چرا آقا سید رضی اعلام مرجعیت نکرد؟

آیت‌الله سید رضی شیرازی در گفت‌وگو با صفاءالدین تبرّائیان

 چرا آقا سید رضی اعلام مرجعیت نکرد؟

آیت‌الله سید رضی شیرازی از اساتید مبرز حوزه علمیه تهران در یازدهم آذر ماه 1400 دار فانی را وداع گفت. آیت‌الله شیرزای از نوادگان میرزای شیرازی بزرگ صاحب حکم تحریم تنباکو و از برجسته‌ترین فیلسوفان و فقهای ساکن تهران بود که بیش از نیم قرن در مسجد شفاء محله یوسف‌آباد منشأ خدمات متعدد متنوع علمی، اجتماعی و فرهنگی بود.

برای بررسی حیات علمی و فرهنگی ایشان دقایقی را با دکتر صفاءالدین تبرائیان به گفتگو نشستیم. وی که نزدیک به نیم قرن در مجاورت و ملازمت آیت‌الله شیرازی بود در این گفت و شنود زوایایی از زندگی و زمانه آیت‌الله سید رضی شیرازی را مرور کرده که مشروح آن در ادامه از نظرتان می‌گذرد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم. برای شروع بحث درباره خاندان و نسب آیت‌الله سید رضی شیرازی بفرمایید.

تبرائیان: بسم الله الرحمن الرحیم. متاسفانه حوزه علمیه تهران ظرف ده ماه اخیر، سه عالم برجسته خود یعنی سید محمد ضیاء‌آبادی(92 ساله)، شیخ محمدتقی شریعتمداری(87 ساله) و سید رضی شیرازی(94 ساله) را از دست داد. واقعاً فقدان آن‌ها ضایعه‌ای بزرگ و جبران‌ناپذیر است؛ آنان به عبارتی آقاهای تهران به شمار می‌آمدند و همگی در کمتر از یک سال دعوت حق را لبیک گفتند. آقا سید رضی امتیاز تحصیل هم در نجف و هم در تهران را داراست در حالی که آن دو بزرگوار تنها در ایران تلمذ کردند. دیگر آنکه ایشان نواده مرجع استعمار و استبدادستیز حضرت میرزای بزرگ شیرازی است و از لحاظ جامعیت علمی نیز مبرزتر است بطوری که بزرگ علمای تهران به شمار می‌آمد و بقیة السلف بود و بدیل نداشت. وقتی عالمی فوت می‌کند خیر و برکت رخت برمی‌بندد. تدریس و تعلیم، تربیت و ... یک منطقه از بین می‌رود. حضرت آقا سید رضی شیرازی فرزند سید محمدحسین، فرزند میرزا علی شیرازی است که پسر میرزای بزرگ شیرازی است.

میرزای بزرگ شیرازی که حکم تحریم تنباکو را صادر کرد دو پسر داشت. یکی سید محمد بود که روزی در حال عبور از کوچه‌های سامرا، فردی از اهل سنت که متعصب بود بر اثر سوء‌ تبلیغاتی که صورت گرفته و جوَی که عناصر فتنه‌جو ایجاد کرده بودند سنگی پرتاب می‌کند و به سر ایشان می‌خورد و فوت می‌کند که بعد از آن خیلی میرزا را تحریک کردند که اجازه بدهید انتقام بگیریم مخصوصاً انگلیسی‌ها می‌خواستند آب را گل‌آلود کرده و از عثمانی زهر چشم بگیرند، اما ایشان اجازه نداد و فرمودند یک سهوی صورت گرفته و این یک مسئله داخلی جامعه اسلامی است و به اجانب ربطی ندارد. این قضیه را که بعدها به گوش حاکم عثمانی رساندند خیلی شرمنده شد به واسطه اینکه عراق تحت قیمومت عثمانی بود و اینکه میرزا اینقدر روشن‌ضمیر و بصیر بوده که اجازه نداده انگلیسی‌ها از این حادثه سوء‌‌استفاده کنند.

فرزند دیگر مجدد شیرازی سید علی است که بعد از درگذشت پدرش خیلی مورد احترام شاگردان او بود. بسیاری از آن‌ها برای تعلم و تقلید به او رجوع کردند و سال‌های سال هم در سامرا اقامت داشت که جای خالی پدر را پر کند. میرزا علی آقا مدت کوتاهی حدود سه سال به کاظمین رفت و آنگاه راهی نجف شد و تا آخر عمر در آنجا زندگی کرد. در نجف تلامیذ فراوانی تربیت کرد. برخی از مهم‌ترین شاگردانش عبارتند از حضرات آیات: سید عبدالهادی شیرازی، میرزا مهدی شیرازی، سید محمدهادی میلانی، سید ابوالقاسم خویی و میرزا محمدعلی اردوبادی. میرزاعلی 43 سال پس از درگذشت پدرش، در نجف جان به جان آفرین تسلیم کرد و در آرامگاه پدرش در مجاورت باب‌الطوسی حرم علوی به خاک سپرده شد.

میرزاعلی دو فرزند نامدار داشت: محمدحسن و محمدحسین، سید محمدحسین (پدر سید رضی شیرازی)، از شاگردان شاخص میرزای نائینی است. ایشان با صبیه آیت‌الله العظمی شیخ محمد کاظم شیرازی ازدواج کرد و حاصل این پیوند ۸ فرزند (5پسر و 3دختر) بود.

اولاد ذکور ایشان عبارتند از: آیت‌الله سید رضی شیرازی، دکتر سید مرتضی شیرازی (فارغ‌التحصیل دکترای ادبیات عرب از دانشگاه قاهره و استاد دانشگاه)، دکتر سید مصطفی شیرازی (مهندس مکانیک و استاد دانشگاه مقیم امریکا)، دکتر سید باقر شیرازی ( دکترای معماری و استاد دانشگاه)، دکتر سید فخرالدین شیرازی (دکترای ریاضی و استاد دانشگاه بیروت و شهید بهشتی). و اما خانم‌ها: یکی همسر آیت‌الله دکتر سیدمحمد بحرالعلوم ( نخستین رئیس شورای حکومت انتقالی عراق پس از سرنگونی صدام)، دیگری همسر سیدکاظم طباطبایی( نواده میرزای دوم شیرازی) و سومی که در امریکا زندگی می‌کند.آقا سید رضی، برخلاف برخی اقوال که این ایام اظهار شد، ۹ فروردین ۱۳۰۶ ش مقارن ۲۵ رمضان ۱۳۴۵ ق در نجف دیده به جهان گشود. ایشان نوه دو مرجع عالیقدر هستند. هم جد پدر و هم جد مادری، مرجع عالیقدرند. حضرت آیت‌الله العظمی سیستانی نیز با دختر عموی آقا سید رضی ازدواج کردند.

آقا سید رضی دوران تحصیل را چگونه سپری کرد؟

تبرائیان: ایشان خدمت پدر بزرگوارشان آقا محمدحسین و همینطور خدمت شیخ محمدکاظم شیرازی درس خواندند. غیر از این دو خدمت ابوالحسن شعرانی، عماد رشتی، میرزا احمد آشتیانی، شیخ محمد تقی آملی، میرزا مهدی الهی قمشه‌ای، سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، فاضل تونی، شیخ حسین حلی، سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خوئی هم درس خوانده بود.آقا رضی شیرازی از چند نفر اجازه اجتهاد دارد که یکی از آن‌ها در 29 سالگی از آسید ابوالحسن رفیعی قزوینی است. آقا رضی می‌گفت هم مباحثه‌ای من سر درس آسید ابوالحسن قزوینی مرحوم آیت‌‌‌الله شیخ محمدرضا مهدوی‌کنی بود.

استاد بزرگوار ما در دوره‌ای که در نجف بودند مانند خیلی از علما شرایط سختی برای زندگی داشتند. خود ایشان می‌گفت یکبار مرحوم پدرم کتاب طهارت حاج‌آقا رضا همدانی - که عصای دست علما و فقها است و به آن احتیاج مبرم دارند - را به من داد. آن را بردم و 250 فلس فروختم. یعنی یک ربع دینار فروختم که هزینه زندگی ما تامین شود.

خانواده سید رضی به ایران رفت و آمد داشتند اما ایشان در 30 سالگی برای همیشه مقیم تهران شد و محله اصلی‌شان هم در سه‌راه امین حضور و سرچشمه تهران بود. ایشان در این مدت مشغول تدریس می‌شود. پس از حضور در تهران در کنار بزرگانی همچون سید کاظم عصار، محمدعلی لواسانی، راشد، تربتی، سید محمود طالقانی، وحید گلپایگانی و شیخ ابوالفضل نجم‌آبادی در مدرسه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) به تدریس اشتغال داشت. آقا رضی در سال 1338 شمسی بخش نخست منظومه را در آنجا شروع کرد. بعد با جریاناتی که برای آقای طالقانی پیش آمد ایشان کرسی درس آقای طالقانی را در آنجا عهده‌دار شد. آسید رضی در یک مقطع زمانی در دانشکده الهیات هم تدریس می‌کرد که آقای دکتر مهدی حائری از ایشان خواسته بود. چون خودش نماینده آقای بروجردی در امریکا شده بود و باید به آنجا می‌رفت از آیت‌الله شیرازی برای تدریس دعوت کرد. بعد هم سید رضی و شیخ مرتضی مطهری و صدر بلاغی و سید مرتضی جزایری را از دانشگاه اخراج می‌کنند.

همین مسئله نشان می‌دهد که نیم نگاهی هم به مسائل سیاسی داشتند.

تبرائیان: جالب است بدانید سال 1339 کنگره‌ای در اردن برگزار شد که آقای حکیم در آن موقع پسرانشان را فرستاد و نمایندگانی از حوزه نجف رفتند و در آن کنگره شرکت کردند که معروف به کنگره بیت‌المقدس است و گونه‌ای هم‌اندیشی اسلامی برای آزادی قدس شریف و مسجد و الاقصی بود. از آیت‌الله بروجردی درخواست شد نمایندگانی اعزام کند و ایشان سه نفر را برای این کنگره در نظر گرفت که یکی دکتر محمود شهابی که سه جلد ادوار فقه نوشته است و استاد برجسته دانشگاه تهران بود. یکی آقا نجفی شهرستانی و سومی آقا سید رضی شیرازی بود که این نشان‌دهنده جایگاه آسید رضی شیرازی است که در این سن و سال به عنوان نماینده آقای بروجردی بزرگ برای این کنگره در نظر گرفته می‌شود. یک مطلب دیگر هم اینکه باعث شد بعدها با ایشان برخورد شود ماجرای بهمن 1346 بود که شاه یک بازدیدی از مدرسه سپه‌سالار انجام می‌دهد ایشان برای اینکه مورد سوء‌استفاده قرار نگیرد اصلاً آن روز در مدرسه حاضر نمی‌شود و در پرونده‌سازی‌هایی که صورت می‌گیرد این نوشته می‌شود که ایشان در این روز غایب بوده است.

شما از کِی و چگونه با استاد آقا سید رضی آشنا شدید؟

تبرائیان: از سال 1350 که از عتبات به ایران آمدیم همسایه ایشان شدیم. آقا هم استاد من بودند و هم از آنجایی که ما در طفولیت پدرمان را از دست داده بودیم ایشان حکم پدری ما را داشتند. علاوه بر این از سال 1351 تا 1357 مسئولیت کتابخانه مسجد شفاء هم با من بود. وقتی از عتبات به ایران آمدیم منزل‌مان در همان خیابان هجده متری ناهید بود. یک خیابان بالای خیابان تخت‌طاووس(شهید مطهری) چند سال بعد هم آقا رضی آمد آن طرف خیابان و نزدیک مسجد شفا ساکن شد. بنده با رحلت معظم‌له پس از 55 سال بار دیگر احساس یتیمی پیدا کردم.

و اولین امام جماعت مسجد شفا شد. درباره خدمات ایشان در این مسجد هم بفرمایید.

تبرائیان: مسجد صفا همه‌اش با سهم امام ساخته شده بود. شروع کار با آیت‌الله العظمی بروجردی بوده و پس از فوت ایشان آیات سید عبدالهادی شیرازی، سید محسن حکیم و سید احمد خوانساری وجوهاتی را فرستادند و کار تکمیل شد. سال 1344 مسجد شفاء در یوسف‌آباد احداث شد. مراسم افتتاح مسجد توسط آیت‌الله العظمی سید احمد خوانساری انجام شد. در محله یوسف‌آباد شمار قابل توجهی مسیحی، زرتشتی، کلیمی، بودایی و از همه این‌ها مهم‌تر بهائی زندگی می‌کردند. یکی از کارهای آقا سید رضی شیرازی در این محله این بود که باعث جذب این افراد شد و چیزی حدود 600 نفر را مسلمان کرد.ایشان در آنجا درس‌ها را با اصول عقاید و کلام و تفسیر شروع کرد. برخی جلسات در منزل و برخی هم در مسجد تشکیل می‌شد. بعد از آن فلسفه و سال‌های بعد هم خارج فقه و اصول، کفایه، رسائل و .... پنج دوره هم منظومه ملاهادی سبزواری را درس داد.

خیلی مرد دوست‌داشتنی بود. ویژگی‌های فوق‌العاده‌ای داشت. ارتباطش با جوان‌ها و دانشگاهیان خیلی خوب بود. کاریزمای فوق‌العاده‌ای داشت. من استاد روحانی در عمرم کم ندیدم ولی ایشان را بزرگ‌تر از همه دیدم حتی از برخی که مرجع تقلیدند. ایشان تسلط و اقتدارش در درس با همه متفاوت بود. از خصوصیات دیگرش مردم‌داری بود. واقعا با نحله‌های مختلف ارتباط می‌گرفت؛ حتی در زمان شاه که جوان‌ها با تیپ‌های متفاوتی بودند. خیلی عالی می‌توانست آن‌ها را جذب کند. می‌گفت ما اگر عرضه نداشته باشیم این‌ها را جذب کنیم به چه درد می‌خوریم؟ من اولین سخنرانی عمر خودم را در حضور آقا سید رضی انجام دادم. سال 1355 بود که در حیاط مسجد شفا جلسه بود. آن شب مرحوم استاد دوانی هم حضور داشت. افرادی مثل آقای موحدی کرمانی، دکتر مناقبی و دکتر عبدالرضا حجازی و ... آنجا منبر می رفتند. یکی از برنامه‌های آقا رضی هم میدان دادن به جوانان بود. در مورد کتابخانه خیلی حساس بود. مدت‌ها هم کتابخانه تعطیل بود. چون مسئول قبلی کتابخانه یک چریکی بود که دانشجوی دانشگاه شریف بود. او رفته بود یک بمبی پشت سینما کاپری (که الان شده سینما بهمن) کار بگذارد که خودش از بین رفت. پس ازآن من تا پیروزی انقلاب اسلامی مسئول کتابخانه بودم.

آیت‌الله شیرازی نسبت به قضیه سینما کاپری موضعی نداشت؟

تبرائیان: ایشان با قضایای مسلحانه کلاً مخالف بود و معتقد بود که این‌ها خودشان را هلاک می‌کنند. با این قبیل کارها جامعه اصلاح نمی‌شود. لذا آن دوره خیلی‌ها به ایشان برچسب می‌زدند که مخالف انقلاب است. عدم همراهی آشکار ایشان را به حساب مخالفت می‌گذاشتند. ایشان با کار علمی و فرهنگی و تربیت شاگرد خدمت می‌کرد. اساس کارش تدریس و پرورش نسل آگاه و زمان‌شناس بود. مسجد شفا یکی از کانون‌هایی بود که افراد برجسته علمی در آن پرورش یافته و به جامعه معرفی شدند و در مصدر امور قرار گرفتند. پسران مقام معظم رهبری شاگردهای درس خارج آسیدرضی بودند و من شنیدم با تأکید خود حضرت آقا هم در درس ایشان شرکت می‌کردند. خوب این مقام علمی آقا رضی را نشان می‌دهد.

ولی ایشان هیچ مخالفتی با انقلاب و نهضت نداشت. کما اینکه می‌بینید ایشان از قبل انقلاب مناسبات خوبی با امام داشتند. برخی گمان می‌کنند درجه انقلابی‌گری افراد را خودشان تعیین می‌کنند! ایشان خیلی روحانی معتدلی بود تا جایی که در آستانه پیروزی انقلاب برخی اوقات هم از دست ایشان عصبانی می‌شدیم. بدون تردید روحانی انقلابی به آن معنا نبود. اما من در همه این سال‌ها که ملازم ایشان بودم هیچ چیزی مبنی بر مخالفت با نظام و انقلاب از ایشان نشنیدم. آسید رضی جزء آن دسته از علمایی بودند که با افرادی نظیر آیت‌الله شیخ حسن سعید و آشیخ حسین لنکرانی و ... در نزدیکی پیروزی انقلاب اعلامیه مشترک می‌دادند. خود این نشان می‌دهد که ایشان مخالفتی نداشتند.

آسید رضی می‌گفت به اتفاق یک عده از علما مثل آقای مهدوی کنی و موسوی اردبیلی خدمت امام رفتیم. من به دلیل ماجرای ترور و این‌ها روی ویلچر بودم. وقتی امام می‌آمد اول از همه با من احوالپرسی کرده و خیلی احترام می‌گذاشت. من پیش خودم فکر کردم که یکی به واسطه همان سوءقصدی بود که اتفاق افتاد یکی هم به واسطه ارادتی که امام به میرزای شیرازی بزرگ داشتند.

درباره ترور ایشان توسط فرقان هم اگر ناگفته‌ای دارید بیان کنید و اینکه چه تناسبی میان شخصیت ایشان بود که فرقانی‌ها تصمیم به ترور ایشان گرفتند.

تبرائیان: همانطور که می‌دانید بعد از انقلاب ایشان به رغم اصرار بلندپایگان نظام از پذیرش هرگونه مسئولیتی خودداری کردند. یادم هست آیت‌الله مهدوی کنی خدمت ایشان رسید و از ایشان خواست که اجازه بدهند نام ایشان را در فهرست خبرگان استان تهران قرار بدهند اما ایشان اجازه نداد. وقتی اسامی روسای کمیته‌های انقلاب استان تهران درآمد جلوی کمیته منطقه سه(خیابان وزرا) نوشته شده بود آیت‌الله سید رضی شیرازی که سر این قضیه خیلی عصبانی شد. مسئول کمیته آیت‌الله سید علی هاشمی گلپایگانی فرزند آیت‌الله سید جمال‌الدین گلپایگانی امام‌جماعت مسجد سادات یوسف‌آباد بود. آقا سید رضی و آسید علی خیلی با هم روابط خوبی داشتند. درباره ترور ایشان هم می‌دانید که پنچ گلوله به طرفشان شلیک شد که یکی از بالای عمامه ایشان رد شد و بقیه به ایشان خورد. ایشان همان زمان هم اعلام کرد که فکر کنم من را اشتباهی گرفتند. یادم هست در همان مقطع یکی از آقایان خدمت ایشان رسید – که بعداً هم اعلام مرجعیت کرد – آقا رضی به شوخی گفت فلانی گلوله‌ها را ما می‌خوریم پست‌ها را شما می‌گیرید این‌ها چرا من را زدند؟ و البته هر دو می‌خندیدند.

گروه فرقان بر اساس همان تز خودشان یعنی ضربه به مثلث زر و زور و تزویر بیشترین آسیبی که زد در همین بخش بود. مثلا حاج ترخانی و حاج مهدی عراقی را نماد زر و سمبل بورژوازی می‌گرفتند. در بُعد زور مرحوم سرلشگر قرنی را زدند. در این بخش آخر هم به فاصله کوتاهی انسان‌های بزرگی را ترور کردند. اردیبهشت ماه شهید مطهری، تیر ماه آیت‌الله سید رضی شیرازی و بعد هم شهید مفتح. بعدها در مباحثی که از فرقان درآمد، آیت‌الله شیرازی را به عنوان یکی از مهره‌های پشت پرده نظام که شناخته شده نیست در نظر گرفته بودند مثل آقای مطهری. فرقان نظرش این بود که آقای مطهری تئوریسین انقلاب است. ببینید سراغ چه کسانی رفتند؟ چهره‌هایی که مقبول حوزه و دانشگاه و در جامعه وزنه بودند. مطهری، شیرازی، مفتح و ... .

ما یک نمایشگاه کتابی در ابتدای سال 1357 در حیاط مسجد شفا برگزار کردیم که کتاب توحید شیخ حبیب‌الله آشوری هم در همان ایام منتشر شده بود. آسید رضی تا آمد کتاب را دید با عبایش کتاب را برداشت(به نشانه نجاست) و از حیاط به بیرون پرت کرد و به من تشر زد که: "کتاب این "شیخ مارکسیست" اینجا چه کار می‌کند؟" بعدها که نگاه می‌کنیم می‌بینیم فرقان سراغ کسانی رفت که به نوعی متوجه انحرافات عمیق این‌ها (فرقانی ها) شده بودند. نوع نگاهی که آقای بهشتی به آشوری داشت با نوع نگاه آقای مطهری و آسیدرضی کاملا متفاوت بود. یک مقدار آقای بهشتی با تسامح بیشتری با این قضایا برخورد می‌کرد. اما آقای مطهری خیلی صلب و محکم بود. غیر از اینکه تشخیص انحراف را می‌داد تشخیص خطر را هم می‌داد.

نکته پایانی اگر هست بفرمایید.

تبرائیان: ایشان واقعا اگر می‌خواست پس از پیروزی انقلاب مسئولیتی بگیرد به راحتی در اختیارش قرار می‌گرفت. هم شایستگی علمی داشت و هم بسیار مدیر و مدبر و توانمند بود. ایشان نه تنها استاد فلسفه بود بلکه فقیه هم بود. یک روز فرمود به من ظلم شده! فقه من از فلسفه‌ام بهتر است. به آخوند فیلسوف شهره شدم در حالی که خودم را فقیه می‌دانم. خیلی علاقه داشت که فقاهتش بیشتر نمایان بشود. از بس در تهران کسی فلسفه درس نمی‌داد ایشان به این کار مشغول شد. خیلی هم اهل نوشتن کتاب نبود. این آثار هم در همین چند سالی که تدریس می‌کرد منتشر شد.

عده زیادی به ایشان اصرار کردند که رساله بدهند و اعلام مرجعیت کنند، ولی آسید رضی زیر بار نرفت. ایشان دو مورد را در ایران و دو مورد را در عراق مطرح می‌کرد. می‌گفت در تهران من شاگرد آشیخ محمدتقی آملی بودم. او اگر بالاتر از آقای حکیم و شاهرودی نبود کمتر از آن‌ها هم نبود ولی رساله نداد و به مشی خود پایبند بود. می‌گفت خوی من به او رفته است. دوم میرزا احمد آشتیانی که آقا رضی شاگرد او هم بود ولی او هم رساله نداد. در عتبات هم ایشان دو نمونه را مثال می‌زد؛ یکی شیخ حسین حلی، یکی هم میرزا علی بهشتی. هر دو صلاحیت و شایستگی مرجعیت را داشتند و کمتر عالم برجسته‌ای در نجف در این امر تردید داشت؛ اما اولی مسئول حوزه استفتاء حضرت حکیم شد و دیگری مسئول حوزه استفتاء حضرت خوئی.

چند سال پیش آیت‌الله دکتر سید محمد بحرالعلوم فوت کرد. پس از رحلت ایشان مجلس ختمی در نجف برپا شد. آسیدرضی به نجف رفت که در مجلس ترحیم ایشان شرکت کند. بعد یک دیداری هم با آیت‌الله العظمی سیستانی داشت. ماجرا را من به نقل از پسر آسید رضی یعنی دوست ارجمند حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید حسین شیرازی بازگو می‌کنم. سید حسین می‌گفت من به آقای سیستانی گفتم: یک روز آمدم خانه دیدم پدرم نیست. صدایش کردم جواب نداد. رفتم طبقه بالا دیدم در بالکن نشسته و به درختان و حیاط نگاه می‌کند. صدایش کردم دیدم حواسش به من نیست. گفتم آقا من رسیدم به چی فکر می‌کنید؟ گفت به این فکر می‌کردم که چقدر خوب شد که اعلام مرجعیت نکردم. اعلام مرجعیت کنی باید بابت کوچکترین کارها جواب پس بدهی. ما در همین کارهایی که کردیم مانده‌ایم. بعد آقای سیستانی گفت پدرت عاقل‌تر از ماست! شما به پیام‌های صادره از سوی مقام معظم رهبری، مراجع نجف(حضرات سیستانی و فیاض)، مراجع قم( حضرات صافی، شبیری زنجانی، سبحانی، مکارم، جوادی آملی و ...) حتی مشهد و ... توجه فرمایید که با چه عباراتی از ایشان تجلیل شد و به حق مرجع حکیم آیت‌الله جوادی آملی ایشان را "زعیم حوزه تهران" خطاب کرده است. واقعا در یک سال اخیر ثلمه‌ای به حوزه تهران وارد شد که حالا حالاها قادر نیست کمر راست کند. خداوند همه مراجع و علما را رحمت کند و نحن بهم قریباً لاحقون؛ و حضرات مراجع و عالمان و فضلای عالیقدر را هر کجا که هستند محفوظ دارد.

خیلی نکته لطیفی بود. تشکر می‌کنم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید و مطالبی که بیان فرمودید.

تبرائیان: من هم از شما تشکر می‌کنم موفق باشید.


سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی سید رضی شیرازی

هم‌رسانی

مطالب مرتبط
نظر شما