مروری بر خاطرات حجتالاسلام سیدمحمود دعایی: امام از راه اندازی رادیو روحانیت مبارز در بغداد اطلاع نداشت/ مخالفت امام با مبالغه و دروغ و فحاشی در مبارزه علیه پهلوی/دو سه ماه با امام قهر کردم ولی بعد فهمیدم حق با امام بود

حجتالاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، از جمله روحانیون فعال در نهضت امام خمینی است که در سالیان پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز مسئولیتهایی همچون عضویت در دفتر امام خمینی، نمایندگی مجلس شورای اسلامی و همچنین سرپرستی مؤسسه اطلاعات را برعهده داشته است. کتاب خاطرات وی به کوشش گروه تاریخ مؤسسه حفظ و نشر آثار امام خمینی، و توسط نشر عروج در 224 صفحه به چاپ رسیده است. در مطلب زیر به بررسی خاطرات وی از حوزه و روند نهضت خواهیم پرداخت.
در صفحات آغازین کتاب شرح نسبتاً مبسوطی از وضعیت خانوادگی راوی در یزد ارائه شده است؛ راوی ماجرای طلاق والدینش و بزرگ شدن نزد مادرش و سختیهایی که مادرش برای تربیت وی متحمل میشد را روایت میکند: "مادرم ابتدا با فروش جهیزیه و دو دانگ منزل پدر و اندک اندوختهاش مرا با بزرگواری و مشقّت بزرگ کرد. چون سالهای قحطی بعد از جنگ جهانی دوم بود و زنگی خیلی سخت میگذشت، مادرم در خانههایی که صاحبان متدینشان اتاقهایی در اختیار نیازمندان قرار میدادند زندگی میکرد. مادرم روزی 8 ساعت در سه شیفت کار میکرد." (ص 39). در همین صفحات شرح جالبی از ماجرای ورود خود به حوزه، و مخالفت خانواده پدری و مادری با این عمل ارائه شده است؛ گویا هم بستگان مادری با طلبه شدن دعایی مخالف بوده اند چرا که "از سرنوشت مادرم با یک روحانی آزرده شده بودند چرا که بالاخره ازدواج آنها به جدایی انجامیده بود." (ص 41) و هم بستگان پدری خصوصاً پدر که "وقتی شنید من دبیرستان را رها کردم و به مدرسه معصومیه پیوستم در نامهای به من نوشت که من از روحانی شدن تو راضی نیستم. چرا که خودش از سرنوشتی که در یزد داشت سرخورده بود و به دلیل بیمهریهایی که در دوران رضاخان دیده و انزوایی که کشیده بود، فکر میکرد من در رشته دیگر میتوانم خوشبختتر باشم." (ص 42) اما با این وجود، "مادرم توجیهات خاص خودش را داشت و مرا تشویق میکرد." (ص 41) در همین صفحات (ص 50-43) شرح مختصری از وضعیت حوزه علمیه کرمان و اساتید وی در سالهای آغازین ورود به حوزه آمده است. همچنین ماجرای مهاجرت دعایی به قم در "اواخر سال 42 و اوایل سال 43، بعد از حوادث 15 خرداد" (ص 53) در همین صفحات روایت میشود. دعایی سه سال را به تحصیل در قم میگذارند و بعد از آن، به نجف مهاجرت میکند. او در قم "ابتدا در مدرسه حجتیه، به اتاقی که دوستانی از کرمان در آنجا جمع بودند رفتم ولی چون جا تنگ بود به مدرسه آقای بروجردی که به مدرسه خان معروف بود و اتاقی به شماره 27 در طبقه دوم داشت، رفتم. همحجرهای من مرحوم آقا سید محمدکاظم قریشی از اهالی خمین بود." (ص 54)، ونزد حضرات آیات سلطانی طباطبایی، فاضل لنکرانی، مکارم شیرازی، سبحانی، اعتمادی و سید رضا صدر تحصیل میکند (ص 53). دعایی از همان روزهای آغازینِ ورود به قم وارد فعالیتهای نهضت میشود؛ او در جشنی که به مناسبت آزادی امام در سال 1343 برگزار میشود مسئولیت انتظامات را برعهده میگیرد (ص 58)، بعدتر با نشریه بعثت همکاری میکند (ص 59)، پس از تعطیلی نشریه بعثت به همکاران نشریه انتقام میپیوندد (ص 64) و در چاپ و توزیع اعلامیههای امام خمینی نیز نقش ایفا میکند (ص 68) و به دنبال همین فعالیتها، تحت تعقیب ساواک قرار گرفته و در نهایت مجبور به فرار از ایران میشود. به گفته راوی، "انتشار این نشریه [بعثت] مدت دو سال ادامه داشت و نشریه وزینی هم شده بود"، با این حال تحت تأثیر پارهای از اختلافات میان نویسندگان نشریه، انتشار آن متوقف میشود. دعایی در این زمینه میگوید "سبک و سیاق مقالات نشریه از دو گرایش پیروی میکرد. یک گرایش، گرایش صد در صد خط امامی بود؛ گرایش دیگری هم بود که در کنار علاقمندی به امام، دیگران را هم قبول داشتند و به آنها نیز احترام میگذاشتند. به تدریج بعد از جریان تبعید حضرت امام به ترکیه و ایجاد حرکتهای رفورمیستی که در جریان مبارزات قم پدیدار شد، فاصله این دو گروه بیشتر شد. گروهی از دوستان در کانون انتشار ماهنامه بعثت، به جریانات دارالتبلیغ اسلامی و برنامههای آیتالله شریعتمداری تمایل پیدا کردند. آقایان علی حجتی کرمانی و سید هادی خسروشاهی با همه ارادتی که نسبت به امام داشتند، در زمره این طیف بودند ولی بقیه دوستان معتقد بودند که ترویج و حمایت از بنیانگذاران دارالتبلیغ به انزوای امام میانجامد. البته تهدیدهایی هم صورت میگرفت که اگر این مقاله یا آن مطلب چاپ نشود فلان اتفاق خواهد افتاد. با افشاگری بعضی از دوستان مخالف که مصلحت میدیدند کانون متلاشی شود، عدهی زیادی گرفتار میشدند. بنابراین مصلحت دیده شد که انتشار بعثت متوقف شود." (ص 61) واضح است که با این حوادث و پارهای از مسائل دیگر، رفتهرفته شکاف موجود میان طرفداران امام خمینی و آیتالله شریعتمداری تعمیق میشده است؛ "مقارن همین ایام آقای نعمت میرزاده بعد از تبعید حضرت امام شعر بلند حماسی سروده بود و بدین وزن سروده شده بود:
ای ز وطن دور، ای مجاهد در بند/ ای دل اهل وطن به مهر تو پیوند
نای تو خاموش همچو خشم که در مشت/ جان تو در جوش همچو شیر که در بند
در این شعر یک بیت بود که برخورد صریح و روشن با آقای شریعتمداری داشت و آن بیت چنین بود:
جز تو شریعتمدار نیست در ایران/ جز تو ز بیتالنبی نمانده پساوند
[که از بیم واکنش طلاب آذربایجانی طرفدار آیتالله شریعتمداری،] این بیت با حذف کلمه شریعتمدار و جایگزینی الفاظی از قبیل سیادتمدار یا ریاستمدار خوانده میشد." (ص 66) راوی در همین صفحات شرح مختصری از روند چاپ و توزیع اعلامیههای امام خمینی در ایران میدهد (ص 68). در جریان توزیع پستی اعلامیههای امام خمینی است که دعایی تحت تعقیب ساواک قرار گرفته و مجبور به فرار به عراق میشود: "در جریان توزیع این نامهها، یک نفر توسط ساواک دستگیر شد. او روحانی متواری در تهران را که آقای مرتضوی نامی بود لو داده بود. آقای مرتضی اسم مرا نمیدانست، چون وقتی من وارد منزل ایشان شدم خودم را موسوی معرفی کردم. آقای مرتضوی تحت شکنجه، ناگزیر اسم ما را داده بود. ساواک به شدت دنبال یک نفر موسوی نامِ کرمانی بود. در یک اقدام همگانی هرچه موسوی شناختهشده بود، دستگیر شد. من در قم بودم که دیدم هر چه موسوی هست دارند میگیرند. دوستان من متوجه شدند که امکان دستگیری من هم هست، بنابراین به خاطر این که من و آن کانونهای مبارزاتی که من با آنها در تماس بودم در امنیت بمانند خواستار هجرت من به عراق شدند." (ص 71) راوی توضیح میدهد که با کمک نامههایی که توسط آقایان محمدتقی مصباح یزدی و حسینعلی منتظری تهیه شده بود، به صورت قاچاقی از ایران خارج میشود (ص 73). در همین صفحات ماجرای جالبی از نحوهی خروج قاچاقی وی از ایران و رفتن به بصره، و دستگیری توسط پلیس عراق روایت میشود (ص 74)؛ دستگیریای که البته به زودی پایان مییابد و دعایی به نجف میرود. دعایی در نجف مسئولیت رادیو روحانیت مبارز را برعهده میگیرد؛ شبکهای رادیویی که دولت عراق در اختیار مبارزین ایرانی قرار داده بود. او برعهده گرفتن این مسئولیت را به پیشنهاد حاجآقا مصطفی خمینی ذکر میکند (ص 83)؛ پیشنهادی که بدون اطلاع امام خمینی صورت گرفته تا "چنانچه موفق بود ایشان در آینده آن را تأیید خواهند کرد و اگر هم موفق نبود ایشان حجت دارند که اصلاً روحشان خبر ندارد و از تبعات این جریان مصون میمانند." (ص 83) در هر حال رادیو روحانیت مبارز در بخش رادیوی خارجی بغداد، "به مدت 20 دقیقه و گاهی حتی نیمساعت" برنامههای خود را بدون اطلاع امام خمینی آغاز میکند؛ اقدامی که البته بعدتر مورد تأیید امام قرار میگیرد: "ایشان فرمودند که من برنامهها را دیدم، مجموعاً خوب بود، اما دو تذکر دارم. یکی این که مبالغه نکنید و دروغ هم نگویید. دوم این که در برنامهها فحاشی نکنید. ایشان اشاره کردند به یک مطلبی که در آن بیان کردم که شاه مدعی است از فئودالها حمایت کرده است و مدعی است که امام خود یک فئودال است، در صورتی که امام یک وجب زمین ندارد. امام فرمودند: نه، این طور نیست که یک وجب زمین نداشته باشیم. ما در خمین یک قطعه زمین داریم که در اختیار اخوی است. این که من زمین ندارم خلاف واقع است، شما واقعیت را بگویید." (ص 85) بعد از مدتی، با منتسب شدن رادیوی فارسی بغداد به تیمور بختیار، نزدیک به یک ماه همکاری دعایی با رادیو بغداد قطع، و پخش رادیو روحانیت مبارز متوقف میشود اما با اصرار مسئولین رادیو بغداد، برنامه از سر گرفته میشود؛ اما دعایی در برنامهها به اختلافات خود با بختیار اشاره میکند: "گفته بودیم عنصری که هماکنون مدعی رهبری جبهه آزادیبخش است شایستگی حضور در کنار مبارزین را ندارد. جلادی است که دستش به خون ملت ایران آغشته و دنبال منافع شخصی است و اصرار دارد که ما به عنوان سخنگوی او سخن بگوییم. ما مدتی مقاومت کردیم، اکنون این امکان دوباره بهوجود آمده که مستقل و به دور از تشکیلات او برنامه را ادامه دهیم." (ص 88) بنا به روایت دعایی، بیشترین همکاری را با رادیو روحانیت مبارز، شهید محمد منتظری داشته است که "نامههای خوبی برای ما مینوشت و نوارهای خوبی میفرستاد." (ص 91). در همین صفحه به همکاری طولانیمدت مرحوم عبدالعلی مزاری با این رادیو اشاره میشود. دعایی اشاره میکند که "از نوارهای دکتر شریعتی و آثار ایشان خیلی در برنامه استفاده میکردیم." (ص 91) و همچنین "من در حدود سالهای 50 و 51 به دلیل ارتباط نزدیکی که با سازمان مجاهدین خلق داشتم خیلی از جزوهها و برنامههای آنها را نقل میکردم و اعلامیههایشان را میخواندم." (ص 93).
در همین صفحات به ماجرای هواپیماربایی اعضای سازمان مجاهدین خلق و متعاقباً دستگیری آنان توسط نیروهای امنیتی عراق اشاره میشود؛ ماجرایی که سازمان را به تلاش برای آزادی اعضایش در عراق وامیدارد: "سازمان یکی از کادرهای مرکزی خود را به نام سید مرتضی حقشناس که معروف به تراب حقشناس بود انتخاب میکند تا به عراق آمده و مقدمات آزادی آنها را فراهم کند." گویا انتخاب تراب حقشناس به این دلیل بوده که وی سابقاً با شخص دعایی و همچنین برخی از روحانیون مبارزه رفت و آمد داشته است و "در توزیع ماهنامه بعثت، نشریه زیرزمینی حوزه علمیه قم، ایشان واسطه ما و دانشگاه تهران بود." (ص 99). دعایی به نامهای اشاره میکند که آقایان سید محمود طالقانی و سید ابوالفضل زنجانی در حمایت از سازمان مجاهدین خلق به امام خمینی نوشته بودند و تراب حقشناس حامل این نامه بوده است: "هر دو، برای اطمینان امام از صحت پیغام، خاطراتی را که مختص آنها بود و کسی جز امام نمیدانست در ابتدای پیغام درس کرده بودند و بعد تأکید کرده بودند که اینها عدهای از جوانهایی هستند که به دنبال یکسری فعالیتهایی امیدوارکننده، ثمربخش و بنیادیاند. هماکنون گیر افتاده و در چنگال رژیم عراقند. برای آزادی آنها از شما میخواهیم که به مسئولین عراقی توصیه و سفارش کنید. پیغام با بسم الله الرحمن الرحیم و آیه «إنهم فتیةٌ آمنوا بربّهم فزدناهم هدی» شروع شده بود." (ص 101) درخواستی که البته با جواب رد امام خمینی مواجه میشود (ص 102). دعایی در ادامه به ماجرای عضویت خود در سازمان مجاهدین خلق اشاره میکند؛ "... به هر حال من تحت آن شرایط شور و هیجانی که داشتیم، توصیفاتی که از سازمان شده بود و از همه مهمتر اعتمادی که آقای طالقانی داشتند پذیرفتم. در اولین قدم تمام موجودی نقدی خودم را به سازمان دادم. من ارث پدری خودم را هم به سازمان بخشیدم." (ص 108) پس از این ماجراست که سازمان تلاش میکند نظر مثبت امام خمینی را نیز جلب کند؛ و در همین راستا یکی از کادرهای خود به نام حسین احمدی روحانی را به عراق میفرستد؛ تلاشی که البته ناکام میماند: "او به عراق آمد و 15 جلسه با امام صحبت کرد. تا قبل از این که آقای روحانی خدمت امام بیاید و توضیحاتی را بیان کند، اما در یک برزخ بین تأیید و سکوت بودند. [اما] وقتی امام با حسین روحانی از نزدیک صحبت کردند و اهداف و برنامههای سازمان را شنیدند، به وجود نوعی التقاط و اشتباه در عقاید آنها پی بردند." (ص 110) راوی به ماجرای قهر خود با امام خمینی اشاره میکند؛ "در چند مورد من به دلیل این که واسطه عدهای با امام بودم، پیام و نامه آقایان مطهری، رفسنجانی، منتظری را پیش امام بردند. اینان حتی کمک نقدی هم به سازمان میکردند، اما امام جواب میدادند من مصلحت نمیدانم. حتی هنگامی که [علیاصغر] بدیعزادگان را در زیر شکنجه اطو کشیده بودند و شهید کرده بودند، نزد امام رفتم و یک ساعت با شور و هیجان صحبت کردم و در نهایت بغض گلویم را گرفت و پنج دقیقه با صدای بلند گریه کردم. از امام درخواست کردم تفقدی کند. امام فرمودند من به اسم حاضر نیستم از هیچ کس نام ببرم و به صورت کلی شکنجهها را محکوم میکنم. من وقتی این روحیه امام را دیدم، دو تا سه ماه قهر کردم." (ص 113) در ادامه، دعایی هرچند "رابطه سمپاتیک" خود را باز سازمان حفظ میکند، اما "به این نتیجه رسیدم که اینها نسبت به مسائل مذهبی آن اعتقاد اولیه را ندارند. در نتیجه از سازمان بریدم و رسماً به آنها گفتم که من عضو نیستم." (ص 114) در همین صفحات موضع سازمان نسبت به دکتر شریعتی این گونه روایت میشود: "نسبت به شریعتی میگفتند کاری نکنید که شریعتی زیاد بزرگ و مطرح شود، او عنصری است که در نهایت به سوی خردهبورژوازی گرایش پیدا میکند." (ص119) در نهایت، راوی و برخی دیگر از روحانیون مبارز حامی سازمان مجاهدین خلق به درستی تصمیم امام اذعان میکنند؛ حجتالاسلام و المسلمین اکبر هاشمی رفسنجانی در دیداری که پس از تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 1354 با امام دارد می گوید: "همه ما لغزیدیم، غیر از شما." (ص 127)
در صفحات بعدی شرح مبسوطی از "شهادت" حاجآقا مصطفی خمینی، واکنش امام به این ماجرا و "حضور مشکوک یک سرتیپ ارتش" در نجف در روزهای رحلت حاجآقا مصطفی خمینی ارائه شده است (صص 161-150) در ادامه به تلاش برخی از افراد برای بدنام ساختن آقایان مطهری و شریعتی نزد امام خمینی اشاره میشود؛ "شخصی این کتاب [اسلامشناسی] را نزد امام خمینی آورد تا امام را علیه مرحوم دکتر شریعتی تحریک کند و بگوید چنین شخصی در تهران دارد اسلام را منحرف میکند. [همچنین] امام فرمودند شخصی را از تهران فرستادهاند که نظر مرا نسبت به آقای مطهری و آقای شریعتی عوض کند. کتاب مسئله حجاب آقای مطهری را جلوی من گذاشت و گفت این کتاب جنوب تهران را بیحجاب کرد. من مطمئن بودم که این کتاب نه تنها جنوب تهران را بیحجاب نکرده بلکه شمال تهران را باحجاب خواهد کرد. در مورد آقای شریعتی کلام اسلامشناسی ایشان را جلو من گذاشت و گفت مطالب این کتاب باعث انحراف جوانان شده است. من گفتم این کتاب قطور است، جاهای موردنظر را علامت بگذارید. وقتی مطالعه کردم متوجه شدم که آقایان خلاف میگویند؛ آنطوری که آنها میگویند نیست و در حدی که آنها به آن انحراف میگویند نیست." (ص 169)
کتاب مذکور در مجموع میتواند تصویر شخصی و دستاولی از وقایع نهضت امام خمینی بهدست بدهد.
*سیدمحمد موسوی
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما