خاطراتی از آیتالله العظمی بروجردی به نقل از مرحوم حجتالاسلام فلسفی

برگرفته از کتاب خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی نوشته علی دوانی منتشره از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال 1376
مرجعیت آیتالله بروجردی
مرحوم آیتالله بروجردی در بازسازی حوزه تضعیف شده قم و تربیت علما و مجتهدین و پیشبرد معارف اسلامی در سراسر ایران و جهان، تأثیری چشمگیر داشت. شاید امروز خیلی از جهات آن را به خاطر نداشته باشم، ولی این را میدانم که اصل آمدن آن مرد بزرگ روحانی و معنوی به قم، اثری عمیق بر جای گذاشت. قبلاً گفته بودم که وجوه شرعی زیادی نزد عمویم، مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدحسین تنکابنی، جمع شده بود و چون آن موقع آیتالله اصفهانی که به ایشان وکالت داده بود مرحوم شد و آیتالله حاج آقا حسین قمی نیز چند ماهی بیشتر در قید حیات نماند، مرحوم عمویم نمیدانست وجوهات را به چه کسی بدهد. تا آنکه بر حسب خوابی که شرح آن آمد، تا مدتی دست نگه داشت و از افراد شایسته کسب اطلاع کرد و پس از احراز صلاحیت معظمله، مبلغ موجود را برای ایشان فرستاد.
خلوص آیتالله بروجردی، مشی عمومی و سبک تدریس آن مرحوم، در مدرسین حوزه بسیار مؤثر بود. دفاع علمی و عملی از اسلام و حریم پیامبر اکرم(ص) و مقاومت در مقابل هیئتهای حاکمه آن زمان، شخصیت علمی و معنوی او را چنان بالا برد که بسیار زود به مرجعیت مطلق عصر رسید و به حق از هر حیث اهلیت آن را هم داشت.
برخورد آیتالله بروجردی با مسئولین مملکتی
مرحوم آیتالله بروجردی هنگامی که از دولتهای وقت گله داشت و دولت کسی را برای رضایت خاطر ایشان به قم میفرستاد، بسیار صریح و با صدای بلند میفرمود نمیپذیرم، به طوری که فرستاده دولت هم میشنید و میرفت و به رئیس دولت وقت گزارش میداد. دولتها هم از طریق چند واسطه از ایشان علت را جویا میشدند و ایشان میفرمود: به خاطر اینکه دولت در فلان موضوع روشهای نادرستی در پیش گرفته است. همین برخورد موجب میشد که دولت در کار خود تجدید نظر کند و موجبات رضایت خاطر ایشان را فراهم آورد.
غرض اینکه آن مرحوم در کمال صراحت حرف میزد و کاملاً حق اسلام را رعایت میکرد. از حریم دین دفاع مینمود و هر جا فرصتی پیش میآمد، پیشروی میکرد. من نمونههایی از آن را به خاطر دارم که جدا از مسائل اصلی و کلی که تفصیلاً توسط دیگران نگاشته شده است، میتواند به عنوان ثبت بعضی از نکات ظریف و حساس مربوط به ایشان، مورد توجه قرار گیرد.
مبارزه با مظاهر آتشپرستی
روزی صبح زود، وقتی که هنوز خیلی به طلوع آفتاب مانده بود، در منزلمان را زدند. بچهها رفتند در را باز کردند و گفتند حاج احمد خادمی - پیشکار آیتالله بروجردی ۔ است. تعجب کردم که او چه وقت از قم حرکت کرده که در این ساعت به اینجا رسیده است.
به بیرونی رفتم و از حاج احمد پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده است؟» گفت: «دیشب آقا نخوابیدهاند، برای اینکه در روزنامهها نوشته بودند ورزشکاران میخواهند مشعلی را در امجدیه روشن کرده و آن را به دست گرفته و به حال دو، در منزل شاه ببرند. آقا فرمودهاند این آیین آتشپرستی است و من باید نصف شب از قم حرکت کنم تا پیش از طلوع آفتاب، اول به منزل شما و بعد به منزل امام جمعه تهران (دکتر سید حسن امامی ملقب به امام جمعه، در تهران متولد شد تحصیلات عالی خود را در رشته حقوق در سوئیس گذارند پس از دریافت درجه دکتری به ایران بازگشت و به تدریس در دانشکده حقوق دانشگاه تهران پرداخت. در دوران نهضت ملی به ریاست مجلس شورای ملی رسید. امامی از مخالفان جدی دکتر مصدق و رهبر اکثریت مخالفان وی بود. به فرمان شاه امام جمعه تهران گردید که تا پایان عمر این سمت را بر عهده داشت. وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به خارج رفت و مدتی بعد در فرانسه درگذشت) و بعد هم به منزل قائممقام رفيع (حاج آقا رضا رفيع، معروف به قائم مقامالملک، در سال ۱۲۶۷ شمسی به دنیا آمد. تحصیلات علوم دینی را تا حد اجتهاد فرا گرفت و سپس به سیاست روی آورد. در چند دوره مجلس شورای ملی و دو دوره مجلس سنا نماینده بود. وی از همفکران و یاران رضاخان به شمار میرفت و به دستور او در سال ۱۳۰۵ شمسی تغییر لباس داد. وی همچنین تا قبل از انقلاب اکتبر، با سفارت روسیه در تهران ارتباط داشت. رضاخان در آخرین ماههای سلطنتش به او بدگمان شد و به دنبال آن در سال ۱۳۱۹ شمسی مصونیت پارلمانی از او سلب گردید و در اردیبهشت ماه همان سال دستگیر و زندانی و سپس تبعید شد. وی پس از فرار و خلع رضاخان از سلطنت، در مهرماه ۱۳۲۰ شمسی آزاد گردید. او در سال ۱۳۴۲ شمسی، در ۷۵ سالگی درگذشت) بروم و بگویم که هر سه نفر بروند شاه را ببینند و بگویند که قطعاً جلو این کار را بگیرد. حالا من آمدم مطلب را به شما بگویم و از اینجا بروم منزل امام جمعه در خیابان عینالدوله و بعد هم بروم لاله زار منزل قائم مقام رفيع».
به رئیس دفتر شاه تلفن کردم و گفتم: «از آیتالله بروجردی برای شاه یک پیغام فوری دارم که همین امروز باید بگویم». معمولا هر وقت میخواستم برای ابلاغ پیام معظمله به ملاقات او بروم، یکی دو روز طول میکشید تا وقت ملاقات تعیین شود، اما این بار چون آیتالله بروجردی نگران فوت وقت بودند، صلاح دانستند موضوع از چند طریق پیگیری شود تا شاه متوجه اهمیت امر گردد و لذا آن دو نفر نیز از وی وقت ملاقات خواسته بودند.
اعضاء دفتر شاه موضوع را به او اطلاع داده بودند و ظاهرا او هم گفته بود از امام جمعه و قائم مقام پرسیده شود که موضوع چیست؟ آنها هم که با دربار رابطه داشتند، گفته بودند که کم و کیف مسأله این است. شاه هم همان موقع دستور داد قبل از ساعت ۹ رئیس تربیت بدنی، که یکی از امرای ارتش بود و نامش را الان به خاطر ندارم، به دربار بیاید. به من هم اطلاع دادند که ساعت ۹ به دیدن شاه بروم. امام جمعه و قائم مقام هم آمده بودند. هر سه در اتاق انتظار بودیم که شاه را ملاقات کنیم.
وقتی رفتیم پیش شاه و نشستیم، او به من گفت: «آقا موضوع چیست؟» گفتم:
حضرت آیتالله بروجردی در خصوص حرکت دادن مشعل از امجدیه تا این جا خیلی ناراحت هستند». زنگ زد که رئیس تربیت بدنی بیاید. به محض ورود، شاه به او گفت: « آقا این مشعلها چیزی نیست، اینها در دنیا مرسوم است»، گفتم: «بله، ما میدانیم که در دنیا مرسوم است، ولی پرونده آتشپرستی و کسانی که آرزوی احیای آن را دارند در این جا خراب است. ایشان به اعتبار این سابقه چنین پیغامی را دادهاند والا در لندن و پاریس که مرکز آتشپرستی نبوده و نیست، هرگز چنین نگرانی وجود ندارد». بعد چون دریافتم که خیلی حسن تلقی نکرده است، برای روشن شدن مطلب مثلی زدم و گفتم: «قرآن فرموده است: والصلح خير (سوره نساء، آیه ۱۲۸) ۔ صلح خوب است . و این کلام حق خداوند است، اما از وقتی تودهایها نام «خانه صلح» را به میان کشیده و «کبوتر صلح» را در تهران به پرواز درآورده اند، صلح برای ما بدنام شده است».
شاه گفت بسیار خوب و قانع شد خیلی خوب هم قانع شد. وقتی به قم رفتم و موضوع را به آیتالله بروجردی گفتم، ایشان ابراز رضایت کردند و فرمودند مثال خوبی زدی.
با ذکر این نمونه میخواهم بگویم که آیتالله بروجردی در مورد حراست از شأن دین تا آن حد مراقب و مواظب بود که هر جا فرصتی پیش میآمد، استفاده میکرد و به هر کس که مؤثر بود پیام میداد؛ چه برای شاه، یا برای دولت و یا برای هر مقام مؤثر دیگری.
تحقیر بختیار توسط آیتالله بروجردی
یکی از مسائلی که خود از نزدیک دیدم این بود که در روز عید غدیر تیمسار بختیار خدمت آن مرجع بزرگ رسید. بیرونی آیتالله بروجردی پر از جمعیت بود. ایشان هم در ایوان نشسته و تکیه به یک ستون داده بودند. شاه او را فرستاده بود تا در جریان مبارزه با بهایی گری، که من از منبر مسجد شاه آغاز کرده بودم و از رادیو هم پخش شده بود، بگوید که نمیشود جلو بهاییها را گرفت و آنها را غیر قانونی کرد، چون حامیان آنها در اروپا و آمریکا به ما فشار میآوردند که به آنها کار نداشته باشید. آیتالله بروجردی هم از نفاق و دورویی دولت و سرسپردگی آن به استعمار حامی بھائیت بسیار ناراحت و دلگیر بودند. در کنار معظمله پله کوچکی بود. بختیار کلاهش را برداشت و نشست و دست ایشان را بوسید. آقا که او را دید ناراحت شد و رویش را از او برگرداند. بختیار کمی عقب رفت و روی پله نشست. آیتالله بروجردی برگشت ببیند او کجا رفته است. همین که دید در پشت سر ایشان روی پله نشسته است با عصبانیت فرمود: «بنشین زمین»! بختیار هم فورة نشست روی زمین. این واقعه، صرفنظر از اهمیتی که برای نشان دادن بیزاری آیتالله بروجردی از دستگاه وقت داشت، به دلیل موقعیت و قدرت خاصی که شخص بختیار به عنوان فرماندار نظامی تهران داشت نیز واجد اهمیت زیاد بود. بختیار فرماندار نظامی وقت تهران و معاون نخست وزیر در لباس نظامی و مدالهای آویخته و اسم و رسمی که داشت، با این برخورد تند مرجع عصر، فکرش را بکنید که چه وضعی پیدا کرده بود(برای اطلاع بیشتر ر. ک. به : على دوانی، زندگانی آیتالله بروجردی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ چهارم (جلد ۱۲ مفاخر اسلام)، ص ۲۴۶)
گزارش سفر اروپا به آیتالله بروجردی
پس از چند روز اقامت، با هواپیما از راه عراق به ایران آمدیم(تاریخ مراجعتم، چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۳۹ شمسی بود). پس از مراجعت در قم به ملاقات آیتالله بروجردی رفتم تا شرح جریان سفر را بگویم. آیتالله بروجردی گفتند: «شما بروید تهران، چون فعلا کار دارید؛ ولی با فراغ بیشتری مجدداً به قم بیایید و دو سه روزی بمانید و آنچه را دیده اید و لازم است که من بدانم، بازگو کنید. سفر بعد که به قم آمدم، ایشان خلوت کردند و در موقعیتی که هیچ کس جز من و ایشان نبود، مشروح جریان سفر را به دقت جویا شدند.
یکی از چیزهای جالبی که به ایشان گفتم و مورد توجهشان واقع شد، این بود که گفتم: «آقا فکری بکنید برای ایرانیانی که به اروپا میروند. امروز اروپا رفتن، مثل رفتن از تهران به قم شده است. هر روز با هواپیما سفر میکنند. چند ساعتی طول نمیکشد که در اروپا هستند. عدهای یک روز کار دارند؛ عده ای دو روز یا بیشتر کار دارند. اینها مسأله شرعی هم میدانند و در این یک یا دو روز ممکن است نان و تخم مرغ یا نان و کره یا نان و ماهی بخورند و برگردند، اما بعضی میروند و یکی دو ماه و بیشتر میمانند و کار دارند. غذا میخواهند، گوشت میخواهند. آنها که نمیدانند نباید ذبیحه اهل کتاب را خورد، میخورند و دچار تجری دینی نمیشوند، اما باید فکری برای آنهایی کرد که مسأله میدانند و اروپا میروند و زیاد میمانند و از روی ناچاری، ذبیحه اهل کتاب را میخورند و مرتکب گناه میشوند و ممکن است رفته رفته متجری شوند».
آیتالله بروجردی فرمودند: «این از مسائل مهم است و مربوط به مقام فتوی است و باید برای آن فکری کرد». گفتم: «من مطلبی به نظرم آمده که میخواهم به شما عرض کنم». فرمودند: «مطلب چیست؟» گفتم: «آیا میتوانید در مقام فتوی، ذبیحه تجارت را از ذبیحہ عبادت جدا کنید؟ ذبیحه ای که با بسم الله و رو به قبله ذبح کنند، ذبیحہ عبادت باشد و توسط مسلمان صورت گیرد؛ اما ذبیحه تجارت اگر توسط اهل کتاب هم انجام شد، منعی نداشته باشد؟»
اگر بگویم طرح این مطلب اثری بسیار عمیق در آیتالله بروجردی گذاشت، هیچ مبالغه نکردهام. الآن در جلوی چشمم مجسم است که ایشان گوش دادند و یک مرتبه سر را به پایین خم کردند و یکی دو دقیقه به فکر فرو رفتند. من هم ساکت بودم. بعد سر را بلند کردند و گفتند: «باید به تمام ادله مراجعه کرد». ولی افسوس که عمرشان وفا نکرد، زیرا فرصت زیادی لازم بود تا تمام ابعاد قضیه بررسی شود. پس از وفات ایشان من حدیثی را در کتاب «قرب الاسناد» و «جعفريات» دیدم - آیتالله بروجردی به این دو کتاب خیلی علاقه داشت و دستور داد که هر دو را در یک جلد چاپ و منتشر کنند . اصل روایت در صفحه ۵۱ قرب الاسناد چاپ آیتالله بروجردی، این است: «و عن جعفر عن ابيه: ان علي عليهالسلام كان يأمر منادیه بالكوفه ایام الأضحى، أن لا يذبح نسائککم یعنی نسککم اليهود و النصارى و لايذبحها الا المسلمون» امام صادق (ع) میفرماید:
امیرالمؤمنین علیه السلام روز عید قربان منادی را در بین مردم میفرستاد تا ندا دهند که قربانی شما را یهود و نصاری نکشند. قربانی شما را فقط باید مسلمان بکشد».
از این جا معلوم میشود که غیر قربانی را میشود یهود و نصاری بکشد. اگر من آن روز این روایت را دیده بودم و به اطلاع آیتالله بروجردی میرساندم، شاید برای ایشان جالب بود. الان هم که عرض میکنم، میگویم این یک مطلب اساسی است که باید آقایان مجتهدین و فقهای زمان، احتياجات مردم هر عصر را در نظر بگیرند؛ که مسأله ذبيحه اهل کتاب هم نمونه ای جالب از آن است.
البته مسائل مستحدثه مسلمانان زیاد است و اختصاص به سفر به خارج از بلاد اسلامی ندارد؛ بلکه در پیرامون محیط و زندگی روزمره آنان نیز وجود دارد. دویست سال قبل مردم مسلمان نمیتوانستند با مقتضیات امروز زندگی کنند و به این آسانی به سایر کشورها سفر کنند، ولی در زمان ما وضع جدیدی حاکم است و مردم درگیر مسائلی هستند که باید مشکلات آنها را حل کرد.
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما