علامه طباطبایی در گفتوگو با آیتالله جعفر سبحانی

با تشکر از اینکه دعـوت مـا را پذیـرفتید، همانطور که مستحضر هستید، بیست و چهارم آبان ماه سالروز وفات مرحوم استاد علامه طـباطبایی است و از آنجا که جنابعالی از تلامیذ ایشان و از کسانی بودهاید که با مرحوم علامه حـشر و نشر فراوان داشتهاند، خـواهشمندیم گـفتوگو را با بیان شأن و مقام علمی و فرهنگی ایشان آغاز بفرمایید.
- بنده هم از اینکه آقایان عنایت فرمودند و به اینجا تشریف آوردند تشکر میکنم و در راه خدمت فرهنگیای که انجام میدهید برایتان آرزوی توفیق دارم، به هـر حال ما همه خدمتگزار فرهنگ اسلامی هستیم. حضرت علامه طباطبایی را از نظر علمی و فرهنگی نباید یک فرد به حساب بیاوریم، چرا که ایشان خود به تنهایی یک امت بود. قرآن کریم در مـورد حـضرت ابراهیم میفرماید: «ان ابراهیم کان امتا» یعنی حضرت ابراهیم را به مثابه یک امت میشمارد، زیرا گاهی یک فرد از نظر تأثیری که در هدایت اجتماع به سوی خیر دارد به جایی میرسد که بـه تـنهایی وظیفه یک جمع را انجام میدهد. حضرت ابراهیم چنین کرد و به گونهای کار را به انجام رساند که ما مسلمانان هم مرهون هدایتها و تلاشهای او هستیم، تا آنجا که خداوند در سوره حـج او را پدر مـسلمین میخواند: «و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتبیکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملة ابیکم ابراهیم هو سمیکم المسلمین..» یعنی خداوند همه امت لا اله الا الله را متصل به او میداند. پس مـلاحظه مـیفرمایید که یک فرد میتواند کـار امـتی را انـجام دهد.
حضرت آقای طباطبایی هم یک فرد بیشتر نبود اما براستی از نظر اشاعه فرهنگ اسلامی و تحکیم آن در این عصر، کار امـتی را انـجام داد. یـکی از ابعاد کار ایشان، کار فلسفی است. قبل از ورود ایـشان بـه حوزه، فلسفه حوزه نزد جمع محدودی خلاصه میشد، حتی حضرت امام -قدس سره- که درس فلسفه میفرمودند برای عده خـاصی بـود و عـمومیت نداشت، منظومه را هم برای گروه خاصی تدریس میفرمودند، اما مـرحوم علامه طباطبایی این موضوع را گسترش داد و فلسفه را از آن حالت عرشی به حالت فرشی درآورد و به اصطلاح آن را عمومیت بخشید. خصوصیت دیـگر ایـشان ایـن بود که معانی مشکل فلسفی را به سادهترین شکل ممکن بیان مـیکرد و آن را تـفهیم مینمود. مثلا بیان تعریف روشنی از ماهیت یا وجود برای هر کسی مقدور نیست اما ایشان ایـنها را بـه صـورتی کاملا قابل درک و به سادهترین الفاظ بیان میکرد. همانطور که عرض کردم، یـکی از ابـعاد وجـودی ایشان، بعد فلسفی بود که عظمت زیادی دارد چون اولا فلسفه را گسترش داد و ثانیا بین فلسفه قـدیم و جـدید تـوفیق داد و ثالثا مانند یک محقق اصیل بر تمام مسائل فلسفی مسلط بود، حتی میدانست کـدام مـسائل قبل از اسلام عنوان شده و کدام پس از اسلام مطرح شده است. ایشان رسالهای دارند کـه در آن بـهروشنی بیان کردهاند که قبل از اسلام در فلسفه یونان بیشتر از 20 مسئله طرح نشده بود حال آنکه در فـلسفه اسلامی تعداد این مسائل به 700 میرسید.
در سال 1330 با نوشتن اصول فلسفه و تشکیل آن جـمعیت، فـلسفه جـدید و قدیم را به یکدیگر نزدیک کرد و این در حالی بود که پیش از آن به نظر میرسید این دو فـلسفه بـا هم متباین هستند و هیچ ملتقایی ندارند. اما در مورد بعد تفسیری ایشان مـیدانید کـه مـرحوم شیخ طوسی در سال 460 فوت کرد و ظاهرا زمانی که در بغداد بود تفسیر تبیان را نوشت. ایشان در سـال 448 بـه سـبب آتشسوزی بغداد که طی آن کتابخانه و کرسی تدریسش را سوزاندند به نجف رفـت. تـبیان در واقع مهمترین تفسیر شیعه است و پس از آن تا برسیم به المیزان، اثری که بشود آن را متوسط نامید و المیزان را بـالاتر از آن قـرار داد،نداریم. البته مجمع البیان را داریم که تفسیر خوبی هم هست اما ایـن کـتاب هم در واقع آرایش تبیان است، یعنی تـبیان را گـرفته آرایـش داده، لغات را جدا کرده، قرائت را جدا کرده، مـعنی را جـدا کرده و گاهی هم اعمال ذوق کرده، اما در نهایت حلقهای نیست که بتواند حـد فـاصل میان تبیان و المیزان قرار گـیرد. فـاصله این دو کـتاب حـدود هـزار سال است ولی ما در این مدت اثـر قـابل ملاحظهای نداریم، البته تفاسیری نوشته شده اما نه به آن صورت که بـتواند جـهشی در امر تفسیر به حساب بیاید، مـثلا تفسیر صافی را داریم، تـفسیر مـلا فتحالله را داریم ولی هیچ کـدام از ایـنها با کمال احترامی که برای مؤلفین آنها و خود تفسیرها قائلیم، اثری نبود کـه مـوجی در جهان تفسیر پدید بیاورد؛ اینکه تفسیر موضوعی هم بود نـاگفته نـماند که این کتاب به صورت تـفسیر سـوره به سـوره نـوشته شـده اما در جایجای آن دربارهء موضوعات قرآن هم بحث شده است. موج دیگری که ایجاد کرد این است کـه بـه بسیاری از پرسشها و سؤالاتی که در این دو قـرن از طـرف کـشیشها و بـه اصـطلاح مستشرقین درباره زن، دربـاره حـقوق اسلام، درباره بردگی و جهات دیگری که آنها متعرض شدهاند پاسخ میگوید و آنها را تفسیر میکند. بعد سـوم ایـن تـفسیر این است که قسمتی از احادیث را مورد بـحث قـرار داده، یـعنی آنـچنان نـیست کـه به هر حدیثی پرداخته باشد، ایشان احادیث را عرضه بر قرآن کرده، مطابقها را غنی کرده و مخالفها را هم جدا کرده است. پس ملاحظه میفرمایید که بعد فرهنگی ایشان یکی شـامل تفسیر است و دیگری شامل فلسفه که قبلا عرض کردم. البته اینها ابعاد بزرگ علمی ایشان است و ابعاد دیگری هم از نظر فرهنگ اسلامی دارد که در جای خودش با مراجعه به کتابهای ایـشان قـابل درک است.
آخرین کلامی که در بعد فرهنگی ایشان باید عرض کنم این است که به طور کلی علما حالت ناقله فکر دارند، یعنی فکری را نقل میکنند و تلاش میکنند بـر آن فـکر اشکالی بگیرند، اما در میان علما و محققین کسی که به اصطلاح پایهگذار یک رشته مسائل و قوانین و کاشف یک سلسله مسائل فلسفی باشد بسیار کـم اسـت. اصولا خداوند نعمتهای زیادی بـه انـسان عطا فرموده از قبیل قدرت درک و فهم یا مثلا حافظه، اما آنچه در نزد همه وجود ندارد نبوغ است، یعنی اینکه کسی بتواند در علمی موجی ایجاد کـند و قـوانین و مسائل تازهای را پایهگذاری کـند. افـرادی مثل شیخالرئیس یا صدرالمتألهین یا غزالی که دارای نبوع بوده و یک رشته مسائل را پایهگذاری کردهاند، بسیار کم هستند. مرحوم طباطبایی در فلسفه با مرحوم سبزواری قابل مقایسه نیست چرا کـه حـکیم سبزواری ناقل افکار مرحوم ملاصدراست اما آقای طباطبایی پایهگذار یک رشته قوانین فلسفی است که به مدد فکر عظیم خود آنها را کشف کرده است. کافی است آقایان بدانند که ایـشان کـسی است کـه برای اولین بار مسائل حقایق و اعتباریات را مطرح کرده و بابی برای حقایق و بابی برای اعتباریات گشوده است.
مـمکن است بفرمایید چرا مرحوم علامه طباطبایی بر بخش معاد اسفار حـاشیه ننوشتند؟
- ایـشان هـیچ وقت معاد را تدریس نمیکرد. به خاطر دارم هنگامی که خدمتشان منظومه میخواندیم، وقتی به مبحث معاد رسیدیم، درس را تـعطیل کـردند، البته کلیات معاد از قبیل تجرد نفس و این مسائل را گفتند. علت را هم هیچ وقـت بـیان نـکردند، فقط تنها چیزی که ما توانستیم کشف کنیم این بود که مرحوم علامه طباطبایی مـعاد مرحوم صدرالمتألهین را قبول نداشت چون با ظواهر آیات تطبیق نمیکرد. البته صـدرالمتألهین خیلی تلاش کرد بـگوید مـعادی را که آورده عین قرآن است و از قرآن استخراج شده و آیات را بر آن تطبیق داد، حتی گاهی هم قید میکند که معاد نمیتواند معاد متکلمین باشد چون معاد متکلمین همان دنیاست و اگر بنا بود خداوند دنـیا بسازد، همینجا دنیا را ساخته و نیازی نبود در آنجا هم بسازد، با این حال معاد مرحوم آخوند با اکثر آیات قرآنی تطبیق نمیکند. بنده در کتاب معاد از نظر قرآن که ان شاء الله بهزودی از چـاپ خـارج میشود، آیات را گروهبندی و تقسیم کردهام و آیاتی را هم که مرحوم آخوند به آنها تمسک جسته، آوردهام. معادی را که مرحوم صدرالمتألهین گفته، در واقع نوعی معاد برزخی است، جسم، جسم برزخی است، مـیوه، مـیوه برزخی است و خلاصه یک سلسله صور غیبیه هستند که ماده ندارند و فقط صورت دارند. مرحوم علامه طباطبایی این معاد را قبول نداشت و اگر بنا بود تدریس کند، ناگزیر به رد تـمام آن قـسمت از اسفار بود به این جهت نه این معاد را تدریس کرد و نه حاشیهای بر آن نوشت. به هر حال ما کشف نکردیم معادی را که متکلمین میگویند، تا چه حد معاد عـنصری اسـت و ظـواهر آیات با آن چقدر موافق اسـت و چـقدر مـخالف، همین قدر میدانیم که معاد صدرالمتألهین ایشان را راضی و قانع نکرد و آنها را موافق نمیدید.
یعنی ایشان از دیدگاه فلسفی هیچ نظری به مـعاد ندارند؟
- چـرا دارد، مـنتها به این صورت که معاد را نهایت سیر تـکاملی بـشر میداند.
این با ظاهر آیات قرآن قابل جمع است؟
-ایشان سیر نهایی بشر را به عنوان تکامل معاد قبول دارد و معتقد اسـت کـه ایـن جهان، مقدمه جهانی متکاملتر و بالاتر و والاتر است.اما شیوه آنها یا به صورت مجرد محض است، عقلی است، یا به صورت معاد برزخی است -که مرحوم آخوند مـیگوید- و یـا ایـنکه همه این مراحل را دارد. در یک مرتبه مادی است، در یک مرتبه برزخی و در یـک مـرتبه عقلانی. کسانی که اهل دقت هستند به اینجا رسیدهاند که معاد ممکن است در آخرت دارای مـراتب بـاشد. انـسان در یک مرتبه مادی باشد، در یک مرتبه تجرد برزخی داشته باشد و در یک مـرتبه تـجرد عـقلی، درک خصوصیات دیگر از کلام ایشان برای ما مقدور نبود.
همانطور که جناب عـالی اشـاره فـرمودید در تفسیر المیزان سعی شده است که هر آیه با آیه دیگر تفسیر شود، امـا از آنجا که مرحوم علامه در کنار بحث آیات، مباحث فلسفی را هم مطرح کردهاند، عدهای بـر ایـن اعـتقادند که تفسیر ایشان بیشتر صبغه فلسفی دارد،جناب عالی چه نظری دارید؟
-وقتی کسی در علمی تـخصص پیـدا کرد،اگر به حیطهء علم دیگری قدم بگذارد،بعید است دانستههای قبلی خـود را فـراموش کـند،مثلا مرحوم حاج محمد حسین اصفهانی که مردی حکیم بود، وقتی وارد مسائل فقه و اصول شـد،فـقه و اصولش رنگ فلسفی به خود گرفت.حضرت آقای طباطبایی هم فردی بـود مـتخصص در مـسائل فلسفی و عرفانی،و طبیعی است که به هنگام تفسیر آیات هم نمیتوانست تخصص خود را فراموش کـند چـون خـمیره و ملکهء ذهن او بود،از این گذشته قسمتی از آداب قرآن،مربوط به معارف است و در مـعارف قـرآن هم مسائل فلسفی نقش عمدهای دارد.ایشان برای آنکه بتواند جمع بین الحقین کند،آیات را منهای مـسائل فـلسفی مورد بحث و تفسیر قرار میدهد و هنگامی هم که بخواهد صبغهء فلسفی بـگیرد،آنـها را جدا میکند،بنابراین توقع اینکه ایشان از مـسائل فـلسفی مـنفک بشود مشکل است. علاوه بر این،قـرآن مـعارف والایی دارد و ایشان هم در مقدمهء کتاب خود مطرح کرده است که غالبا مفسرین تـحت تـأثیر معلومات خود قرار گرفتهاند و بـه جـای آنکه بـر قـرآن شـاگردی کنند،غالبا استادی کردهاند،و ایشان بـرای پرهـیز از چنین اتفاقی، مسائل فلسفی را جدا کرده است.بنابراین کسانی که به صـبغه اعـتقاد دارند،اگر منظورشان در تفسیر آیات قـرآن باشد،نه این چـنین نـیست و در تفسیر آیات قرآن،صبغهء فـلسفی نـداریم،اما اگر منظورشان بحثهای جداگانه باشد،بلکه در آنها هم صبغهء فلسفی دارد،هم حـقوقی و هـم اجتماعی.
اسـتاد اکـنون اگر صلاح میدانید به بعد عرفانی ایشان هم اشاره بفرمایید و اینکه آیا مرحوم علامه به سلسله مـعروفی از عـرفای اسلام یا پیر و مرادی منتسب بودهاند؟
- خیر ایشان به سلسلهای که قرن به قـرن بـه یـکی از ائمه برسد متصل نبودند، چنین سلسلهای را نه معتقد بودند و نه متصل، اما در مسائل عرفانی از مـکتب مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبائی تبریزی متأثر بودند. مرحوم قاضی در سـال 1286 قمری متولد شد و در سـال 1365 قـمری درگذشت. ایشان شاگرد مرحوم آقا سید احمد کربلایی و متأثر از مکتب عرفانی و فلسفی ایشان بود. او هم متأثر از شاگرد مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی بود و همه اینها میرسند به مرحوم سید شوشتری، یعنی تـمام فضائل و مناقب مکتبی ایشان به مکتب عرفانی و اخلاقی این سید میرسد. سید شوشتری هم به جایی منتسب نبود، هر چه بوده از خودش بوده. مرحوم علامه طباطبایی نقل میکرد که یکبار مـرحوم سـید شوشتری در کار قضاوت اشتباه میکند، مردی نزد او میآید و میگوید تو باید قضاوت را ترک کنی چون اشتباه کردهای. وقتی مرحوم سید متوجه میشود طرفین را میخواهد و عذرخواهی میکند و پس از حل و فصل مسئله بـه نـجف میرود.
بد نیست اشارهای هم به سجایای اخلاقی مرحوم علامه داشته باشید.
- ایشان در تمام مدت عمرش «انا» نگفت و هیچوقت «انا» و «من» در زبان او نبود. از دیگر خصوصیات اخلاقی ایشان یـکی هـم این بود که تا شخصی سؤالی نمیپرسید، مسئلهای را مطرح نمیکرد، حتی اگر کسی بدون آشنایی و شناخت قبلی با ایشان همسفر میشد، مطلقا نمیفهمید که شخص عالم و با فضیلتی اسـت چـون هـرگز اظهار نمیکرد و غالبا به خـود مـشغول بـود. بیشتر درونگرا بود تا برونگرا و هرگز هم در مورد کسی بد نمیگفت و حتی از دشمنان هم با احترام یاد میکرد، البته نقد و انـتقاد مـیکرد امـا کلمهای که باعث کوچک شدن طرف شود، ادا نـمیکرد. ویـژگی دیگر ایشان وارستگی بیش از حد بود به طوری که در تمام عمر امام واقع نشد، حتی هرگز پیشنماز هم نـبود.
چرا؟ به سـبب احـتیاط و یا تواضع؟
- هر دو، یعنی هم تواضع و هم دیدگاه ایشان، چون مـعتقد بود کسی که امام یک جمعیت واقع میشود -حتی در نماز-باید در پیشگاه خداوند مقام والایی داشته باشد و خـود را در چـنین مـقامی نمیدید، به این جهت همیشه مأموم بود. ما یکبار هم نـدیدیم ایـشان امام بشود. حتی وقتی به فیضیه میآمد و همه زیلوها پر بود، عبایش را پهن میکرد و روی آن نماز مـیخواند. ایـشان خـط بسیار خوبی هم داشت و خطوط مختلف را به زیبایی مینوشت، حتی منظومهای در رسـمالخـط و شـئون و قواعد خط داشت.
جنابعالی خاطرهای از ایشان به یاد دارید که بیان بفرمایید؟
-بله، از ایـشان خـاطرات زیـادی دارم. یکبار که یکی از بستگان مرحوم علامه طباطبایی فوت کرده بود، مرحوم آقای بروجردی بـرای ایـشان مجلس ختمی گذاشتند. چند روز بعد که مرحوم علامه برای تشکر خدمت آقای بـروجردی آمـد، بـنده و پدرم هم آنجا بودیم، در همین موقع پیشکار آقای بروجردی آمد و گفت: آقا! یک مرد سـوئدی بـا یکی از پزشکان معروف تهران که رئیس کنگره مبارزه با الکل است آمدهاند و مـیخواهند بـا شـما ملاقات کنند. آقا اجازه دادند و آنها وارد شدند و چون صندلی نبود، بهسختی دوزانو نشستند اما غـرق چـهره نورانی مرحوم بروجردی شدند. بعد، از مرحوم بروجردی خواهش کردند نظر اسلام دربـاره الکـل را بـیان کنند و بفرمایند چرا اسلام نوشیدنیهای الکلی را حرام میداند. من پیش خودم فکر کردم آقا چـه جـوابی مـیخواهند بدهند چون آنچه به علوم طبیعی و ضرر و زیان الکل برای معده و کـبد و کـلیه مربوط میشود را که خود اینها بهتر میدانند، در همین وقت مرحوم بروجردی فرمودند: امتیاز انسان بر حـیوان نـعمت عقل است که الکل آن را زایل میکند و دشمن آن است. مرد سوئدی سؤال کـرد: مـصرف زیاد آن باعث مستی و زائل شدن عقل مـیشود، یـکی دو قـطره آن چرا حرام است؟ ایشان فرمودند: انسان افزایش طـلب اسـت، اگر امروز یک قطره را اجازه بدهند، فردا دو قطره میشود و روز بعد سه قطره و چـیزی نـمیگذرد که آن فرد یک الکلی کـامل مـیشود. مرد سـوئدی گـفت: شـما میتوانید یک رساله درباره نظریه اسـلام پیـرامون مواد الکلی بنویسید تا من ترجمه آن را در کنگرهای که در آنکارا برگزار میشود بخوانم؟ مرحوم آقـای بـروجردی نگاهی به دور و بر خودشان انداختند و بـعد به مرحوم طباطبایی اشـاره کـردند و گفتند: حضرت آقای طباطبایی از عـلمای اسـلام هستند که تفسیری عالی هم نوشتهاند، ایشان میتوانند این رساله را بنویسند و در اختیار شـما بـگذارند. مرحوم طباطبایی هم با افـتخار پذیـرفتند و رسـاله را نوشتند که پس از تـرجمه در کـنگره قرائت شد. مرحوم بـروجردی هـر جلد تفسیر که از چاپ خارج میشد مطالعه میکردند و آن را به عین افتخار مینگریستند.مرحوم عـلامه امـینی -رضوان اللّه تعالی علیه- هم نسبت بـه مـرحوم طباطبایی عـلاقه زیـادی داشـت، همین طور مرحوم آقـا میرزا محمد علی مدرس خیابانی نویسنده کتاب ریحانة الادب که از نظر سن به جای استاد آقـای طـباطبایی بود هم از علاقهمندان ایشان بود.
از شـمار دو چـشم یـک تـن کـم
وز شمار خرد هـزاران بـیش
از اینکه وقتتان را در اخـتیار مـا گذاشتید، سـپاسگزاریم.
سید محمدحسین طباطبایی جعفر سبحانی
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما