«اقتصادنا» حاصل تنها هشت ماه مطالعهی شهید صدر بود
زندگی شهید آیتالله سید محمدباقر صدر در گفتوگو با حجتالاسلام علی اسلامی
□ جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با شهیدآیت الله سید محمدباقر صدر آشنا شدید؟ کیفیت این آشنایی وآغاز ارتباط چگونه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم.باتشکر از حضرتعالی که در بزرگداشت این بزرگان تلاش ارزشمندی انجام می دهید،باید عرض کنم که بنده پسر ارشد مرحوم آقا شیخ عباسعلی اسلامی هستم که از معاریف بودند و مدارس اسلامی زیادی را بنیان نهادند، از همینروی وقتی به نجف رفتم، همه آقایان مراجع نسبت به بنده لطف داشتند.خاطرم هست وقتی پدرم مرا به آیت الله خویی معرفی کردند، ایشان گفتند، «مگر کسی برای پسر خود من باید سفارش کند؟» و با این حرف مرا مورد لطف قرار دادند. همه مراجع پدرم را میشناختند و لذا برایم احترام قایل بودند. شهید صدر در نوجوانی در بغداد، به مدارس مرحوم علامه عسکری -که در آنجا مدارسی داشتند- میرفتند. پدرم وقتی به بغداد رفتند، بازدیدی هم از مدارس علامه عسکری کردند. مرحوم علامه میفرمودند: آقای سید محمدباقر بسیار کوچک بودند و مرحوم پدرم از ایشان چند سئوال پرسیدند و ایشان سریع جواب دادند و پدر یک دینار به ایشان جایزه دادند! شهید صدر از همان جا پدرم را میشناختند و لذا من هم به نجف رفتم، مرا شناختند.
□ در درس ایشان هم شرکت کردید؟
بله، ابتدا به درس اصول مرحوم آیت الله خویی و فقه امام میرفتم و بعد هم به درس فقه آقای صدر رفتم و در خدمتشان بودم و اکثر تقریراتشان راهم مینوشتم. وقتی به ایران برگشتم، متأسفانه همه آن تقریرات از بین رفتند!
□ درس خارج هم میگفتند؟
بله، موقعی که به نجف رسیدم، درس خارج میگفتند.
□ درس چه ویژگیهایی داشت؟
بهترین شیوه در درس خارج این است که آخرین نظرات بزرگان عصر ارائه شود، چون کسی که در این زمینه بحث میکند، یعنی تمام مباحث قبلی را دیده است و بر آن مبانی، نقدهای خود را بیان میکند. بعضی از مراجع در درس خارج، سعی می کنند که همه اقوال را نقل و نقد میکنند که ملال انگیز است. مرحوم نائینی یا دیگر بزرگان حوزه نجف، قطعاً گذشته را طی کرده و با حرف و مطلب جدیدی وارد عرصه فقه و اصول شده بودند. بعضی از مراجع این گزیده را میگیرند و سپس نظر و نقد خود را بیان و اثبات میکنند. شهید صدر هم چنین روشی داشتند. از این گذشته، نبوغ خارقالعادهای هم داشتند و وقتی مطلبی را بیان میکردند، تمام فرضهایی را که بر آن مطلب بار میشد، میآوردند و نکته حیرتانگیز این بود که تمام این فرضها هم،دفعتاً به ذهن ایشان میرسید! اگر از عالمی حدیثی را بپرسید، ممکن است معنایی را ارائه کند، ولی فرضهای متعدد، اکثراً به ذهن آنان نمیرسد، اما شهید صدر ذهن فوقالعاده جوّالی داشتند.
□ نظر حوزویان نسبت به ایشان چه بود؟
حوزه علمیه نجف با حزب و تحزب آشنایی چندانی نداشت و معنایی هم که از این مطلب در ذهن حوزویان وجود داشت، تقریباً منفی بود. تحزب با روحیه قدیمیهای حوزه یا کسانی که چندان با شرایط جدید سازگار نبوند و یا شرایط جدید را درک نمیکردند جور در نمیآمد، در حالی که شهید صدر با همکاری علامه عسکری حزبالدعوه را تأسیس کرده بودند و کاملاً مشخص بود تشکیل حزب را راه خروج از بنبستی که رژیم بعثی ایجاد کرده بود، میدانستند. بدیهی است تامین جنبه فکری و نظری حزبالدعوه، با این دو بزرگوار بود و جنبههای عملی را دیگران انجام میدادند.
□ حزبالدعوه به چه شکل فعالیت میکرد؟
در ابتدا فقط کارهای فرهنگی و تبلیغی میکرد و کاری به سیاست نداشت. مثلاً دانشجوها را فرا خوانده بودند و در این زمینهها کارهایی را انجام میدادند. بعضیها به همین دلیل ایشان را نقد میکردند. بعضیها هم ایشان را در این جایگاه و سطح نمیدیدند و انسی با ایشان نداشتند.
□ اما ایشان که خیلی جوان بودند مجتهد شدند.اینطورنیست؟
همینطور است. شهید صدر در نوزده سالگی مجتهد شدند و وقتی کمونیستها در عراق آن معرکه را بر پا کردند، ایشان در ظرف هشت ماه مطالعه و تحقیق، کتاب «اقتصادنا» را نوشتند که اثر فوقالعاده و عجیبی است و اوج نبوغ ایشان را نشان میدهد که فقط با چند ماه مطالعه و بدون سابقه مطالعاتی، وارد این عرصه شدند و بهترین حرف ها را هم زدند. درک چنین نبوغی برای خیلیها قابل درک نیست و بدیهی است حسادت خیلیها را هم برمیانگیزد.
□ از شاگردان برجسته آیتالله خوئی هم بودند؟
بله، هنوز خیلیها داشتند درس آقای خوئی را ادامه میدادند که ایشان آن درس را تمام کرد که هیچ، شاگرد هم جذب و درس خارج راهم شروع کرد ! خیلیها به خودشان میگفتند، «ما تا همین دیروز داشتیم با هم مباحثه میکردیم، حالا او چطور دارد درس خارج میدهد؟»
□ مخصوصاً در حوزه نجف که علمای بزرگی درس میدادند.
بله، مخصوصاً در حوزه نجف که بنیه علمی قوی داشت و مدرسین بزرگی مثل آقای حکیم، آقای حاج شیخ حسین حلّی، آقای زنجانی، آقای خوئی و... درس میدادند. آنوقت شهید صدر در 35 سالگی، درس خارج را شروع کردند. بدیهی است تعارضاتی پیش میآمد. در حوزه علمیه قم هم وقتی جوانها وارد این عرصه میشوند، بعضیها واکنشهای انتقادآمیزی نشان میدهند. خود آقای خوئی هم جوان بودند که درس خارج را شروع کردند و گرفتار همین برخوردها بودند.
□ در باره نظریه «مرجعیت رشیده» که توسط ایشان مطرح شد ونیز علت ورود ایشان به عرصه مرجعیت توضیحاتی بفرمایید.
شهید صدر مرد تحول بودند و اعتقاد داشتند که دروس حوزه باید متحول شوند و در این زمینه کتاب «معالم الجدید» و امثال آن را نوشتند و یا رساله «الفتاوی الواضحه» را به شیوه خاصی نوشتند و در مقدمه آن هم به نکات بدیعی اشاره کردند. در قضیه مرجعیت هم میگفتند: باید یک سازمان مرجعیت بنا نهاده شود تا پس از فوت یک مرجع، تلاشهای او ناتمام نماند و مرجع بعدی کار را از سر شروع نکند. به همین دلیل هم «بیت المرجعیه» را طراحی کردند. ایشان اعتقاد داشتند این نهاد هم باید مثل همه نهادها، مشخصات خاص خود را داشته باشد و کارش را بکند. چیزی شبیه به نهاد رهبری ما در نظرشان بود. میگفتند: باید جایگاهی باشد که هر مرجعیتی که میآید، در چهارچوب منسجم و منظمی با عالم تشیع و عالم اسلام تعامل و با آنها در جهت اهداف اسلامی ارتباط داشته باشد. میگفتند: این مرجعیت باید سازمان منظم و مشخصی داشته باشد، نه اینکه هر مرجعی که میآید کارش را از نو، با عدهای که ممکن است صلاحیت اجرایی انجام کار را هم نداشته باشند، شروع کند. طراح بسیار دقیق و سامانیافتهای بود.
□ پس چرا مورد قبول واقع نشد؟
به خاطر اینکه حوزه علمیه نجف،چندان افکار نو را نمیپذیرفت! در جامعه ما هم افکار نو چندان راحت پذیرفته نمیشود و وقتی طرح نو و بدیعی ارائه میشود، اکثراً در برابر آن موضع منفی میگیرند و بعد بهتدریج یکییکی جلو میآیند! مدارس اسلامی که توسط مرحوم پدرم تأسیس شد، در ابتدا با مخالفت علمای بزرگ تهران روبرو شد! دارالفنون هم که به ایران آمد، علما تحریم کردند که بزرگترین ظلم به نسل ما و ایران و اسلام بود.میگفتند: دارالفنون با سبک جدید آموزشی آمده است و اگر بچهها به آنجا بروند، بیدین میشوند! مرحوم پدرم دقیقاً به همین دلیل مدارس اسلامی را راهاندازی کردند که البته با مخالفتهای سنگین و شدیدی روبرو شدند، اما مهمترین حسن آن این بود که اغلب پدر و مادرهای متدین، نفس راحتی کشیدند که میتوانند بچههایشان را در مدارسی بگذارند که دروس جدید را یاد بگیرند و در عین حال بیدین هم نشوند. خیلیها در دهه 60، وقتی می فهمیدند من پسر مرحوم اسلامی هستم، به من میگفتند، «خدا پدرتان را رحمت کند. اگر ایشان مدارس اسلامی را تأسیس نمیکرد، من مهندس یا دکتر نمیشدم!» متأسفانه افکار نو همیشه در جامعه ما با این مخالفتها و مقاومتها روبرو میشوند.
□ چاره چیست؟
چاره این است که سازمانی وجود داشته باشد که مقدماتی بچیند و تدبیری بیندیشد که افکار نو را در جامعه جا بیندازد. اغلب هم نسل قدیم است که در برابر افکار جدید موضع منفی میگیرد و مخالفت خود را به شکلهای مختلف نشان میدهد و اگر صاحب قدرتی هم باشد، میتواند برای مدتی جلوی رشد افکار جدید را بگیرد.
□ مرجعیت شهید صدر تا چه حد مورد استقبال اقشار مختلف به ویژه اهالی اندیشه ونظریه پردازی قرار گرفت؟
قطعاًبسیار زیاد. نسل جدید عراق، با افکار ایشان بیشتر همراهی میکرد و تشکلی هم که شهید صدر ایجاد کرد، بسیار مؤثر بود. اغلب جوانان و دانشجویان به سراغ شهید صدر میآمدند. قدیمیها، قبلاً مرجع خود را انتخاب کرده بودند و به کسانی که اعلمیتشان تثبیت شده بود، از جمله آقای خوئی، آقای شاهرودی، آقای اصطهباناتی و دیگران مراجعه و از آنها تقلید کرده بودند و رجوعشان به مرجع جدید هم، از نظر خودشان کار مشکلی بود و از نظر شرعی، کار چندان آسانی نبود و باید شرایطی را مراعات میکردند، اما نسل جدید این مشکلات را نداشت و میتوانست آزادانه مرجع خود را انتخاب کند، لذا نسل جدید با ایشان ارتباط بیشتری داشت.
□ شما درچه مقطعی به ایران بازگشتید و آیا ارتباط خود را با ایشان حفظ کردید؟
در سال 1348 و در پی درگیری که با بعثیها پیدا کردم، به ایران آمدم و ایشان به من نامه نوشتند: که برنگرد، چون تو را دستگیر میکنند! من هم دیگر نتوانستم به عراق برگردم و یازده سال از محضر ایشان دور بودم و فقط از طریق نامه با ایشان ارتباط داشتم. نامهها نزد آقای اشکوری است. در سال 1359 هم که ایشان شهید شدند.
□ چه ویژگیای در ایشان به شکل برجسته در ذهن شما مانده است؟
عاطفه بسیار لطیف و ظریف ایشان.بنده با اکثر مراجع قم و نجف ارتباط داشتم و معمولاً این نوع عواطف ظریف ورقیق را، در آنها مشاهده نکردهام! ایشان به شاگردان خود علاقه زیادی داشتند و با آنها مأنوس بودند. هر وقت موقع درس به مطلبی در باره فضایل اهلبیت(ع) میرسیدند، اشک میریختندکه صحنه جالبی را به وجود می آورد.
□ از رابطه ایشان با امام بگویید.
ایشان قلباً به حضرت امام علاقه داشتند و بسیار به ایشان احترام میگذاشتند. ایشان را خیلی بزرگ و همفکر خود میدانستند. شاید چون شاگرد آقای خوئی بودند و در محضر ایشان رعایت حد و حدود نسبت به اساتید و پیشکسوتان را آموخته بودند، تا مدتی محبت خود را به امام خیلی آشکار نمیکردند، اما قلباً راه ایشان را قبول داشتند.
□ رابطه ایشان با مرحوم آیتالله خوئی چگونه بود؟
شهید صدر همیشه از ایشان با تعبیر «سیدنا الاستاد» یاد میکردند و احترام فوقالعادهای برای آقای خوئی قایل بودند. متأسفانه رابطه استاد و شاگردی، این روزها در بین طلبهها ضعیف شده است. طلبهها در برابر استادشان خضوع داشتند. در چنین فضایی ممکن است حتی با استاد اختلاف نظر هم داشته باشید، اما آن را ابراز نمیکنید! آقای صدر هم در برابر استادشان آقای خوئی چنین برخوردی داشتند.
□ شخصاً چه خاطرهای از ایشان دارید؟
شهید صدر گاهی با شاگردان خود به کوفه میرفتند که من همراهیشان میکردم. گاهی هم حضوری خدمتشان میرفتم و سئوالاتم را میپرسیدم. مدتی در ایران بودم و نتوانستم در درس ایشان حضور یابم ، شهید صدر به آیت الله سید کاظم حائری فرمودند: این دوره برای من تدریس کنند. معمولاً در روزهای تعطیل با ایشان به کوفه میرفتیم، بلم سوار میشدیم و به آن سوی شط -که باغ بود- میرفتیم. جای بسیار باصفایی بود و آقای حائری نوشتههایشان را میآوردند که با هم مرور کنیم.
یک شب شهید صدر و شاگردان مبرزایشان چون آقای شاهرودی، آقای حکیم، آقای حائری، آقای برهانی، آقای سید عبدالغنی اردبیلی و هفت هشت نفر دیگر رابه منزل دعوت کردم. تابستان بود و سفره را روی پشتبام انداختیم. خانم هم واقعاً زحمت کشیده و غذاهای لذیذی را فراهم کرده و کاملاً ذائقه ایرانی را در نظر گرفته بود. عربها عادت دارند یک گوسفند بریان را وسط سفره میگذارند که خوشطعم است، اما شکل و شمایل و آب و رنگ خوبی ندارد، ولی ایرانیها در غذا، ذوقهای مخصوص به خود دارند. شهید صدر فرمودند: «با این سوری که تو به ما دادی، هر سوری که تا به حال خورده بودیم یادمان رفت! معلوم هم نیست در آینده دو باره چنین چیزی عاید ما شود!»
اواخر هم یک بار مرحوم آقای سید محمدباقر حکیم را با ده بیست نفر از اطرافیان خودشان دعوت کردم و ایشان هم گفتند، «اول بگذار سفره را تماشا کنم و بعد بخورم!»با این همه باید بگویم که زیاد در جریان مسائل سیاسی و اجتماعی شهید صدر نبودم و بیشتر درس ایشان میرفتم.
□ چه دلیلی داشت که ایشان به شما درایران، بیش از دیگران نامه مینوشتند؟
بسیار به من محبت داشتند و مرا فرزند خود میدانستند. در ایران هم اکثر افراد مرا میشناختند و صاحب نفوذ بودم. شاگردان دیگر ایشان، اکثراً در ایران نبودند. در آن دوره پدرم زنده بودند و ما در همه ایران مدرسه و در نتیجه روابط گستردهای با افراد داشتیم و طبیعتاً بهتر میتوانستیم با ایشان همراهی کنیم. شهید صدر فرموده بودند: کتابهایشان نباید بدون نظارت من ترجمه شوند. به ایشان گفتم: در ایران چنین قانونی ندارد و هیچکس به حرفم گوش نمیدهد! امام موسی صدر هم همین مشکل را داشتند و به من گفتند: نباید بگذارم آثار ایشان بدون نظارتم چاپ شود.. که همین پاسخ را دادم.
قبل از انقلاب جنگ لبنان که شروع شد، اخوی را به آنجا فرستادم که بتواند کمک هایی انجام دهد. در آن برهه امام موسی صدر کسی را نداشتند که به ایشان کمک کند. چند نامه را به دست برادرم داده بودند که برایم بیاورد. یک نامه برای من و اخوی بنده محمد آقا بود و یک نامه هم برای ملت ایران. ایشان نوشته بودند: تو نماینده ما هستی و وجوهاتی را که دریافت میکنی، در اختیار جنگ زدگان لبنان قرار بده! دوره شاه بود و کسی در این باره همکاری زیادی نکرد، ولی نامهای را که ایشان خطاب به مردم ایران نوشته بودند، به تعداد زیاد تکثیر کردم و برای شخصیتهای مختلف فرستادم. شهید صدر هم اینگونه مسائل را با بنده مطرح میکردند و به من وکالت تام داده بودند. تعدادی از کتابهای ایشان را در سالهای قبل از انقلاب، یعنی فاصله 1350 تا 1357 که انتشارات داشتم، چاپ کردم. بعضیها را هم ترجمه کردیم و به ناشران دیگر دادیم که چاپ کردند. جزوههای «فلسفتنا» را خودمان چاپ کردیم، مخصوصاً بعد از انقلاب وشهادتشان، بنده با عنوان شهید رابع، آثارشان را چاپ میکردم. به نظر بنده ایشان فقیه جامعالشرایطی بودند و این عنوان برازندهشان بود. بعدها دیدم دیگران هم از این عنوان برای ایشان استفاده کردند. در هر حال تنها خواسته ایشان از بنده این بود که کتابهایشان به سرعت به فارسی ترجمه و منتشر شوند. استقبال خوبی هم از کتابهای ایشان شد.
تنها دغدغه ایشان به خاطر خلوصی که داشتند، همین بود که از طریق آثارشان با انحرافات دینی مبارزه و به مردم مسلمان ایران خدمت کنند. ایشان بر اساس هوش خارقالعادهای که داشتند، میدانستند اتفاقات سیاسی و فرهنگی مهمی در ایران روی خواهد داد و میخواستند به سهم خود زمینههای فرهنگی آن را فراهم کنند. ایشان در هیچیک از تماسها و مکاتبات خود با ما، هدفی جز بسط اندیشه اسلامی و تقویت فرهنگ دینی جامعه نداشتند و میخواستند گرههای فکری جوانان را بگشایند و شبهات آنها را برطرف کنند، در حالی که عدهای بودند که هدفشان، تحقق امیال شخصی خودشان بود و فقط میخواستند از امکاناتی که در اختیار پدر ما بود، به نفع خود استفاده کنند، اما ایشان بسیار خالصاً مخلصاً فقط به بسط اندیشههای صحیح دینی و جلوگیری از انحرافات فکری میاندیشیدند.
مجلهی شاهد یاران
سید محمدباقر صدر
نظر شما