مصاحبه با آیتالله سید محمدحسین فضلالله
حوزههای علمیه و نیاز به تغییر برنامه و منابع درسی
با تشکر از فرصتی که به ما دادید. ابتدا مطابق معمول اولین سؤال را از شرح زندگی و دوران تحصیل شروع می کنیم، به این امید که ما و خوانندگان را ازانبوه تجربیات، خاطرات و اطلاعات این دوران، بهرهمند سازید.
من در سال 1354 ه.ق، در شهر نجف اشرف به دنیا آمدم. پدرم، سید عبدالرؤوف فضلالله، از علمای بزرگ بود که نزدیک به سی سال در آنجا اقامت داشت. پدربزرگ من، سید نجیبالدین فضلالله نیز از علما و مراجع بزرگ بود. من تمام درسهای مقدمات و سطوح را نزد پدرم فرا گرفتم. تنها جلد دوم کتاب کفایه الاصول را نزد مرحوم حاج شیخ مجتبی لنکرانی خواندم و سپس یک دوره بحث خارج اصول را نزد آقای سید محمد روحانی حاضر شدم. پس از ایشان، بیشترین مدت را در درس آیتالله خویی گذراندم. درسهایی را که نزد ایشان خواندم عبارت بودند از: دو دوره کامل اصول و در فقه کتاب بیع و خیارات مکاسب و کتاب تقلید و طهارت و قسمتی از کتاب صلاه. درس خارج را در سال 1371 ه.ق. شروع کردم، ضمناً مدت 2تا 3 سال در درس مرحوم حاج شیخ حسین حلی حاضر شدم.
افزون براین، در درسهای ایشان در تعطیلات ماه رمضان هم شرکت میکردم. همچنین مدت دو سال در درس آیتالله سید محمود شاهرودی حاضر شدم و یک سال و نیم در درس آیتالله حکیم. در تعطیلات مانند ماههای تابستان و روزهای پنجشنبه و جمعه به درس مرحوم آمیرزا حسن بجنوردی در بحثهای قواعد فقهیه میرفتم. آیتالله خویی، در مسجد حضراء و آیتالله حکیم، در مسجد عمران و شیخ حسین حلی، در مقبره مرحوم میرزای نائینی و آیتالله شاهرودی، در مسجد هندی و مرحوم بجنوردی در خانهاش درس میدادند. ضمناً در آن موقع همزمان شاگرد و استاد بودم، از یکسو در درسهای علمای بزرگ حاضر میشدم و از طرف دیگر کفایه، لمعه و رسائل را درس میدادم. همچنین در فعالیتهای فرهنگی و ادبی نجف، شرکت میکردم. شعر هم میسرودم. البته فعالیتهای فرهنگی و ادبیم در حدی بود که با درسهایم مزاحمت و معارضه نداشت .
در سال 1985 ه.، که انقلاب در عراق علیه رژیم سلطنتی به سرکردگی عبدالکریم قاسم روی داد، جماعه العلماء در نجف، فعالیتهای خود را آغاز کرد و من با آنان بودم و هنگامی که مجله الاضواء را منتشر کردیم، مرحوم شهید سید محمدباقر صدر، سرمقاله پنج شماره آن را با عنوان رسالتنا نوشت و من، سرمقاله دوم را با عنوان کلمتنا نوشتم، و این مقالات را من حتی پس از توقف آقای صدر از نوشتن افتتاحیه به مدت 6 سال ادامه دادم، و این سرمقالهها را بعدها در کتابی به نام قضایانا علی ضوء الاسلام جمع کرده و چاپ کردم .
آیا شما از موسسین جماعه العلماء بودید؟
خیر، من از موسسین آن نبودم، اما با آنان همکاری داشتم. لیکن من از موسسین مجله الاضواء بودم، که به همراه آقایان سید محمدباقر صدر، شیخ محمدرضا جعفری، شیخ عبدالهادی فضلی، و شیخ محمدکاظم حلفی، که کارهای فنی واداری مجله را به عهده داشت مجله را پایهگذاری کردم .با مرحوم سید محمدباقر صدر، در تشکیل حرکت سیاسی در عراق همکاری میکردم و با هم مشورت میکردیم. من در زمینه مسائل سیاسی و دعوت به تشکیل حکومت اسلامی از سال 1958 م. و یا قبل از آن فعالیتهایی داشتم و با کشورهای خلیج و دیگر کشورهای عربی روابطی داشتم. میتوانم بگویم که این فعالیت و حرکت را می توان اولین جنبش و فعالیت سیاسی شیعی در محدوده کشورهای عربی دانست – گو این که جنبش و فعالیتی در ایران وجود داشت - لیکن جنبش ما اولین جنبش در میان کشورهای عربی بود.
درباره فعالیتهای نویسندگی خود در نجف برای ما صحبت فرمایید.
در نجف، من کتاب اسلوب الدعوه فی القرآن را نوشتم، سپس در سال 1966م. به لبنان منتقل شدم. اولین منطقهای که در آن سکونت گزیدم، منطقه نیمه بود. این منطقه از مناطقی مردمی است که دارای اکثریتی مسلمان و شیعی می باشد که در قلب مناطق مسیحی لبنان قرار دارد. هجرت من به لبنان تقاضای گروهی از مومنین گروهی از مومنین لبنان از مراجع نجف بود و مراجع تقلید (آیتالله حکیم و خویی) نیز مرا به عنوان وکیل اعزام کردند. دراین منطقه ساختمانی که عبارت بود از مسجد و حسینیه و سالن اجتماعات و کتابخانه عمومی و بیمارستان و حوزه علمیهای به نام المعهد الشرعی الاسلامی تاسیس کردم. از این حوزه علمیه، بسیاری از علما و روحانیون اکنون لبنان، فارغالتحصیل شدند. از آن جمله مرحوم شیخ راغب حرب و شیخ رضا و دیگر علمای جوان که هماکنون در لبنان به فعالیت مشغولند. دراین مدرسه تا سطح رسائل و مکاسب درس داده میشد و خودم تدریس خارج فقه کتاب مستمسک العروه الوثقی و خارج اصول را به عهده داشتم و همچنین رسائل و مکاسب و کفایه را هم تدریس میکردم و هماکنون نیز، به جهت کمبود اساتید، به تدریس رسائل و کفایه مشغولم. در فعالیتهای عمومی، در میان شهرهای شیعی و سنینشین لبنان، در رفت و آمد بودم و در آنها در مناسبتهای دینی و اجتماعی به سخنرانی میپرداختم و از دور اول و از هنگامی که به لبنان هجرت کردم، پیشنهاد تشکیل حکومت اسلامی در لبنان را مطرح کردم، زیرا به این فکر ایمان داشته و فعالیتهای اسلامی خود را بر مبنای تشکیل حکومت اسلامی درلبنان آغاز کردم .طبیعی است که آقای سید موسی صدر، که با همدیگر از قدیم در نجف، دوستی و آشنایی داشتیم نیز فعالیتهایی داشت؛ البته روش فعالیت ما با یکدیگر تفاوت داشت. زیرا من اسلام را به صورت سیاسی آن مطرح کردم و او معتقد بود که هنوز زمان مطرح کردن آن فرا نرسیده است و لذا طرح آن را مصلحت نمیدید.
آیا شما در مجلس شیعی اعلا شرکت کردید؟
خیر، من شرکت نکردم . ترجیح دادم که روش کارم مانند حوزه های علمیه باشد، یعنی از وابستگی سیاسی به هر گروه و دستهای خودداری کردم. از این رو ازاول، مناصبی همچون مفتی، قاضی، رئیس محکمه و نائب رئیس مجلس شیعی اعلا را نپذیرفتم. هماکنون نیز، اگر برای ریاست مجلس شیعی اعلی توسط اکثریت مردم پیشنهاد شود، از پذیرفتن آن سرباز خواهم زد، زیرا من در زندگانیم همواره روش مردمی و حوزهای را که از داشتن ارتباط با دولت -حتی اگراین ارتباط اندک و جزئی باشد- دوری گزیدهام .دراین مدت، خود به نوشتن کتابهایی مشغول بودهام. در نبعه (سال 1975 م.) هنگامی که به مدت شش ماه توسط نیروهای مسیحی به محاصره درآمدیم - نبعه، منطقهای است اسلامی در قلب مناطق مسیحینشین. این منطقه، در آغاز جنگ داخلی لبنان، توسط نیروهای مسیحی به محاصره درآمد و مدتها در زیر بمباران آنان قرار داشت و تمام اهالی آن نیز، از آنجا رانده شدند. در آن مدت در آنجا با مردم زندگی میکردم و امور مادی، معنوی، معیشتی، بهداشتی و اجتماعی مردم را اداره می کردم . دراین مدت، در نور شمع کتاب مینوشتم:کتاب خطوات علی طریق الاسلام و کتاب الاسلام و منطق القوه و الحوار فی القرآن.
پس از آن که نبعه توسط نیروهای فالانژ اشغال و سقوط کرد من از آنجا خارج شده و در جنوب لبنان ماندم. به جبل عامل آمدم و در آنجا مدت یک سال ماندم و سپس به بیروت آمدم و در ضاحیه جنوبی بیروت به فعالیتهای حوزوی ادامه دادم. در آنجا، فعالیتهای خود را در زمینههای متعددی ادامه دادم و اداره المعهد الشرعی الاسلامی را که حوزه درس بود و از قبل به عهده داشتم، ادامه دادم و ضمناً اداره موسسات اجتماعی دیگری مانند مبرة آیةالله الخوئی، (موسسهای است خیریه برای سرپرستی ایتام و اکنون هفتصد یتیم شیعه را اداره میکند. سرمایه اولیه این موسسه را آیتالله خویی تامین کردهاند، به همین اعتبار به این نام خوانده میشود.) را به عهده دارم. همچنین، حوزه علمیهای تاسیس کردم. ضمناً، موسسه دیگری جهت سرپرستی ایتام به نام مبرة الامام زینالعابدین (ع)، در منطقه هرمل، نزدیک شهر بعلبک، تاسیس کردم. همچنین بیمارستانی در جنوب لبنان در دست ساختمان دارم. از طرحهای دیگر مکتب الخدمات الاجتماعیه است که به گرفتاریها و نیازمندیهای مستضعفین زنان بیوه و بیشوهر و یتیم و دیگر مستمندان و فقرا و محرومین، رسیدگی میکند. این موسسه، کارمندانی را استخدام کرده است که با مراجعه به خانهها و محل سکونت افراد کمبضاعت و مستمند، نیازمندیهای آنان را بررسی و برطرف میکنند. این کمکها عبارتند از: حقوق ماهیانه و کمکهای نقدی، جنسی و دارویی (برای مریضها)، کمک جهت ازدواج و تحصیل و در صورت لزوم بستری کردن افراد بیمار در بیمارستان. این دفتر امروز با بودجه سالیانهای در حدود 12 میلیون لیره لبنانی به کار خود ادامه میدهد. همچنین سرپرستی و نظارت بر سه حوزه علمیه را بر عهده دارم، یک حوزه علمیه در صور و دیگری در بیروت و سومی در بعلبک. در آنجا اشخاصی هستند که از طرف من امور طلاب را رسیدگی میکنند و من بودجه لازم را در اختیار آنان قرار میدهم .
تعداد طلاب در بیروت نزدیک به 120 نفر و در صور، نزدیک 40 - 50 نفر و در بعلبک 80 نفر، ضمناً دو حوزه درس برای خواهران داریم، یکی در بعلبک و دیگری در صور که مجموع طلبههای آن 15 نفر میباشد. همچنین ما به نهضت مقاومت اسلامی کمکهای معنوی و مادی فراوانی میکنیم و در راه تبلیغ اسلام نوار ویدئویی که در آن خطبههای نماز جمعه و دیگر سخنرانیها ضبط شده است برای موسسات و جمعیتها در مناطق مختلف جهان مانند اروپا و استرالیا و آفریقا به صورت رایگان ارسال میداریم. در جنوب لبنان مدرسهای به نام مدرسة القرآن الکریم جهت یاد دادن و تجوید قرآن و حفظ آن تاسیس کردهام و سعی میکنم امکانات این مدرسه را افزایش داده، تا بتواند دیگر علوم قرآن را به دانش آموزان خود بیاموزد.
اما فعالیتهای اجتماعی؛ در فعالیتهای سیاسی در لبنان به نحو وسیعی شرکت جستم و سرپرستی حرکت اسلامی در لبنان را به عهده گرفتهام. این حرکت، که امروزه در شکل حزب الله میباشد، ارشادات معنوی و مذهبی خود را از من دریافت میکند. البته این اشراف و سرپرستی، تنها در جنبههای مذهبی میباشد و هرگز از جنبه رسمی و سیاسی ریاست این گروه را بر عهده نگرفتهام، با این که مسوولیت نظارت عام بر حرکت اسلامی در لبنان و دفاع از مسائل و خواستههای آنان را به عهده دارم. البته همانطوری که گفتم من تنها مسائل مذهبی و توجیهات و ارشادات اسلامی آنان را به عهده داشتهام؛ لیکن به خاطر همین فعالیتهای اسلامی بود که چهار بار مورد سوءقصد نافرجام قرار گرفتم، از طرف بعثیهای عراق و از سوی دیگر گروهها، که آخرین آن انفجاری بود که در منطقه بئرالعبد روی داد و بعدها معلوم گردید که این توطئه، با همکاری سازمان جاسوسی آمریکا ،اسرائیل و عربستان بوده است .
شما از چه وقت با حزب الله همکاری و ارتباط داشتهاید؟
همکاری من از هنگام پدید آمدن آن بود. به این نکته اشاره میکنم که حزب الله، تشکیلات و سازمان رسمی معینی ندارد، بلکه افراد مسلمان امت اسلامی، آن را به وجود آوردند و من هرگز به عنوان فردی حزبی نبودهام؛ بلکه من از موقعیت خود بر جریانهای اسلامی نظارت داشته و آنها را ارشاد میکنم و آنچه را که وسائل ارتباط جمعی جهانی از من به عنوان مرشد روحی حزب الله یاد میکنند، تنها ناشی از این است که اغلب این برادران مبارز و مومن در نمازهای جمعه و جماعت که به امامت تشکیل میشود و یا در درسها و سخنرانیهای من حاضر میشوند، که این را تداعی می کند که من سمت رهبری آنان را به عهده دارم. من از این تهمتی که تبلیغات استعماری جهان به من میزنند و مرا مسؤول انفجار مقر فرماندهی نیروهای آمریکایی در لبنان (مارنیز) و یا فرانسویها و دیگران میدانند، استفاده کردم و از فرصتی که پیش آمد و تمام وسائل ارتباط جمعی جهان اعم از آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی، روسی، ژاپنی، چینی، یا کشورهای اروپای شرقی را بر روی من باز کرد غالباً خبرنگاران آنها، برای روزنامه و یا تلویزیونهای خود، با من مصاحبه کردند و درباره جمهوری اسلامی ایران و سیاست اسلامی و مذهب شیعه مطالبی پرسیدند و من از این فرصت استفاده مهمی کردم. در عین حالی که آنان سعی در وارونه جلوه دادن مسائل و آلوده کردن چهره من داشتند، توانستم ندای اسلام را به تمام جهان برسانم .
شما از چه تاریخی در بئرالعبد مستقر شدید و این منطقه چه خصوصیاتی دارد که شما آن را انتخاب کردید؟
از سال 1977 میلادی. محله بئرالعبد قسمتی از منطقه جنوب بیروت (ضاحیه) می باشد که دارای اکثریتی شیعی میباشد؛ زیرا شیعه پس از رانده شدن از منطقه نبعه و دیگر مناطق مسیحی، به این منطقه آمده و در آن سکونت گزیدند. اهمیت منطقه بئرالعبد و شهرت آن، به خاطر وجود مسجد امام رضا (ع) و نیروهایی که در آن به فعالیت میپردازند میباشد. این مسجد به نام مسجدالثورة، مسجدانقلاب و یا به تعبیر بعضی، »قمِ بیروت» نامگذاری شده است .
در مورد نظام متداول در حوزههای علمیه، آیا معتقدید که این نظام، در شرایط کنونی جهان، مفید خواهد بود؟
من معتقدم که حوزه با نظام کنونی آن، قادر به انجام وظایف خود در جهان اسلامی نمیباشد، زیرا نظام تدریس در حوزه، به نحوی است که تنها فارغالتحصیلان آن افرادی هستند که متخصص در شریعت اسلامی می باشند و نه در اسلام. آنگونه که ملاحظه میکنیم میبینیم دروس عقاید، مورد اهمیت قرار نمیگیرد. لذا نمیبینیم پیشرفت و نوآوری و علم به وجود آمده باشد و یا در مورد فلسفه، که هرگونه نوآوری را فاقد است و یا تفسیر قرآن، هرگز درس اساسی در حوزه به شمار نمیآید. نمیبینم در حوزه، درسهایی در بررسی ادیان جهانی باشد؛ طلبه، هیچگونه اطلاعی از یهودی و یا نصرانی و یا بودایی و یا مذاهب هند ندارند. در حوزه، بحثهایی درباره بررسی مذاهب اسلامی نداریم. ما در حوزه بحثهایی درباره جریانهای فکری و سیاسی معاصر از قبیل مارکسیسم، ملیگرایی و .. نداریم. از این رو مشاهده میکنیم حوزه با روش کنونی، هرگز نمیتواند برای جامعه، علمایی مسلمان که قادر به حل مشکلات آنان باشد تقدیم کند. اما آنچه را که مشاهده میکنیم که افرادی از حوزههای علمیه فارغالتحصیل شده و رهبری جامعه خود را به دست گرفتهاند، این اشخاص در واقع با سعی و کوشش و تجربیات شخصی و فردی خود توانستند به این مقام برسند و نه از میان نظام کنونی حوزه. لذا ما معتقدیم که در عین حال که باید جهت عمقی درس حوزه باقی باشد، به طوری که طلبه را برای رسیدن به مرحله اجتهاد آماده نماید و بتوانیم مجتهدینی جهت استنباط احکام شرعی به حوزهها تحویل دهیم، معتقدیم و تاکید میکنیم که ضروری است که درسهای حوزه، توسعه داده شده، به نحوی که طلبه پس از پایان مراحل درس حوزه، حداقل اطلاعات عمومی را دارا باشد. همانطوری که یک دانش آموز در دبیرستان، مجموعه ای از معلومات در علوم مختلف را به دست میآورد تا او را آماده تخصص در رشته معینی در دانشگاه نماید. همین گونه هم در حوزه باید عمل شود، که ابتدا طلبه، معلومات متفاوتی به دست آورده و سپس با تکیه بر آن معلومات در رشته معینی از قبیل فلسفه و یا غیر از آن تخصص و خبرویت پیدا کند، تا بدین وسیله بتوانیم در درگیریهای فکری که میان کفر و اسلام وجود دارد ایستادگی کرده و با آنها مبارزه نموده و بر آنها فایق گردیم .
از صحبتهای شما اینگونه استفاده میشود که شما معتقدید که نظام حوزه باید نظامی همچون الازهر باشد و این با آزادی تدریس و استقلال حوزه تعارض دارد.
البته این ضروری نیست که حتماً باید نظام حوزه، همچون نظام الازهر بوده باشد، بلکه میتوانیم جوانب مثبت این نظام کنونی را گرفته و جوانب منفی آن را رد کنیم. مثلا میبینیم در حوزه، طلبه ملزم است کتابهای معینی در زبان و قواعد عربی، منطق، فقه، اصول، بلاغت و غیره را بخواند، به همین روش آزاد، میتوانیم طلبهها را به خواندن کتابهایی در تفسیر، فلسفه، علم کلام و بررسی ادیان و مذاهب واداریم و سعی کنیم که کتابهایی معین را نیز، در این رشتهها نوشته و در دسترس آنان قرار دهیم، به طوری که وقتی طلبه داخل حوزه می شود، احساس کند همان طوری که درس فقه از دروس اساسی است، درس علم کلام، بررسی مذاهب و ادیان و .. نیز، از دروس اساسی او می باشد؛ البته با حفظ آزادی تدریس .
آیا شما این برنامه را در حوزههای علمیه لبنان که تحت نظارت شماست پیاده و اجرا کردهاید؟
سعی کردیم قسمتی از آنها را اجرا کنیم، اما به خاطر مشکلات فراوانی که در سر راه پیاده کردن این برنامه قرار دارد، از قبیل چنددستگی سیاسی و وارد شدن عناصر سیاسی دراین گونه مسائل، باعث شد که به نتیجه مطلوب نرسد.
در عین بیبرنامگی حوزههای علمیه ملاحظه میکنیم که تاثیر حوزهها در زمینههای سیاسی – فرهنگی، از نقش دانشگاهها بیشتر بوده است. این پدیده را چگونه تفسیر میکنید؟
شاید آزادی در حوزه، عامل مهمی در ایجاد این تاثیر باشد. البته ما دراین زمینه باید تمامی عناصر مثبت و منفی را به حساب آورده و مورد بررسی قرار دهیم. درست است که حوزههای علمیه رهبرانی بسیار مهم در زمینههای سیاسی و فکری پرورش داده است، لیکن همزمان، هزاران جاهل و بیسواد را که فاقد هرگونه رشد فکری - سیاسی میباشند نیز تولید کرده است. هنگامی که ما رهبران روحانی پیشرو و روشنفکر و آگاه را مورد بررسی قرار می دهیم، در کنار این افراد، نسلی از عمامهبهسران را مشاهده میکنیم که باری بسیار سنگین بر دوش حوزه و اسلام و مسلمانان به شمار میآیند در حالی که فارغالتحصیلان دانشگاه (حتی اگر اندیشه عمیقی را دارا نباشند) حداقل تحصیلات منظم و تخصصی خود را فراگرفتهاند. ما این خصیصه را انکار نمیکنیم که روش درسی در حوزههای علمیه، طلبهها را عمق فکری و شخصیت علمی برخوردار میسازد، به نحوی که این روش، به طلبهها این فرصت را میدهد که با استاد خود به بحث و گفتوگو پرداخته و نظرات خود را بیان کنند و این روش، باعث رشد فکری و پرورش شخصیت علمی طلبه میگردد و همین روش است که توانست رهبران فکری بزرگی را برای ما فراهم آورد، لکن در عین حال، نقاط ضعف بسیاری در این روش تدریس وجود دارد.
نظر خود را درباره کتابهای درسی که هماکنون در حوزههای علمی متداول است بیان بفرمایید.
به نظر می آید که حوزهها نیاز شدیدی به تغییر در این کتابها دارند. روش هر کدام از این کتابها، بر طبق سبک متداول در زمان مولفین آن، همچون شهید اول و دوم و یا شیخ انصاری و یا محقق خراسانی و غیره میباشد. مثلاً من ادعا میکنم که کفایه نمایانگر نوعی از انواع تعبیر مخل میباشد به نحوی که در آن، اختصار و فشردهگویی و ایجاز، به مرحله اخلال به معنی و گنگی مطلب میرسد. البته این نحوه نوشتن، موجب نقص و عیبی در مرحوم آخوند نمیباشد، زیرا وی کتاب خود را به زبان عربی به گونهای به رشته تحریر در آورد که با حداقل کلمات و الفاظ (به روش خود) معانی فراوانی را تفهیم نماید.
با توجه به فضای فرهنگی و اجتماعی کنونی حوزههای علمیه، آیا تصور میفرمایید که چنین تحولی پدید آید؟
ما همیشه گفتهایم که یکی از گرفتاریهای مرجعیت این است که مرجعیت، همواره به عنوان فرد مطرح بوده است و نه به عنوان تشکیلات و سازمان و این گرفتاری و معضل بزرگی است که تنها یک فرد، که هیچگونه برجستگی و کفایتی ندارد جز آنکه از دیگر مردان در فقه و اصول آگاهتر (اعلم) است، ولی از هرگونه اطلاعی درباره واقعیات به دور است، از هرگونه اطلاعی از روشهای علمی بحث و تدریس به دور است، و نهتنها به دور است، بلکه حتی به خود این زحمت را نمیدهد که درباره این مسائل بررسی و تحقیق نماید. این گرفتاریی است که به طبیعت نظام مرجعیت و عملکرد آن مربوط است. و اما آنچه را که ما باید به آن توجه داشته باشیم، آن است که ما میان مرجعیت و تقلید، خلط کردهایم. ما تصور میکنیم که هر مقلَدی، باید مرجع تقلید مردم در تمام مسائل زندگی آنان باشد و مقلَد، باید اعلم مردم در فقه و اصول بوده باشد. اما چه بسا افرادی باشند که اعلم مردم به فقه و اصول بوده، لیکن همین شخص عاجز از اداره خانه خود میباشد، زیرا که او از هنگامی که درسخواندن را شروع کرده است، در محدوده مخصوصی بوده و این نحوه زندگی او را به گونهای بار آورده که قدرت فهم و درک واقع را از او سلب کرده است. این شخص را چگونه میتوانیم مرجع تقلید قرار دهیم؟ حتی در مسائل حوزوی، چگونه چنین شخصی میتواند سرپرستی و نظارت بر درسهای حوزه نماید، در حالی که کمترین آگاهی از روشها و طریقههای تدریس را ندارد و تنها نقشی که دارد آن است که آنچه را که از قبل تدریس میکردهاند، به آن وابستگی پیدا کرده و آن را ادامه دهد. از این روست که میگوییم: تنها راه حل این مشکلات آن است که مرجعیت را به صورت موسسه و تشکیلات درآورده و بر آن سازماندهی دهیم. باید گروهی از کارشناسان و متخصصین خبره در این زمینه را تشکیل داد و در اختیار مرجع قرارداد به طوری که او حق دخالت در هیچ کاری را پیش از نظر خواهی و مشورت با آن گروه نداشته باشد. اما مشکل این است که همواره مشاور مرجع تقلید، یکی از نزدیکان به مسائل شخصی او میباشد به طوری که تمام حوزه مجبورند، برای انجام کارهای خود به او مراجعه کنند، افرادی که شاید اصلاً اطلاع و آگاهی در مسائل حوزه هم نداشته باشند. در واقع در مسیر حرکت مرجعیت با مردم خطا و اشتباهی رخ داده است. این است که ما را وا میدارد بگوییم که یا باید وظیفه مقلد را تنها فتوی دادن قرار دهیم و موضع اداره حوزه را به گروههای تخصصی دیگری واگذاریم و یا آن که گروهی مشورتی را در کنار او قرار داده تا مورد مشورت مقلد قرار گیرند، به طوری که او حق ابراز نظر و اعلان مسالهای را تنها پس از مشورت و بررسی با آن گروه داشته باشد.
شما الآن در شرایط جنگی هستید. آینده لبنان را چگونه پیشبینی میکنید؟
هنگامی که ما نشأت و آغاز لبنان را بررسی میکنیم، خواهیم دید که لبنان، اولین روزنهای بود که کشورهای اروپایی فشار را از آنجا بر خلافت عثمانی شروع کردند؛ بدین جهت که در لبنان، گروهی از مسیحیان زندگی میکردند و کشورهای اروپایی مانند فرانسه و انگلیس به بهانه حمایت و پشتیبانی از این اقلیت مسیحی، در داخل کشورهای اسلامی دخالت کرده و از حکومت عثمانی، برای آنان امتیازاتی به دست آوردند. شمال لبنان و بقاع و جنوب را ضمیمه این دولت کردند و هدف آنها از این عمل آن بود که اگر مسلمانان را در دولت واحدی ضمیمه مسیحیان نمایند، دولتهای استعماری از این راه، بهتر میتوانند در مسائل مسلمانان منطقه دخالت کنند و بدین وسیله دروازههای کشورهای اسلامی بر روی آنان گشوده خواهد شد و خواهند توانست با تبلیغات مسیحی (تبشیر)، از یکسو مسیحیت را انتشار داده و از سوی دیگر با دعوت و تبلیغ به بیدینی و علمانیت و ملیگرایی، باعث تضعیف اسلام گردند. استعمار، مسلمانان و مسیحیان لبنان را تحریک نموده تا به جان هم افتاده و بدین وسیله مسیحیان مصر و سودان تحریک شده و خواستار تامین حقوق و جدایی از کشورهای اسلامی گردند، و بدین وسیله با ایجاد جنگ مسیحی و اسلامی از راه نمونه کوچک آن در لبنان کل منطقه را به آشوب میکشند و نظیر همین مساله را میان سنی و شیعه در لبنان، از راه بعضی درگیریها میان دو طائفه، همانند جنگ اردوگاهها و یا بعضی جنگهای سیاسی دیگر به دست آورند، تا بدین وسیله جنگ سنی و شیعه راه انداخته و سنیان منطقه را به طرفداری از سنیان لبنان و شیعیان منطقه را به طرفداری از شیعیان لبنان به جان هم انداخته و تمام اینها را از راه نمونه کوچک آن در لبنان انجام میدهند. همچنین استعمار در لبنان، به مطبوعات، آزادی فراوان داده تا از این راه نیز بتواند آرامش و جو سیاسی منطقه را به تلاطم درآورد و یا از راه آزادی مطبوعات بتواند تمام طیفها و گروهها را جمعآوری کرده و بدین وسیله، شرق و غرب بتواند جریانات منطقه را تحت نظر داشته و تحولات آنها را بررسی کنند. لذا در لبنان، با این که اسلام توانست وجود خود را به صورت فعال و خوبی عرضه کند، لیکن ما معتقدیم که طبیعت بازیهای سیاسی جهانی اقتضا میکند که وضعیت کنونی در لبنان تا مدتی طولانی ادامه پیدا کند، زیرا شرایط جهانی امکان هرگونه تغییر کلی را در لبنان روا نمی بیند.
از شما نقل شده است که مردم را به تشکیل جمهوری اسلامی در لبنان دعوت مینمایید.
ما میخواهیم با جهان سخن بگوییم و به آنها بفهمانیم که ایدئولوژی اسلام متضمن دین و دولت است. از این رو، ما هرگونه تبلیغی از اسلام را که نفی این را بکند، مردود میشماریم. می خواهیم نخست مسلمانان را این مسئله آگاه کنیم، زیرا ما هرگز قادر نیستیم اسلام را از کمونیسم، ملیگرایی و یا مارکسیسم نجات دهیم مگر آن که اسلام را به طور کامل به مسلمانان عرضه کنیم. ما آگاهیم که دراین شرایط، بسیار مشکل است که بتوانیم دولت اسلامی را در لبنان برپا داریم، لیکن ما قصد آگاه کردن مسلمانان را داریم و قصد داریم به آنها بفهمانیم که اسلام دینی است کامل و شامل و ممکن نیست یک فرد، در آنِ واحد، هم مسلمان باشد و هم کمونیست و یا مسلمان باشد و مارکسیست و یا مسلمان باشد و ملیگرا. گذشته از این، هدف ما از این طرح آن است که از تاثیر مسیحیان بر مسلمانان کاسته و بتوانیم مسیحیان را قانع کنیم که اعتقادات ما مسلمانان، بر این است که دولت اسلامی را جزوی از دین خود میدانیم و ما دارای دین و مذهبی هستیم که از زمان پیامبر (ص) تاالان، در حال اجرا و پیاده شدن بوده است. منتهی این تطبیق، بیشتر در زندگی فردی و خصوصی افراد بوده است. اما شما مسیحیان دارای چنین مذهبی نیستند، شما معتقدید که آنچه از آن خداست برای اوست و آنچه از آن قیصر است برای او. لذا معتقدیم که یکی از اشتباهات مبلغین اسلامی آن است که آنان مسلمانان را تنها به جنبههای عبادی و به بعضی از جنبههای اخلاقی و یا سیاسی که تنها نمایانگر گوشهای از واقعیات اسلام است، دعوت کردهاند. مثلاً هنگامی که تجربه آیتالله کاشانی و مصدق را بررسی میکنیم، میبینیم تنها گرفتاری آن دو، سخن گفتن از بریتانیا و نفت میباشد؛ در آنهنگام، مسلمانان تنها از مسئله بهخصوصی که همان نفت بود سخن میگفتند و از اندیشه درباره کل نظام به دور بودند و در واقع اصل و ریشه تمام گرفتاریها از رژیمی بود که بعضی از پیامدهای حاکمیت آن، مسئله نفت به شمار میرفت؛ ازاین رو، دیدیم که اصل رژیم سالم ماند و مسلمانان را از میدان به در برد. لیکن در مقابل، هنگامی که جنبش حضرت امام خمینی را ملاحظه میکنیم، میبینیم که او پیکان خود را به سوی قلب رژیم نشانه گرفت و هنگامی که او مردم را علیه کل نظام و بر مبنای اسلام و حکومت اسلامی به طغیان واداشت، رژیم قدرت مهار مردم را از دست داده و نتوانست در برابر تمام مردم و در همه زمینهها ایستادگی کند.
پس بر شما مسیحیان است در وقتی که نه دولتی مذهبی دارید و نه قانون و نه سیاست و نه حکومت مذهبی، نباید با ما مسلمانان در تشکیل دولت اسلامی، بر طبق معتقداتمان مخالفت کنید. این، آنچه است که ما داریم. همانگونه که شما زندگی در سایه حکومتهای مارکسیستی و کمونیستی را میپذیرید، زندگی در سایه حکومت اسلامی را هم بپذیرید. در واقع، هدف ما این است که میخواهیم اسلام را از حالت گروه و طایفهگرایی عشایری خارج کرده و آن را به جریانهای فکری، سیاسی و حقوقی مطرح و عرضه کنیم.
مشاهده میشود قسمتی از اصلاحات مذهبی مرحوم سید محسن امین (ره) به خصوص در رابطه با نحوه برگزاری مجالس عزاداری و آنچه که در لبنان در این مراسم از قبیل قمهزنی و غیره روی میدهد، به هدر رفته باشد. نظر شما در این خصوص چیست؟
ما مدتی است که نظر خود را اعلام کردهایم. ما به جنگ خستگیناپذیر و بیامانی با موضوع قمهزنی پرداختهایم، زیرا معتقدیم که این عمل سیمای نورانی و روحانی قضیه امام حسین (ع) و دیگر مسلمانان را خدشهدار و زشت مینماید؛ چون قمهزنی، روشی است که امروز مورد تمسخر و استهزاء جهانیان قرار گرفته و احساس به تخلف و عقبماندگی را می رساند و به خصوص آن که مشاهده میشود که وسایل ارتباط جمعی و تلویزیونهای جهان سعی در فیلمبرداری از مراسم قمهزنی کودکان و خردسالان و عرضه آن در جهان را دارند تا بدین وسیله به اصطلاح چهره ضدانسانی شیعیان و این که این افراد چگونه خود و کودکان را آزار میدهند نشان دهند.
ما با این مسائل مبارزه کرده و خواهیم جنگید. این کارها در واقع به صورت عادت و سنت درآمده و لیکن ضروری است که با آن به جنگ برخاسته و از آن جلوگیری کنیم و حتی به نظر من اگر برای جلوگیری از این کار نیاز به استفاده از قوه قهریه و زور باشد، این استفاده واجب است .
مجلهی حوزه، شمارهی 25
نظر شما