به مناسبت 25 آبان سالگرد علامه محمد تقی جعفری

آیت الله بروجردی: شما هرجا باشید منشأ خیر و اثر خواهید بود

سیری در زندگی علامه جعفری

آیت الله بروجردی: شما هرجا باشید منشأ خیر و اثر خواهید بود

علامه محمد تقی جعفری متولد ۲۴ مرداد ۱۳۰۲ و در تبریز می باشد. ایشان از جمله مفسران برتر نهج البلاغه، فیلسوفان و مولوی شناسان معاصر ایران می باشد. وی در ابتدای زندگی خود دروس ابتدایی را نزد مادر خود آموخت و در ادامه و میان جنگ جهانی دوم در مدرسه طالبیه تبریز مشغول تحصیل در علوم حوزوی و دینی گردید. 

در ادامه و در سن ۱۵ سالگی به مقصد تهران و ادامه ی تحصیلات حوزوی تبریز را ترک کرد و در مدرسه ی مروی مشغول به خواندن دروس رسائل و مکاسب شد. 

ایشان اساتید برجسته ای از جمله: آیت الله بروجردی، آیت الله ابوالقاسم خوئی، آیت الله شهیدی و دیگر بزرگان داشته اند. 

دیدار آیة‌ الله بروجردی با مجتهد سی‌ و سه ساله باعث افزایش علاقه آیة‌ الله بروجردی به آیة ‌الله جعفری شد. وقتی محمدتقی با شور و اشتیاق از اساتید حوزه نجف سخن می‌گفت، دل آیة‌الله بروجردی بی‌تابانه در فضای حرم امیرالمؤمنین (ع) پرواز می‌کرد. وجود آقای جعفری در حوزه علمیه قم، می‌توانست غنیمتی برای طلبه‌های فاضل باشد. آیة‌الله بروجردی از او خواست در قم بماند و تدریس را شروع کند، اما آقای جعفری مؤدبانه گفت: «اجازه بفرمایید به مشهد یا تهران بروم. متأسفانه آب قم با مزاج من سازگار نیست.»

آیة‌الله بروجردی با مهربانی گفت:«اختیار دارید آقا! شما هرجا که باشید ان‌شاءالله منشأ خیر و اثر خواهید بود.» جعفری به شوق زیارت امام هشتم (ع) مشتاقانه به مشهد شتافت. حوزه علمیه مشهد، بسیار فعال و پرتحرک بود. طلبه‌های برجسته و خوبی در مشهد مشغول تحصیل بودند. مهم‌تر از هر چیز، وجود مرجعی گران‌قدر و بزرگترین چهره‌ی روحانی مشهد در حوزه بود. آقای جعفری برای احترام و استفاده از درس‌های فقه و اصول آیة‌الله میلانی در مسجد گوهرشاد مشهد به محضر ایشان رفت. از همان ابتدا آیة‌الله میلانی متوجه شد با مجتهدی رو به رو است که از میان طلاب کم‌تر کسی به جامعیت او وجود دارد. از این رو با احترامی خاص و شایان با او رفتار می‌کرد. آیة‌الله جعفری یک سال در مشهد اقامت کرد. در این مدت بجز تدریس، مشغول تحقیقات و نوشتن کتاب‌های مورد نیاز اجتماع بود.

روزی آیة‌الله میلانی که حضور معنوی آقای جعفری برایش بسیار گرانبها بود، با اشتیاق اجازه‌ اجتهاد او را مهر و امضا کرد و به او داد. متن اجازه نامه عربی بود. در قسمتی، از آن آمده بود: « ... نور چشم من، علامه گران‌قدر حجة‌الاسلام والمسلمین حاج میرزا محمدتقی جعفری دامت تأییداته، مدت زیادی از عمرش را صرف تحصیل معارف حقه ‌الهی نمود و در بالا بردن علوم دینی کوشش و اجتهاد کرد و در دروس فقه و اصول من محققانه حضور یافت. پس بحمدالله تعالی از علوم اسلامی به مرتبه‌ی نامدار و در اجتهاد به مقامی رفیع دست یافت ...» علامه جعفری تصمیم گرفت برای انجام کارهای تحقیقی و تألیفی خود به تهران بیاید، در این زمان، آوازه‌ی شهرت او نزد بزرگان حوزه علمیه قم، مشهد و تهران پیچیده بود. به محض ورود او به تهران، مراجع بزرگ آیة‌الله شیخ محمدتقی‌آملی و آقا سیداحمد خوانساری از او درخواست کردند در کنار تدریس و تحقیق، امامت مسجدی در تهران را بپذیرد.

علامه جعفری که کارهای عظیمی در پیش روی داشت، با صمیمیت و تواضع گفت:«الحمدالله امام جماعت برای مساجد زیاد است. اجازه بدهید حال طلبگی نجف را ادامه بدهم و هم‌چنان به تحقیق و تألیف مشغول باشم. البته بخشی از ساعات را در مدرسه مروی تدریس خواهم کرد.» خبر اقامت علامه جعفری در تهران به سرعت درمیان بزرگان حوزه پیچید. در تهران، فقط چند نفر از چهره‌های کاملاً شناخته شده مجتهدان حوزه، با همه وجود برای پاسخ‌گویی به شبهه‌های مخالفان اسلام کمر همت بسته بودند.

علامه جعفری، دورادور با تلاش و همت آیة‌الله مرتضی مطهری آشنا بود و می‌دانست که او نه تنها در حوزه علمیه بلکه در محافل دانشگاهی نیز از موقعیتی ممتاز برخوردار است. آیة‌الله مطهری که از تألیفات علامه جعفری اطلاع داشت، وقتی فهمید که او مقیم تهران شده است، مشتاقانه به سویش شتافت. از سوی دیگر، محقق بزرگ آیة‌الله دکتر محمدابراهیم آیتی نیز متوجه حضور علامه جعفری در تهران شد. آیة‌الله مطهری و دکتر آیتی از وی برای تدریس در دانشگاه دعوت کردند. علامه جعفری از این که به طور مرتب برای دانشگاهیان تدریس کند، عذرخواهی کرد. او که حیطه‌ تألیف در زمینه‌های گوناگون اسلامی را خالی می‌دید، قول داد نه به عنوان برگزاری کلاس درس رسمی بلکه هرسال بنا به ضرورت، بحث‌هایی برای دانشگاهیان سراسر کشور برگزار کند.

به این ترتیب پس از مدتی، دانشگاهیان تهران، شیراز، اصفهان، مشهد و دیگر شهرهای کشور، هر از گاهی در برابر کسی قرار می‌گرفتند که معارف الهی چون چشمه‌ای جوشان از وجودش سرازیر می‌شد. طلبه‌های حوزه علمیه، اساتید دانشگاه و دانشجویان رشته‌های مختلف، شیفته بیان صمیمانه او می‌شدند. سخنان دلنشین او نشانه‌ی تسلط بر ادبیات فارسی و عربی بود. مفاهیم عرفانی، فلسفی، اصولی و فقهی و تازه‌ترین اندیشه‌های بشری که در قالب ادبیات، رمان و شعر از سینه‌ی او می‌جوشید، بر هر کسی تأثیر می‌گذاشت.

شرکت ‌کنندگان در جلسات سخنرانی او در مقابل عظمت اندیشه‌اش، حیرت زده دور او را می‌گرفتند. علامه جعفری با نکته سنجی و طنزی که استادانه در بیان مفاهیم خود به کار می‌برد، مشتاقان را شیفته‌ی خود می‌کرد. او چون پرنده‌ای بود که هر از گاهی تا مدت‌ها ناپدید می‌شد و باز در جایی دیگر و جمعی دیگر می‌نشست و از عقل و عشق و ... می‌گفت. از آن پس، آوازه‌ی او نه تنها در حوزه‌های علمیه که در دانشگاه‌های سراسر کشور پیچید. از سوی بعضی از اساتید دانشگاه‌ها دعوت‌ها و اصرارهایی برای تدریس، به دستش می‌رسید، اما به همه آن‌ها جواب رد می‌داد. روزی برای سخنرانی به دانشگاه مشهد دعوت شده بود. جمعیتی بسیار زیاد و غیرعادی سالن را پرکرده بود.

قبل از شروع سخنرانی، همه صندلی‌ها پر شده، و عده‌ی زیادی ایستاده بودند. علامه جعفری پشت میکروفون قرار گرفت. در میان صدها چشمی که به او دوخته شده بود، برق نگاهی مشتاقانه او را مبهوت کرد. حاضران دریافتند که علامه جعفری صمیمانه و متواضعانه به چهره‌ای خیره شده است. شاید بیش از یک دقیقه سکوت مطلق بر فضای سالن مسلط شد. آن یک دقیقه گذر یک عمر بود، قطاری از خاطرات او را به دوران کودکی‌اش برده بود. اولین کسی که یک لبخند به او هدیه کرده بود، مؤدبانه و مشتاقانه در میان جمعیت نشسته بود، مدیر مدرسه اعتماد، آقای جواد اقتصادخواه. جلسه پرشور آن روز دانشگاه مشهد پایان یافت. انبوهی از جمعیت بر گرد علامه جعفری حلقه زدند.

گویا پروانگانی بودند که گرد شمع می‌چرخیدند، غافل از آن که در میان پروانگان، شمعی بود که علامه جعفری خود پروانه‌وار او را می‌جست. آقای اقتصادخواه که پیر شده بود، صف جمعیت را شکافت و پیش آمد. چشمان جست‌وجوگر علامه جعفری آرام گرفت. جمعیت خود را به کناری کشیده بود. اشک در چشم‌های آقای اقتصادخواه حلقه بسته بود. - مرا به جا آوردید؟ - استاد! چه طور شما را به خاطر نیاورم؟ سکوتی عمیق برقرار شد. علامه جعفری در روزگار کودکی خود غرق شده بود. لبخند زنان آن سکوت سنگین را شکست و گفت:« یادتان هست با آن ترکه آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟» آقای اقتصادخواه سر به زیر انداخت. علامه جعفری با احترام و همه احساسش گفت:« کاش خیلی از آن چوب‌ها به من می‌زدید. این مرکب بدن، تازیانه می‌خواهد تا روح را حرکت بدهد و جلو ببرد.» کسانی که دور آنها حلقه زده بودند مبهوت این گفت‌و گو بودند. اشک، چشمان چند نفری را پرکرده بود. علامه جعفری با مهربانی و اشتیاقی فراوان دست آقای اقتصادخواه را در دست‌هایش گرفته بود و به گرمی می‌فشرد.


علامه جعفری آیت‌الله بروجردی امام خمینی علامه امینی
هم‌رسانی

مطالب مرتبط
نظر شما