بررسی کتاب العبقات العنبریة فی الطبقات الجعفریة
تاریخ مرجعیت دینی در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی بهروایت آیتالله محمدحسین کاشفالغطاء

این کتاب هرچند آنگونه که در عنوانش آمده است، بناست «تاریخ مرجعیت دینی در قرن هجدهم و نوزدهم» باشد، اما در واقع تاریخ علمای خاندان کاشف الغطاء در دو قرن مذکور است. کتاب از لحاظ تاریخی مشتمل بر نکات ناگفته و جالب توجه بسیاری است، هرچند که فقدان روش تاریخنگاری در آن کاملاً به چشم میآید: نویسنده نه تنها منابع مورد استفاده را ذکر نکرده (و عموماً به «از جمعی از افراد مورد اعتماد شنیدم که..» اکتفا کرده است)، در تمام طول متن طرفداری صریح و همهجانبه خود را از اشخاص ظاهر کرده، تا جایی که متن کتاب گاه، کاملاً شعاری میشود. با این حال، نظر به این که نویسنده کتاب مرجع شهیر شیعی، آیتالله محمدحسین کاشف الغطاء است و بسیاری از وقایع روایتشده در کتاب را از نزدیک دیده، و یا شرح آنها را از نزدیک شنیده است، مطالعه این کتاب خالی از لطف نخواهد بود. در این مطلب مروری گذرا بر پارههایی قابل توجه از مطالب کتاب خواهیم داشت.
***
شیخ جعفر کاشف الغطاء
- «اجازه سلطنت» به فتحعلی شاه قاجار: "جناب شیخ ]جعفر کاشف الغطاء[ به فتحعلی شاه قاجار اجازه سلطنت داده بود و او را نائب خود ]در این امر[ قرار داده بود، با این شرط که شاه، برای هر لشکر نظامی یک مؤذن و یک امام جماعت معین کند که هفتهای یک روز، به وعظ سپاهیان بپردازد. (ص84)
- مباهله با میرزا محمد اخباری ]1[: هنگام جنگهای ایران و روسیه در زمان فتحعلی شاه، در یکی از نبردها فرمانده سپاه روسیه به نام اشپختر ]2[ سپاه ایران را به سختی شکست داد و مناطقی از ایران را اشغال کرد. پادشاه از این سردار روس شدیداً عصبانی بود؛ و در این هنگام، ]میرزا محمد اخباری[ به نزد شاه آمد و به او گفت کاری خواهد کرد سر آن فرمانده روس را نزد شاه بیاورند، اگر پادشاه قول بدهد تمامی مجتهدین را بکشد و از بین ببرد. این درخواست او با پاسخ مثبت پادشاه مواجه شد. میرزا محمد اخباری شروع به خواندن اوراد و ادعیه خاصی شد و مدت زیادی نگذشت که سر اشپختر را نزد فتحعلی شاه آوردند ]3[، و میرزا محمد از شاه خواست که به وعدهاش عمل کند. فتحعلی شاه پس از مشورت با وزیران و مشاورانش به این نتیجه رسید که چنین کاری محال است و باعث آشوب در کشور شده، حتی میتواند منجر به زوال سلطنت او شود. بنابراین، پیکی با مبلغی پول نزد میرزا محمد اخباری فرستاد و گفت پادشاه از تو میخواهد برایش در عتبات عالیات دعا کنی، و پس از ورود تو به عراق، وعدهاش را عملی خواهد کرد و بدینگونه، فتحعلی شاه میرزا محمد را به عراق فرستاده، از عمل به وعدهاش سرباز زد. میرزا محمد در اکثر مجالس شیخ جعفر کاشف الغطاء حاضر میشد و با او به مناظره و بحث میپرداخت؛ اما در بحث، مدام از موضوعی به موضوع دیگر میرفت حال آنکه کاشف الغطاء، عادت داشت تا به تمام جوانب یک موضوع نپرداخته است سراغ موضوع دیگری نرود. این مسئله باعث میشد که میرزا محمد پیروز بحثها به نظر برسد، تا آنجا که در پایان برخی از بحثها با صدای بلند میگفت: « عجز الرجل، عجز الرجل» (این مرد ]از پیروزی در بحث[ عاجز شد). کار تا آنجا بالا گرفت که کاشف الغطاء روزی در حضور ]فتحعلی[ شاه و امین الدوله به میرزا محمد گفت: «تو کلام باطل خود را به صورت حق درآوردهای و ادامه چنین وضعی، باعث آسیب رسیدن به شریعت و دین خواهد بود. راهکار نهاییِ چنین وضعی، مباهله است.» و از پادشاه درخواست کرد که روزی را برای مباهله میان آن دو مشخص کند. پادشاه نیز فردای آن روز را برای مباهله برگزید و بنا شد تا برای اجرای مراسم مباهله، همگی به صحرا بروند و پس از نماز صبح به مباهله بپردازند. در وقت موعود، هنگامی که شیخ جعفر کاشف الغطاء با هیبت خاص خود و تحت الحنک، و قرآنی در دست راست و تسبیحی در دست چپ ظاهر شد و نماز صبح را خواند، ]همگان دیدند که[ میرزا محمد هراسید و حاضر به مباهله نشد؛ و بدینگونه، حقانیت شیخ جعفر کاشف الغطاء بر همگان آشکار گردید. (ص91)
شیخ علی کاشف الغطاء
- "یکی از چیزهایی که جمعی از افراد مورد اعتماد نقل کردهاند این است که شیخ علی، روزی قصد زیارت کاظمین (ع) بود و هنگامی که وارد حرم شد، سیدی را دید که در مقابل ضریح ایستاده و به دعا و گریه مشغول است. شیخ علی مقداری به او نگریست و سپس، در ایوان حرم نشست و به فکر فرو رفت و گریست. نزدیکان شیخ از او درباره دلیل این کار پرسیدند؛ و پاسخ شنیدند که: «برای چیزی میگریم که آن را نمیدانید و اگر هم آن را به شما بگویم، باور نخواهید کرد. من برای این سید گریه میکنم، که در آینده با دعاوی باطلی عوام امت را گمراه خواهد کرد.» ]بعدها مشخص شد که[ آن سید، میرزا محمدعلی شیرازی معروف به میرزا محمدعلی باب بوده است؛ در حالی که او در آن روز، هنوز دعوت به مسلک بابی را آغاز نکرده بود! (ص287)
- برخورد شیخ علی کاشف الغطاء با سید کاظم رشتی و شیخیه: در روزهای مرجعیت او بود که فتنهی بزرگ گروه شیخیه اتفاق افتاد؛ و آن، هنگامی بود که جمعی از فضلای نجف به تعدادی از نوشتههای سید کاظم رشتی دست یافتند که ظاهر بسیاری از آن نوشتهها، دلالت بر کفر نویسنده میکرد. آنان نزد شیخ علی کاشف الغطاء رفتند و از او درخواست کردند تا حکم تکفیر رشتی را صادر کند؛ اما با پاسخ منفی او مواجه شدند؛ از این قرار که: «مسئله جان افراد نزد من اهمیت بسیاری دارد و حفظ جان مسلمانان از مهمترین مسائل است؛ خصوصاً که الحدود تدرأ بالشبهات.» ]4[ اما مسئله بدینجا خاتمه نیافت و کار تا آنجا بالا گرفت که سید سعید ثابت، حاکم کربلا نزد شیخ علی و شیخ محمدحسن کاشف الغطاء رفت و مصرانه از او خواست تا همگی به کربلا بروند و قضیه سید کاظم رشتی را از نزدیک پیگیری کرده، به اتما برسانند. سید سعید، آنان را در صحن امام حسین (ع) گرد هم آورد، و در حالی که شمشیری برنده در دست داشت، گفت: «اگر در همین مجلس حکم به کفر او کنید گردنش را میزنم و آتش این فتنه را خاموش میکنم.» شیخ محمدحسن از سید رشتی درباره دو قطعه از نوشتههایش سؤال کرد، و گفت: اگر به این دو اعتقاد داشته باشی، گمراهی. سید کاظم، در با ترس و وحشت بسیار گرفت: من به این دو قطعه اعتقاد دارم، اما معنای مدنظر من از این دو قطعه، چیزی نیست که از ظاهر آن برمیآید؛ بلکه مانند آن است که کلام خداوند ]در قرآن[ که «العزیر ابن الله» را بدون عبارت قبل آن که «و قالت الیهود» بیاوریم و حکم به کفر گوینده کنیم، یا مانند این است که وقتی شخص در حال تهلیل است، هنگامی که میگوید «لا اله» حکم به گمراهی او کنیم، حال آنکه وقتی جمله خود را تمام کند و بگوید «الا الله» ابهام رفع خواهد شد. وقتی شیخ علی کاشف الغطاء این را شنید، به سید سعید گفت: سید سعید، حدود شرعیه با وجود شبهه ساقط میشوند و حفظ جانها در شریعت ما از مهمترین مسائل است؛ بنابراین من ]حکم کفر او را صادر نخواهم کرد تا[ در روز قیامت، خون مسلمانی بر گردنم باشد. (ص283)
شیخ حسن کاشف الغطاء
- حمله عثمانیان به فرماندهی نجیب پاشا به کربلا و نجات نجف (1842 م.): نجیف پاشا حاکم جدید عراق پس از والی پاشا بود، که در اوایل دوران حکومتش عدهای از اهالی کربلا به رهبری «سید زعفرانی» دست به شورش زدند و تعدادی از عوامل حکومت عثمانی را به قتل رساندند. در نتیجه این حادثه، نجیب پاشا سپاهی پنج هزار نفره به رهبری شخصی ناصبی و سنگدل به نام مصطفی پاشا به کربلا فرستاد ]تا اوضاع را آرام کند.[ در مقابل، اهالی کربلا تصمیم به مقاومت در برابر سپاه مصطفی پاشا گرفتند. جنگ سختی میان دو گروه درگرفت. اما سپاه عثمانی، با استفاده از توپخانه آتشین، مقاومت اهالی کربلا را در هم شکست و قسمتی از برج و باروی کربلا را ویران ساخت و وارد شهر شد و آغاز به کشتار و غارت مردم شهر کرد. کشتار مردم چهار ساعت به طول انجامید و جز آنان که در حرم امام حسین (ع) و خانه سید کاظم رشتی ]5[ به سر میبردند، خون دیگران مباح دانسته شد. یکی از اشخاص معتبری که شاهد این کشتار بود به من گفت هنگامی که تعداد کشتگان را پرسیدیم، به عددی بیش از بیست هزار مرد و زن و کودک رسیدیم؛ اوضاع آنگونه شده بود که در هر قبر، از پنج تا ده جنازه گذاشته میشد. در سرداب حرم حضرت عباس (ع) بیش از سیصد جنازه یافتیم. فردا صبح، سپاه مصطفی پاشا به سمت نجف به راه افتاد. هنگامی که این خبر به اهالی نجف رسید، مردم با نگرانی و ترس بسیار، گرد هم آمدند، و عالمانِ نجف (شیخ حسن کاشف الغطاء، شیخ محمدحسن صاحب جاهر، خاندان بحر العلوم و بقیه عالمان نجف) در این جمع حضور یافتند. پدرم (شیخ حسن کاشف الغطاء) گفت ما به استقبال او میرویم و اظهار اطاعت میکنیم، و من از او دعوت میکنم تا به خانه ما بیاید. اگر پاسخ مثبت دهد، این امید هست که این بلا از اهالی نجف دفع شود. اگر نیز پاسخ منفی داد، با او خواهیم جنگید. ]مدتی بعد،[ شیخ حسن نمایندهای نزد عثمانیان فرستاد، و فرمانده عثمانی را به منزل خویش دعوت کرد. هنگامی که سپاه عثمانی به نزدیکی نجف رسید، شیخ حسن دستور داد تا گروهی از مؤمنان و اشراف نجف – و در میان آنان برادر زادگان بزرگش محمد و مهدی – به استقبال آنان بروند. این گروه، «علم حیدری» و قرآن مجید را نیز حمل میکردند. هنگامی که فرمانده عثمانی این گروه را دید، خداوند ترس در دلش افکند؛ پس به سوی علم شتافت و آن را بوسید و به علما و اشراف سلام کرد. در این هنگام، محمد دستهایش را برای دعا بلند کرد و با صدایی بلند، دعای اهل الثغور از صحیفه سجادیه را خواند. فرمانده عثمانی از شیخ ]حسن[ پرسید، و پاسخ شنید که وی در راه است. اما فرمانده عثمانی گفت که بگویید او نیاید، ما به نزد او خواهیم رفت. هنگامی که او وارد صحن ]امام علی (ع)[ شد، در حرم را بوسید، و به زیارت پرداخت. در این هنگام، پدرم ]شیخ حسن کاشف الغطاء[ همراه حدود پانصد نفر از سادات و علما وارد صحن شد. فرمانده عثمانی دست او را بوسید. سپس، آنان به منزل شیخ حسن رفتند و شیخ از آنان پذیرایی کرد و ]بدینگونه، نجف از حمله عثمانیان در امان ماند.[ (ص306)
شیخ محمد کاشف الغطاء
- حمله نظامیان عثمانی به منزل شیخ محمد: در آن دوران، درگیری میان دو طائفه «زقرت» و «شمرت» بالا گرفته بود و نجف را در تشویش و آشوبی طولانی فرو برده بود. در خیابانهای شهر درگیری مسلحانه وجود داشت و زندگی مردم مختل شده بود. کار تا آنجا بالا گرفت که سلیم پاشا همراه با نظامیان عثمانی به نجف آمد تا کار را یکسره کند؛ اما نتوانستند تعداد زیادی از شورشیان را دستگیر کنند، چرا که شورشیان به خانه عالمان و اشراف پناهنده میشدند و هنگامی که عثمانیان به خانه اشراف و علما میرفتند، آنان حضور شورشیان در خانهشان را انکار میکردند. همان روز، سلیم پاشا با همراهانش به خانه شیخ محمد آمد تا درباره چگونگی حل مسئله سخن بگویند. شیخ محمد گفت: ]ریشه[ مشکل نزد خودتان است و پاسخ شنید: اشتباه میکنی. شیخ محمد گفت: تو اشتباه فهمیدهای! و بدینگونه، مشاجرهی لفظی طولانی میان آنان درگرفت. فردای آن روز، بکری افندی، یکی از نزدیکان سلیم پاشا به خانه بزرگ شیخ محمد حملهور شد و افرادی را که پناهنده خانه شیخ شده بودند را دستگیر، و به شهرهای دیگر تبعید کرد. اندکی بعد، سلیم پاشا دستور داد تا دوباره به خانه شیخ محمد حملهور شوند و خود او را نیز دستگیر کرده، نزد او بیاورند. این حمله اما با موفقیت همراه نشد؛ چرا که یکی از فرماندهان عرب سپاه عثمانی آن هنگام در خانه شیخ حضور داشت، و آنان را از چنین کاری منع کرد. با این وجود، صبح روز بعد، تعدادی از بزرگان نجف مانند سید علی بحرالعلوم، سید محمدتقی بحرالعلوم توسط عثمانیان دستگیر و در «قلعه» محبوس شدند. (ص394)
]1[ "در نهایت، در اثر اعمال شنیع میرزا محمد اخباری و استفاده او از سحر و جادو، عالمان نجف اشرف حکم تکفیر و قتل او را صادر کردند و او در نهایت به قتل رسید." (ص100) تفصیل ماجرای قتل میرزا محمد را نویسنده در صفحه 183 آورده است: "]در پی اقدامات میرزا محمد اخباری،[ سید محمد طباطبایی تلاش کرد تا از شیخ موسی کاشف الغطاء فتوای قتل میرزا محمد را بگیرد؛ در نتیجه، شیخ موسی فتوایی صادر کرد که: «بر هر پیرو و دوستدار ]ما[ واجب است که تلاش خود را برای کشتن او به کار برد؛ در غیر این صورت، نماز و روزه او مورد قبول نیست و جهنمی خواهد بود.» این فتوا مورد تأیید و حمایت سید عبدالله شبر و سایر علمای بزرگ نیز قرار گرفت. ]حتی شیخ موسی در جایی گفته بود که:[ «من بهشت را برای قاتل میرزا محمد اخباری ضمانت میکنم.» در نهایت، سه نفر از قویهیکلان، شبانه به منزل میرزا محمد یورش بردند و او را به قتل رساندند. (ص185)
]2 [پاول سیسیانوف از فرماندهان نظامی امپراتوری روسیه بود. وی در سرکوب انقلاب مردم لهستان در سال 1794 و جنگهای ایران و روسیه شرکت داشت. «اشپختر» (تغییریافته واژه فرانسوی Inspecteur عنوانی است که ایرانیان بنا به این سمت به او داده بودند. در ضرب المثلهای ایرانی آمده است: «مگر پترزبورگ گرفتی و سر اشپختر آوردی!» (کتاب کوچه، احمد شاملو، جلد سوم، صفحه 726) این ضرب المثل به ماجرای میرزا محمد اخباری و اشپختر اشاره میکند.
]3 ["درباره اخباری آورده اند که وقتی فتحعلیشاه و سلطان روس در مقام مخاصمه برآمدند و اشپختر سردار روس بعضی از ولایات سرحدی را گرفت و به هر شهری میرسید خراب میکرد. فتحعلیشاه را اضطراب حاصل شد. میرزا محمد اخباری که در طهران اقامت داشت نزد فتحعلی شاه رفت و گفت من سر اشپختر را چهل روزه برای تو به طهران حاضر مینمایم، مشروط به اینکه مذهب مجتهدین را منسوخ و متروک سازی و ]از[ بن و بیخ مجتهدین را قلع و قمع نمایی و مذهب اخباری را رواج دهی. فتحعلی شاه قبول کرد. میرزا محمد یک اربعین به ختم نشست و ترک حیوانی کرده و صورتی از موم درست نموده و در اثناء شمشیر به گردن آن صورت نواخت؛ چون روز چهلم شد، فتحعلیشاه به سلام عام نشست و سر اشپختر را همان روزبه حضور آوردند. سلطان با امناء دولت مشاورت نمود، اعیان دولت متعرض شدند که مذهب مجتهدین مذهبی است که از زمان ائمه هدی (ع) الی الاَّن بوده و برحقند و مذهب اخباری مذهب نادر و ضعیفی است، و مربوط به زمان اول سلطنت قاجار است. مردمان را نمیتوان از مذهب برگردانید و این شاید مایه اختلال حال و دولت سلطان شود. علاوه بسا باشد که میرزا محمد از شما نقاری پیدا کند وبا خصم شما ساختگی کند و با شما همان معامله نماید که با اشپختر روسی نمود، مصلحت آن است که به او خرجی داده و معذرت از او خواسته، حکم بفرمایید به عتبات رفته در آنجاها سکنی نماید که وجود چنین کسی در پایتخت مصلحت دولت نیست و سلطان این رای را پذیرفت." (لغتنامه دهخدا، سرواژه محمد اخباری)
]4[ اشاره به قاعده فقهی که اجرای حدود شرعی با وجود شبهه ساقط میشود.
]5[ آنگونه که نویسنده مینویسد، سید کاظم رشتی در میان سنیان محبوب بود و همین، باعث شده بود که فرماندهان عثمانی در بغداد، دستور به عدم حمله به خانه او بدهند. (ص309)
محمدحسین کاشفالغطاء حسن کاشفالغطاء علی کاشفالغطاء
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما