی بود که عارض ایشان شده بود. اطبای بروجرد، یا نتوانستند یا جرات نکردند که معالجه کنند، لذا ایشان را با احتیاط کامل به تهران بردند. صندلیهای عقب اتومبیل را برداشتند، رختخوابی تهیه کرده و ایشان را داخل آن خواباندند تا به تهران رسیدند. در تهران، در بیمارستان فیروزآبادی بستری و معالجعه شدند. در ایامی که دوران نقاهت را میگذراندند، برخی از علما و تجار، شروع به فعالیت کردند تا ایشان را به قم بیاورند. یکی از تجار تهران، که قبلا ساکن قم بود، برای آیتالله صدر پیام آورده بود که بازار تهران و اکثر علمای تهران متفقند بر اینکه آیتالله العظمی بروجردی، به قم بیایند و خواهند آمد، لذا بهتر است آقایان قم پیشقدمی کنند و از آیتالله بروجردی تقاضا کنند که به قم تشریف بیاورند. آیتالله صدر به منزل آیتالله خوانساری رفتند. آیتالله حجت هم به جمع آن دو پیوستند. آنگاه به اتفاق، نامهای برای حضرت آیتالله بروجردی نوشتند و از ایشان دعوت کردند که به قم تشریف بیاورند. آیتالله بروجردی به طور موقت، پذیرفتند که به قم بیایند. پس از گذراندن دوران بیمارستان، وارد قم شدند و با نهایت احترام مورد استقبال قرار گرفتند. دو - سه ماهی که گذشت، مرحوم امام به من گفتند که :«شنیدهام آیتالله بروجردی، تصمیم دارند از قم بروند. شما این موضوع را تحقیق کنید. اگر ایشان قم را ترک کنند، برگرداندن ایشان مشکل است.»
در آن زمان، عصرها درس خارج فقه اجاره میفرمودند. پس از درس خدمتشان رسیدم. پرسیدم: شنیدهام تصمیم به مراجعت دارید، آیا واقعیت دارد؟ فرمود: شاید. پرسیدم: چرا؟ پاسخ دادند: در تهران، عدهای به من وعده دادند که در قم به من کمک کنند تا بتوانم سر و سامانی به اوضاع بدهم، اما تاکنون خبری از آنان نشده است . امام ]خمینی[ قبلا به من فرموده بودند که اگر آیتالله بروجردی مسائل مالی را بهانه کردند، به ایشان بگویید آقایان اهل علمی که از شما دعوت کردهاند، نظرشان استفاده مالی از شما نبوده است؛ بلکه دعوت ایشان به خاطر استفاده علمی بوده است، لذا اگر تا ده سال دیگر هم، در قم شهریه ندهید نقصی بر شما نیست و چنین انتظاری هم از شما نمیرود. در پاسخ فرمودند: «مطالب همینگونه است که شما میگویید، ولی من خجالت میکشم از اهل علم و بعضی مستحقینی که به من مراجعه میکنند. البته حاج احمد را به بروجرد و ملایر فرستادهام تا وجوهات دستگردان شده را جمع کند. آن وجوه اگر به اندازهای باشد که چند ماهی بمانم، میمانم تا ببینم چه میشود؟» ناچار ما باید منتظر نتیجه کار حاج احمد میماندیم که خوشبختانه با مقدار کافی برگشت. البته مقدار شهریه در آن زمان، خیلی زیاد نبود. شاید با این پول، طلاب دو سه ماهی اداره میشدند. سپس بر اثر فعالیت آقایان، به ویژه مرحوم امام ]خمینی[ که اصرار داشتند، آیتالله بروجردی در قم بمانند و میفرمودند: «قم از جهت علمی ناقص است و جبران آن به بودن ایشان خواهد بود»، وضع بهتر شد.
در خانه اول، در مضیقه بودند؛ از این روی، به خانه دیگر منتقل شدند که آنجا هم وسعت لازم را نداشت تا در نهایت، به منزل مرحوم حاجآقا محمد آقازاده آمدند که الان در اختیار ورثه ایشان است .این مطلب هم قابل توجه است که :زمانی که ایشان در تهران بستری بودند، به مرحوم شهید آیتالله صدوقی گفتم: «آیتالله بروجردی، با من قوم و خویش است، همه از قم به عیادت ایشان رفتهاند، ولی من نرفتهام.» ایشان گفتند من هم قصد دارم بروم، لذا دو نفری راهی تهران شدیم. هنگامی که خدمتشان رسیدیم، در ضمن صحبتها فرمودند: «دو مطلب است که در نامههای رسیده از قم زیاد به چشم میخورد:
1- دو دسته از بازاریان قم هستند که شما باید بکوشید وابسته به هیچ یک از این دو دسته نباشید و خودشان را در دستگاه شما وارد نسازند: یکی حاج محمد آقازاده و دار و دستهاش و دیگری حاج محمدحسین یزدی .
2- مواطب باشید که حاج میرزا مهدی که در دستگاه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بوده وارد تشکیلات شما نشود.»
آیتالله بروجردی میفرمودند: «نمیدانم چرا چنین برداشتی مطرح است، زیرا آقای حاج میرزا مهدی، مرد بسیار متدین، صالح و سالمی است.» به هرحال، با آنکه مرحوم آیتالله بروجردی مواظب بود به یکی از دو طیف بازاریان نسبت پیدا نکند، اما از همان اول ورود، وضعیت را جوری درست کرده بودند که ناگزیر، وارد منزل یکی از سران همان دو دسته شدند. منزل بعدی هم که محل اقامت دائمی ایشان شد، باز متعلق به یکی دیگر از سران آن دو دسته بود، یعنی به طور طبیعی اوضاع جوری شد که چنین پیش آمد.
آیتالله بروجردی شیوه تدریس و استنباط مخصوص به خودشان ]را[ داشتند، لطفاً چگونگی تدریس و اجتهاد ایشان در مسائل فقهی ]را[ بیان دارید.
]ایشان[ از همان اول ورودشان به قم، شروع به تدریس کردند، درسی بسیار سنگین و متین، اما پرتکرار. البته چون تکرار آن مفید بود، لذا چندان مورد تنفر واقع نشد. اما شیوه تدریس؛ ایشان، مساله فقهی را از همان مبدا میگرفتند و پیش میآمدند. به اصطلاح خودشان اصول متلقات از معصومین (ع) را مورد توجه قرار میدادند.
حضرتعالی که ارتباط نزدیک و دیرینهای با آیتالله بروجردی و امام خمینی داشتهاید، لطفاً چگونگی ارتباط آن دو بزرگوار را توضیح دهید.
البته بنده جزء اصحاب آیتالله بروجردی نبودم؛ یعنی نه در جلسات استفتا شرکت میکردم و نه در جلسه مراسلات و کارهای دیگر، زیرا روزی دو - سه تا درس میگفتم و وقت این کارها را نداشتم. البته ارتباط برقرار بود و در بسیاری از امور، اقدام میکردم؛ اما نمیخواستم مجبور باشم که همیشه حضور داشتم باشم .اما نسبت به ارتباط این دو بزرگوار، باید بگویم: ارتباط طرفینی بود. هم امام به آیتالله بروجردی بسیاراحترام میگذاشتند و علاقهمند به ایشان بودند و هم آیتالله بروجردی نسبت به امام اهمیت فوقالعادهای قائل بودند و به وی علاقه شدید داشتند. ماموریتهای مهمی را به ایشان محول میکردند. مثلا در مشهد، حادثهای اتفاق افتاد که حضرت امام را با اختیارات تام به آنجا فرستادند. آن ماموریت دو ما طول کشید. در قضیه نهاوند نیز با همین اختیارات، امام از طرف آیتالله بروجردی رفتند. در یک سفری هم خود آیتالله بروجردی به مشهد رفتند، مرحوم آیتالله ]سید محمد محقق[ داماد و مرحوم امام همراه ایشان بودند. در این سفر، امام از طرف آیتالله بروجردی مسؤول مراجعات مالی بودند و مستقلاً به ایشان مراجعه میشد.
امام خمینی، روزی به من فرمودند: «حیف قم که آیتالله بروجردی در آن نیستند. کاش وضعی پیش میآمد که ایشان به قم میآمدند.» پیش از آمدن آیتالله بروجردی به قم، به ایشان اظهار علاقه میکردند. بیشترین کوشش برای آمدن آیتالله بروجردی به قم ]را[ آن بزرگوار انجام دادند. شاید ایشان باعث شدند که تجار تهران، مدرسین و فضلا، از مراجع بخواهند که از آیتالله بروجردی برای ماندن در قم دعوت کنند. بعد از آنکه به قم آمدند نیز در ترویج مقام علمی ایشان بسیار کوشیدند. پس از آنکه آیتالله بروجردی جا افتادند و به اوضاع حوزه آشنا شدند، امام لازم نمیدانشتند که مثل گذشته، مرتبط با آیتالله بروجردی باشند؛ لذا به طور طبیعی مقداری ارتباط را کم کردند.
آیتالله بروجردی، به حفظ حوزه علاقه زیادی داشتند. مکرر میگفتند: «حوزه قم مثل شهری است که دروازه ندارد. حوزه به روی اشخاص مختلف باز است. افراد صالح و ناصالح از هم ممتاز نمیشوند. ای کاش نظمی بود و برنامهای. این آرزو را در جاهای مختلف ابراز میداشتند. به دنبال این موضوع، هیاتی را مرکب از چند نفر از آقایان حوزه تشکیل دادند که نظریات اصلاحی خود را برای اداره حوزه بعد از مشورت بگویند. به این هیات به اصطلاح، «هیات حاکمه» میگفتند. آیتالله بروجردی، به آنان اختیار داده بودند که مصالح حوزه را بسنجند و بر این اساس عمل کنند. اعضای این هیات تا آنجا که یادم هست، عبارت بودند از: مرحوم امام خمینی، حاج شیخ مرتضی حائری، حاج سید احمد زنجانی، حاج سید ابوطالب مدرسی، مرحوم آیتالله فاضل، حاج سید زینالعابدین کاشانی، مرحوم سید محمد یزدی (داماد)، حاج شیخ ابوالقاسم اصفهانی، حاج سید مرتضی مبرقعی، حاج مصطفی صادقی، آقای قاضی تبریزی، حاج میرزا محمود روحانی، حاج ریحانالله گلپایگانی، حاجآقای فقیهی رشتی، بنده و.. جلسات هر شب در مدرسه حاج ملاصادق برگزار میشد. یکی از برنامههایی که ریخته شد، موضوع امتحانات در حوزه بود: چه درسهایی امتحان گرفته شود، تعیین رتبه گردد و.. از آن هیات چند نفری برای گرفتن امتحان انتخاب شدند. این کار، زود به جریان افتاد. سطحها و مدت تحصیل ( که عبارت بود از سه سطح) درسهای اصلی و جنبی هر سطح و کتابهای مربوط به هر بخشی را روشن کردند.
در یکی از جلسههای هیات، بنده و مرحوم حاج سید احمد زنجانی نتوانسته بودیم حضور داشته باشیم، اما سایر آقایان بودهاند. در این جلسه، از طرف مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری، طرحی مطرح میشود ]که[ گویا امام خمینی در تهیه این طرح دخالت داشتهاند. برنامه امتحانهای حوزه، کیفیت پرداخت شهریه ، اخذ وجوهات، ملاقات اشخاص با زعیم حوزه علمیه و.. از مواد این طرح بوده است .خلاصه در این طرح، که شامل مواد و فصولی بود، اداره حوزه و چگونگی اصلاح آن پیشبینی شده بود. آقایان حاضر در جلسه، امضا کرده بودند و برای تایید نهایی، توسط آقای حائری و حاج فقیهی رشتی خدمت آیتالله بروجردی داده بودند. ایشان میپرسند: «همه امضاء کرده و دیده اند؟» پاسخ میدهند: «بله.» این قضیه را خود آیتالله بروجردی برای من نقل میکردند و میفرمودند: «شب گذشته سحر بیدار شدم برای گرفتن وضو. یادم آمد از نوشته دیشب که بعضی از مواد آن، به چشم خورده بود، ولی آن وقت دقت نکرده بودم. نوشته را دوباره به دقت خواندم. تعجب کردم، زیرا دیدم در این طرح، تمام اختیارات از من سلب شده است. صبح به حاج احمد گفتم آقایان را دعوت کند تا ببینم مقصودشان از این مواد که مرا به کلی مسلوبالاختیار کرده است چیست؟»
صبح جمعه، آقایان در منزل آیتالله بروجردی اجتماع کردند. من هم شرکت کردم. قبل از شرکت من مسائلی پیش آمده بود که آیتالله بروجردی اعتراض ]کرده[، جلسه را ترک و به اندرونی رفته بودند. بنده رفتم به اندرونی و به ایشان عرض کردم: گویا حضرتعالی عصبانی شدهاید؟ گفتند: چگونه عصبانی نشوم؟ جریان را نقل کردند تا رسیدند به اینجا که من از آقایان پرسیدم این نوشته را خواندهاید وامضا کردهاید؟ گفتند: نخیر نخواندهایم؛ اما چون مطمئن به تهیهکننده یا تهیهکنندگان بودیم، لذا امضا کردیم. آیتالله بروجردی میفرمودند: «رو کردم به آقای حائری و گفتم: مقصودتان از این ماده که نوشتهاید: مصارف وجوه باید با مشورت هیات باشد، چیست؟» در آن روز، یکی از آقایان میگوید اگر بنا باشد ما با شما همکاری کنیم برنامه همین است .ایشان عصبانی میشوند و جلسه را با ناراحتی ترک میکنند. این جلسه هم بدون اینکه به نتیجهای برسد، با مختصر توضیح و برخی از شوخیها پایان یافت . پس از این جلسه ارتباط بعضی آقایان با آیتالله بروجردی کم شد. مرحوم آقای حائری و مرحوم امام، از آن جلسه به بعد، ارتباطشان با آیتالله بروجردی کم شد. این تنها عاملی بود که باعث شده ارتباط امام با ایشان کمتر شود. البته دوباره ارتباط برقرار شد، ولی به شدت سابق و گرمی آن زمان نبود.
گویا برخی از آقایان از بیت آیتالله بروجردی گله داشتهاند. لطفاً در این زمینه توضیح بدهید.
بله. متاسفانه وضع بیرونی روبراه نبود. هنگامی که خود ایشان در بیرونی تشریف داشتند، آقایان بودند که به ارباب رجوع جوابگو باشند و به کارها رسیدگی کنند، اما وقتی که نبودند، کسی به کسی نبود. علمای بلاد و دیگران مراجعه میکردند، ساعتها معطل میشدند، اما کسی نبود که به کار آنان رسیدگی کند. خلاصه شکایت از این وضع زیاد بود. یکی از مواد طرح اصلاحی حوزه که آن هیات تهیه کرده بود، سامان دادن به بیت بود که انجام نشد.
وضعیت حوزه علیمه قم مقارن آمدن آیتالله العظمی بروجردی چگونه بود؟
در اثر توطئهها و فشارهای رضاخانی وضع حوزه بسیار نامناسب بود. این مشکلات از زمان کشف حجاب و متحدالشکل شدن ایرانیان شروع شد. مشکلات باعث شد که مجموعه طلاب ساکن در مدارس، به حدود سیصد نفر برسد. طلاب را دستگیر میکردند و در شهربانی لباسها را از کمر قیچی میکردند. تحمل آن دشواریها بسیار سخت بود. شبی ریختند مدرسه فیضیه و گفتند: ازافراد نباید کسی با لباس مخصوص روحانیت از مدرسه خارج شود. ناگزیر بعضی از طلاب، روزها به باغها و محلههای اطراف قم پناه میبردند و شب به مدرسه برمیگشتند. زندگی در باغها و محلههای بیرون از شهر، با کمبود لوازم بسیار دشوار بود. البته این فشارها کم و زیاد میشد، اوضاع یکنواخت نبود. دستور تازه که میرسید، مامورین سخت میگرفتند. چند روزی که از دستور میگذشت، اوضاع بهتر میشد. به هر حال وضع خستهکنندهای بود. رضاخان که مرد، اینگونه مشکلات از بین رفت و رفتهرفته آقایان به قم برگشتند و جمعیت حوزه تقریبا به چند صد نفری رسید. این برگشت طلاب و گشایش نسبی در زندگی آنان، همزمان شد با آمدن آیتالله بروجردی به قم؛ لذا توجه به روحانیت بیشتر شد و تبلیغات گسترش یافت. زمان فوت ایشان جمعیت حوزه به حدود هفت هزار نفر رسیده بود. در شهرهای دیگر نیز آیتالله بروجردی مساجد و مدارسی بنا کرد. جوانان، برای تحصیل علوم دینی به این مدارس جذب شدند. در برخی از شهرها که مدرسه علمیه میساختند، هیات علمی و مدرس هم میفرستادند. در باختران چنین کردند. توجهی نیز به احیای مدارس اصفهان نمودند.
ایشان علاقه مخصوصی به اصفهان داشتند. هنگامی که نام اصفهان برده میشد، مبتهج میگشتند. آقایان اصفهان از ایشان درخواست کرده بودند که مقداری از سال را، مخصوصا ایام تعطیلات، به اصفهان بیایند. حضرت ایشان در حال تصمیمگیری بودند که اجل مهلت نداد.
یکی از نشریاتی که در دوران زعامت حضرت آیتالله بروجردی درحوزه علمیه قم منتشر شد، مجله مکتب اسلام است. لطفا موضع حضرت آیتالله بروجردی را درباره این مجله بیان کنید.
حاجآقا موسی صدر، حفظه الله یا رحمه الله ، متصدی این کار بود. حاجآقا موسی صدر با من مشورت کرد که قبل از انتشار موافقت حضرت آیتالله بروجردی را تحصیل کنند. نظر من بر این بود که اگر پیش از انتشار، خدمت آیتالله بروجردی گفته شود، ممکن است موافقت نکنند و اگر موافقت نکردند، دیگر کاری نمیشود کرد، لذا من به آقای صدر گفتم: بهتر است شما یک شماره صفر، با مقالات پخته و عمیق، منتشر کنید تا هم زمینه مناسب ایجاد شود و هم آیتالله بروجردی در برابر عمل انجام شده قرار بگیرد. یک شماره با مقالات نسبتا خوبی منتشر کردند و از گوشه و کنار، در تایید این کار، نامههایی برای آیتالله بروجردی فرستاده شد. ایشان خرسند شدند و کار ادامه یافت .
حضرت آیتالله بروجردی در رابطه با بهائیت حساس بودهاند؛ لطفا در این باره توضیح بفرمایید.
آیتالله بروجردی نسبت به بهائیت حساسیت خاصی داشتند و با آنان مبارزات فراوانی کردند. میفرمودند: «هرگاه با شاه ملاقات کردهام تاکید داشتم که جلوی این فرقه ضاله مضله را بگیرند و او هم وعده میداد، ولی عمل نمیکرد، تا در یکی از ملاقاتها به او فشار آوردم. گفت: این کار از من ساخته نیست، باید شما کمک کنید. گفتم: من چه قدرتی دارم؟ قدرت در دست شماست. گفت: شما مردم را وادارید که شکایت کنند و به من منعکس شود، تا من مستندی برای جلوگیری داشته باشم. من دیدم نظر بدی نیست، از این روی، از آن به بعد، مردم شهرستانها را وادار به نوشتن نامههایی علیه این جریان کردیم. ماه رمضان که فرا رسید، به آقای فلسفی گفتیم: علیه بهائیان سخنرانی کنند. نتیجه این کوششها این شد که شاه، ]ارتشبد[ باتمانقلیچ را وادار کرد که ساختمان حضیره القدس (مرکز بهائیان) را خراب کند. پس از دو - سه روزی خبر دادند که این مرکز را خراب نمیکنیم، بلکه تبدیل به کتابخانه میکنیم .آخر یکی از شبها آمدند گفتند از دربار کسی ملاقات میخواهد. اجازه دادم. آن شخص آمد و گفت: از سفارت آمریکا از شاه خواستهاند که با اقلیتهای مذهبی کاری نداشته باشید، زیرا ما خود را موظف میدانیم که امنیت اقلیتها را حفظ کنیم. اگر شما نمیتوانید امنیت آنها را حفظ کنید، ما درصدد حفظ آنها باشیم. از این روی، ادامه این موضوع با حیثیت ما منافات دارد. من هم، با کمال تاسف، گفتم: قضیه را خاتمه بدهید که باعث ذلت مسلمانان نگردد، لذا قرار شد مرکز بهائیان را تبدیل به کتابخانه بکنند. به حساب ظاهر قضیه خاتمه یافت.»
گویا در زمان ارسال نامه آیتالله بروجردی در دفاع از فلسطینیان، در قم جریانی اتفاق افتاده بود. لطفاً توضیح بدهید.
فدائیان اسلام، برای اعزام نیرو به فلسطین و دفاع از فلسطینیان دفتری در مدرسه دارالشفا گشوده بودند و تبلیغ میکردند که طلاب و افراد دیگر ثبتنام کنند. آیتالله حاج سید محمدتقی خوانساری هم با دادن اعلانیه از این کار طرفداری کرده بودند. روزی آیتالله بروجردی با آیتالله ]سید صدرالدین[ صدر و آیتالله خوانساری جلسه تشکیل داده بودند که گزارش آن جلسه را آیتالله صدر برای من نقل کردند. آیتالله صدر میفرمودند: «من تصور نمیکردم آیتالله بروجردی این همه منطیق (سخنور) باشد، تمام راههای توجیه را بر آقای خوانساری بسته بود. به ایشان گفت: اگر دولت موافقت نکند (که نمیکند) شما حتی یک نفر هم نمیتوانید به فلسطین اعزام کنید، مگر قاچاق بروید. با تبلیغات علنی که اکنون راه افتاده، کاری پیش نمیرود و شخصی مثل شما، نباید به کاری که عاقبت آن روشن نیست و ثمرهای ندارد، اقدام کنید.»
شاید برخی از افراد ناآگاه تصورشان بر این باشد که آیتالله بروجردی با دربار میانه خوبی داشتهاند؛ لطفا اگر ممکن است در این باره توضیح بفرمایید.
این مطلب بسیار اهمیت دارد و قابل بحث است. تا آنجا که من اطلاع دارم توضیح میدهم. آیتالله بروجردی، با کارهایی که از ناحیه دولت یا مجلس انجام میگرفت و یا در شرف انجام گرفتن بود و بر خلاف موازین اسلامی بود، مخالفت میکرد. در اینگونه موارد، ملاحظه هیچ چیز و هیچ کس را نمیکرد و تا آن مقدار که قدرت داشت اقدام میکرد. ابداً ملاحظه کسی را نمیکرد، خواه شاه باشد یا غیر شاه. نمونه این مطلب قضیه اصلاحات ارضی است. شخص شاه لایحه اصلاحات ارضی را به مجلس داد و سپس راهی اهواز شد. دستور داده بود که مجلس در اسرع وقت لایحه را به تصویب برساند و ]در[ بازگشت، تحویل وی شود. همین که آیتالله بروجردی مطلع شدند، نامهای نوشتند به رئیس شورای ملی (سردار فاخر) و نامهای هم نوشتند برای آقای بهبهانی که پیگیر نامه ایشان به رئیس مجلس باشد تا سر وقت به مجلس برسد و تاخیری نیفتد و فردا بهانه کنند که بله، نامه شما به ما نرسیده است. به خود آقای بهبهانی هم نصیحت کرده بودند که :«شما در این رابطه مسؤولیت دارید. پدر شما خونبهای مشروطیت ایران است. درباریان و مجلسیان باید از شما اطاعت کنند. شما در امور خلاف شرع، باید حساس و فعال باشید.» نامه آیتالله بروجردی هنگام نواخته شدن زنگ مجلس به دست رئیس مجلس رسیده بود. رئیس برای نمایندگان نامه را خوانده بود. مفاد نامه این بوده است که : «از نمایندگان مسلمان باعث تعجب است که در غیاب شاه، لایحه خلاف اسلامی را طرح کرده و درصدد تصویب آن هستند. این لایحه، خلاف اسلام و شریعت است. من تا زنده هستم، نخواهم گذاشت چنین خلافی در این مملکت اجرا شود.» این نامه باعث شد لایحه مسکوت بماند.
پس از این جلسه سردار فاخر به همراه صدرالاشراف (رئیس مجلس سنا) راهی اهواز شدند و مطلب را به شاه گفتند. شاه خودش را به تجاهل زده بود و گفته بود: مگر ایشان با این لایحه مخالفند؟ دکتر اقبال به من گفته بود که ایشان مخالف نیستند. دکتر اقبال بعداً اظهار میکرد که اصلا چنین نبوده و شاه عمدا این حرف را به من بسته است .بله، اگر آیتالله بروجردی به موقع از کارهای خلاف شرع اطلاع مییافت اقدام میکرد. ملاحظه شاه یا غیر شاه را نمیکرد. بارها، نمایندگان دربار را با تحقیر رد میکرد و راه نمیداد. با پاسخهای تند ملاقاتها را نمیپذیرفت. این که بعضی این گونه میپندارند که آیتالله بروجردی با دربار مرتبط بود و اگر دربار، کاری میخواست انجام بدهد، با دست ایشان یا با سکوت ایشان انجام میداد، اشتباه محض است. کارهای خلاف را تا آنجا که مطلع میشد، با کمال جدیت و شجاعت جلوگیری میکرد. البته گاهی کاملا موفق میشد و اقداماتش موثر میگشت و گاهی موثر نمیشد. این دربار و دولت بود که به موقعیت آیتالله بروجردی نیازمند بود و باید ملاحظه ایشان را میکرد، نه بالعکس .
البته باید وضع آن زمان را هم در نظر گرفت. الان مردم همه در انقلاب آمادهاند، پذیرایند، اما آن زمان چنین نبود. مردم، سابقه فشارهای رضاخان را داشتند. در اثر وحشت و کشتارهای رضاخان، رمق از مردم گرفته شده بود، لذا نفسکش در آن زمان پیدا نمیشد. آیتالله بروجردی مطمئن بود که: مردم آمادگی ندارند و آنچنان پشتیبانی از طرف مردم نیست .روی این حساب در کارهای جزئی گاهی تشر میزد و گاهی ساکت میشد، ولی این که تسلیم دربار باشد، هرگز. بارها، شاه به بهانه مسافرت ]یا[ بازگشت از مسافرت، تقاضای ملاقات میکرد، ولی ایشان نمیپذیرفت. آیتالله بروجردی اهل تظاهر نبودند و اصحاب ایشان هم اجازه بازگویی اقدامات ایشان را نداشتند، لذا بسیاری از اقدامات ایشان مخفی ماند. دربار هم به خاطر شیطنتی که داشت نمیخواست معروف شود که بین آیتالله بروجردی و دربار، بیاعتنایی و یا تضادی هست .
یادم هست کسی از شیراز نامهای برای آیتالله بروجردی فرستاده بود و در آن نامه نوشته بود: شما که در نامههایتان برای دولت یا دربار، چنین و چنان مینویسید، آیا اطلاع دارید که شاه چگونه است؟ ]و[ عکسی از شاه با همسرش که بیحجاب بود، از روزنامهای جدا کرده بود و فرستاده بود. آیتالله بروجردی فرمودند: «صاحب نامه متوجه نبوده که به این اندازهها اطلاع دارم؛ لکن چه باید کرد که موضوع فشار اجانب در کار است و من بیش از این مصلحت نمیدانم که دولت تضعیف شود، زیرا شاه از خودش اختیاری ندارد و تحت فشار دولتهای بیگانه است .یک طرف روسها و طرف دیگر غرب و آمریکا خواستههای خود را تحمیل میکنند. لذا کوشش ما این است که ]شاه[ خیلی احساس ضعف نکند. اگر گاهی مماشات میشود، به این جهت است. مصالح مملکت و اسلام را به او تذکر میدهیم، اما جوان است و مغرور».
ناراحت بودند که دولت از یک طرف، تحت فشار بیگانگان و تحت تاثیر آنهاست و از طرف دیگر، ما هم قدرتی نداریم. برای مردم رمقی نمانده است، مردم متحد نیستند. میفرمودند: «قصه ما داستان مشک آب خالی و پرهیز است؛ کسی مشک خالی به دست داشت و مردم نمیدانستند خالی است. او هم پیوسته مردم را بر حذر میداشت که خیس نشوید، مواظب باشید. گاهی تشری به دربار میزنیم. اما میدانیم که مردم آمادگی ندارند و اگر تهدید و فشاری پیش بیاید، شانه خالی خواهند کرد. این گونه نیست که تا پای جان بایستند.»
لطفا درباره توطئه انتقال حوزه علمیه قم به مشهد توضیح بدهید.
آیتالله بروجردی میفرمودند: «یکی از آشنایان ما، که مطلع از هیات وزراء بود، نقل کرد سفیر آمریکا به دکتر مصدق، فشار آورده است که حوزه علمیه قم را به مشهد منتقل کند، لذا شما مواظب باشید که چنین توطئهای عمل نشود.»
یکی از حرکتهای رژیم شاه تغییر خط از فارسی به لاتین بود. گویا حضرت آیتالله بروجردی در این باره موضع گرفته بودند. لطفاً بفرمایید به چه صورت بوده است؟
درباره تغییر خط از فارسی به لاتین مدتها صحبت بود و افرادی طرفداری میکردند و مطلب مینوشتند. آیتالله بروجردی گاهی در جلسات از این طرح اظهار تنفر میکردند و بسیار متاسف بودند که چنین مطلبی مطرح میشود.
نقل میکنند که آیتالله حاجآقا حسین قمی پس از مرگ رضاخان از نجف به تهران آمدند و خواستههایی از جهت اصلاح امور، از دولت داشتند که با کمک آیتالله بروجردی موفق به اعمال این خواستهها شدند، لطفا در این باره توضیح بدهید.
تابستانی بود که من به بروجرد رفته بودم. روزی سه نفر از روحانیون به بروجرد آمده بودند، تا آیتالله بروجردی را به تهران ببرند. مرحوم آیتالله حاجآقا حسین قمی در ]حرم[ حضرت عبدالعظیم در باغ سراجالملک تقریباً محاصره بودند. ایشان درخواست پنج مادهای به دولت داده بودند:
1- آزاد گذاردن زنان در حجاب و رفع ممانعت از حجابداری .
2- لغو اجبار اتحاد شکل .
3- عمل به موقوفات .
4- منع فروش مشروبات الکلی . و ..
دولت زیر بار این خواستهها نمیرفت. این آقایان از قم آمده بودند که آیتالله بروجردی را برای کمک به آیتالله حاجآقا حسین قمی به تهران ببرند. آیتالله بروجردی با برخی از آقایان بروجردی جلسهای تشکیل دادند تا در این زمینه مشورت کنند. در پایان فرمودند: «دو نظر هست؛ یکی اینکه خود من راهی تهران شوم و دیگر این که تلگراف کنم.» بعد فرمودند: «اگر من هم به تهران رفتم و کار پیش نرفت، چه میشود؟» ایشان تلگراف زدند و اتفاقا اثر گذاشت؛ یعنی در هیات دولت گفته بودند که اگر آیتالله بروجردی به تهران بیاید وضع لرستان به هم خواهد خورد. بهتر است هر چه زودتر موافقت شود، لذا با خواستههای آیتالله حاجآقا حسین قمی موافقت شد و هیات دولت پنج ماده را تصویب کرد.
گویا حضرت آیتالله بروجردی تصمیم نداشتهاند که در تشییع جنازه آیتالله خوانساری شرکت کنند، لطفا در این باره توضیح بدهید.
آیتالله خوانساری در تابستان آخرین سال حیاتشان به همدان رفته بودند و در همان سفر فوت کردند. هنگام انتقال جنازه به قم، امام خمینی به من فرمودند: «گویا آیتالله بروجردی تصمیم ندارند که در تشییع جنازه شرکت کنند. شما ملاقات کنید و مواظب باشید که چنین نشود.» سپس من خدمت آیتالله بروجردی رسیدم، دیدم بله، حدس ایشان درست است. با ایشان صحبت کردم که آیتالله خوانساری از مؤسسین حوزه علمیه قم هستند و دو ثلث حوزه ارادتمند ایشان هستند؛ لذا مصلحت نیست که حضرتعالی بیتفاوت باشید. انسان یک بار که بیشتر نمیمیرد. بالاخره فرمودند چه کنم؟ عرض کردم عدهای را به استقبال جنازه بفرستید. ایشان پیشنهاد بنده را پذیرفتند و عدهای را به استقبال جنازه فرستادند. سپس راجع به نماز بر جنازه پرسیدم. فرمودند شما از حضور من در نماز احساس خطر نمیکنید؟ با وضعی که شهر داشت، همه چیز به هم خورده بود و اوباش و افراد نادان در گوشه و کنار دست به کارهای خلاف میزدند، این احتمال قوی بود؛ اما در عین حال، شرکت نکردن ایشان هم بسیار ]نادرست[ بود؛ لذا پیشنهاد کردم که شما قبل از آمدن جنازه در یکی از حجرههای صحن تشریف داشته باشید. جنازه که آمد، حضرتعالی نماز بخوانید و بعد از نماز، شما را با مراقبت به همان جای اول برمیگردانند. آنجا خواهید ماند تا جنازه را ببرند و مردم متفرق شوند. ایشان پذیرفتند. خوشبختانه موضوع به خوبی انجام پذیرفت .
در دوران زعامت حضرت آیتالله بروجردی حوادث سیاسی بسیاری در قم اتفاق افتاده بود؛ از جمله تظاهرات مردم قم به عنوان اعتراض به مطالب خلاف اسلام روزنامهها. لطفاً دراین باره توضیح بدهید.
در قم معروف شده بود که روزنامههای تهران مطالبی نوشتهاند که مخالف ضروریات اسلام است. این عمل باعث تحریک عدهای، از جمله مرحوم تربتی واعظ شده بود. برخی از مردم، جلوی فرمانداری جمع شده بودند تا اعتراض کنند. فرماندار، قول پیگیری میدهد و جمعیت متفرق میشوند. فردای آن روز، جمعیت انبوهی حدود یک ساعت به غروب، به طرف فرمانداری میروند تا از نتیجه اقدامات فرماندار با خبر شوند. فرماندار که متوجه میشود، دستور میدهد درهای فرمانداری را ببندند. درگیری به وجود میآید و تیراندازی میشود. عدهای مجروح شدند و گفتند که یک نفر هم شهید شده است. پس از آن جمعیت به طرف منزل آیتالله بروجردی آمد. دو نفر از روسای آن جمعیت را که من میشناختم، یکی آقای خلخالی بود و دیگری آقای مبلغی. جمعیت، کوچهها و خیابان را فرا گرفته بود. آیتالله بروجردی که خبردار شد، ناراحت شد و به حاج میرزا محمدحسین فرمود: «به مصدق السلطنه تلفن کن و بگو اگر نمیتوانی مملکت را اداره کنی کنار برو تا کسی دیگر بیاید و مملکت را اداره کند.» دکتر مصدق، سه نفر مامور عالیرتبه را به قم فرستاد تا دستورات آیتالله بروجردی را در این زمینه اجرا کنند. آن سه نفر عبارت بودند از: سرتیپ مدبر، ملک اسماعیلی (معاون نخست وزیر) و یک نفر هم از دادگستری .یکی از نتایج این جریان این بود که سید علیاکبر برقعی را از قم تبعید کردند و فعالیت حزب توده هم محدودتر شد.
مجلهی حوزه، شمارهی 43 و 44
سید حسین طباطبایی بروجردی سید محمدباقر سلطانی طباطبایی
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما