حوزه و روحانیّت در آیینه‌ی خاطرات دکتر سید حسین نصر

از طباطبایی و مطهری تا آیت‌الله خویی و انگشتر فرح دیبا

حوزه و روحانیّت در آیینه‌ی خاطرات دکتر سید حسین نصر

اشاره

سید حسین نصر(زاده ۱۹ فروردین ۱۳۱۲ش/ ۱۹۳۳م) فیلسوف، نویسنده، نظریه‌پرداز، رئیس پیشین دانشگاه آریامهر (صنعتی شریف)، رئیس پیشین انجمن شاهنشاهی فلسفه و حکمت ایران و استاد مطالعات اسلامی دانشگاه جورج واشنگتن در آمریکا است. نصر با تألیف آثار و سخنرانی در محافل علمی غرب در معرفی فلسفه و حکمت ایرانی-اسلامی و آیین تشیع به غرب، بسیار تأثیرگذار بوده و کتاب استادش علامه طباطبایی به نام «شیعه در اسلام» را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است. نصر به‌ویژه برای معرفی ملاصدرا به‌ جامعه غرب بسیار کوشیده است. نصر در محافل دانشگاهی بین‌المللی به عنوان یکی از فیلسوفان برجسته سنت‌گرا شناخته می‌شود.‌س بخش عمده آثار و مطالعات عقلانی او در آمریکا به این حوزه و نیز به موضوعات ادیان تطبیقی، فلسفه و گفتگوی ادیان مربوط می‌شود.

***

مطلب حاضر به بررسی خاطرات دکتر سید حسین نصر از روحانیت و حوزه‌های علمیه در دو کتاب «حکمت و سیاست» از مجموعه تاریخ شفاهی و تصویری ایران معاصر، و «در جستجوی امر قدسی»، گفت‌و‌گویی رامین جهانبگلو با سید حسین نصر اختصاص دارد. جهت رعایت اختصار، از کتاب نخست در این مطلب با عنوان ح. و از کتاب دوم با عنوان د. یاد خواهد شد.

نصر در خاطره‌ای جالب از دستور شاه برای تشکیل دانشگاه الهیات سخن می‌گوید؛ تلاشی که البته ناکام می‌ماند. نصر برای تشکیل دانشگاه مذکور به نزد علامه طباطبایی می‌رود: «رفتم قم با علامه صحبت کردم. علامه به هیچ وجه من الوجوه زیر بار این چیزها نمی‌رفت، هرچه گفتم فقط اسمتان باشد و همان معارفی که شما می‌خواستید اشاعه بدهید و به خاطرش افرادی مثل مطهری‌ تربیت کردید، آن‌جا می‌توانید به صورت خیلی وسیع‌تری این کار را بکند، ایشان به هیچ وجهی قبول نکرد.» (ح:96) در نهایت، نصر از علامه درخواست می‌کند تعدادی از طلاب مستعد را به او معرفی کند تا به عنوان پشتوانه دانشگاهی که تأسیس خواهد شد روی آنان کار شود: «رفتم قم خدمت علامه طباطبایی و به ایشان گفتم که قربان این خواهد شد و جنابعالی فقط یک مقدار از طلاب باهوش و خوبی که فکر می‌کنید لیاقت دارند که در آن‌جا درس بدهند را معرفی بفرمایید، من نظرم این است که ما یک عده طلبه داشته باشیم که بعد از داشتن ریشه‌های قوی در معارف اسلامی و علوم سنتی، بروند در غرب و علوم مختلف غربی را فرابگیرند. گفتند من با این کار موافقم و چند نفر را معرفی کردند. من با این‌ها مصاحبه کردم؛ مثلاً دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی که الآن از استادان بزرگ فلسفه ایران است. من با ایشان مصاحبه کردم، بورس دادیم به ایشان و فرستادیمشان فرنگ. از این طرف، آن طرف یک عده‌ای را انتخاب کردیم و فرستادیم فرنگ.» (ح:97) در مورد پذیرش مسئولیت ریاست دانشگاه آریامهر، - که البته زماناً نسبت به خاطره پیشین تقدم دارد - نصر از موافقت شهید مرتضی مطهری با این مسئله سخن می‌گوید: «آقای مطهری شنیده‌ بود که من می‌خواهم رئیس دانشگاه آریامهر بشوم، با من صحبت کرد گفت فلانی شما و من در یک جبهه می‌جنگیم و خیلی مهم است که افرادی که متدین هستند و به اصول اسلامی اعتقاد دارند هرچه بیشتر سنگرهای مملکت را بگیرند. عین جمله مرحوم آقا مرتضی همین بود.خیلی اصرار کرد.» (ح:180) همچنین نصر از پافشاری شهید مطهری بر لزوم قبول مسئولیت ریاست دفتر فرح پهلوی از سوی وی سخن می‌گوید (ح:185، ح:211)؛ «از این جهت، مرحوم مطهری خیلی به من صدمه زد ولی خب ایشان نیت صدمه‌زدن که نداشت. مرحوم مطهری در همان دوران اقتدار حکومت سلطنتی در ایران، خیلی از این ناراحت بود که خیلی‌ها که در بالاترین مقامات دولتی هستند کمونیست‌های سابق هستند.» (ح:190)

در ادامه نصر از درخواست برخی از علما از وی برای برعهده گرفتن نقش پل ارتباطی میان آنان و دربار سخن می‌گوید؛ عالمانی همچون آیات: خوانساری، شریعتمداری و محمدجواد غروی: «وقتی پانزده خرداد پیش آمد، من خیلی جوان بودم ولی با وجود این بعضی از آقایان علما گفتند آقا شما بیایید وسط که یک پلی باشید بین ما و دولت. آقایان علما نظر من را می‌دانستند، به همین جهت هم بود که همان وقت چندتایشان با من تماس گرفته بودند که ما به شما اعتماد داریم و شما یک کاری کنید جلوی این کار گرفته شود.» (ح:182، ح:212) در همین صفحات نصر از مخالفت علامه طباطبایی با دخالت روحانیت در سیاست سخن می‌گوید؛ «علامه می‌گفتند که ارتش سرنیزه را گذاشته جلوی گلو، انگشت را این جوری کردند ]انگشتشان را به نشانه مخالفت تکان دادند و گفتند[ ولی من با این کارها مخالفم، با این شلوغی راه انداختن‌ها، دسته و بساط و این‌ها مخالفم، و این باقی ماند تا آخر عمرشان.» (ح:184، ح:331) و یا، آن‌گونه که در خاطره‌ای دیگر از علامه ذکر می‌کند: «من آخرین باری که علامه طباطبایی را دیدم در پاییز 57 بود که شلوغی‌ها هم شروع شده بود. ایشان همیشه با اتوبوس از قم به تهران می‌آمد. همان وقت بود که صحبت کردند که من برای روحانیت ناراحتم، آینده روحانیت چه می‌شود؟ دخالت در سیاست در تاریخ همیشه به ضرر روحانیت بوده.» (ح:334) آن‌گونه که نصر روایت می‌کند، علامه با فعالیت‌های سیاسی شاگردش، مرتضی مطهری نیز مخالف بوده است: «یک روز مرحوم علامه طباطبایی، ما سه تا این‌جا نشستیم مثلاً علامه آن‌جا نشسته، مرحوم آقای مطهری این‌جا نشسته، بنده نشستم؛ چند سال قبلش علامه یکی کتاب‌های خیلی مهم فلسفیشان را نوشته بودند، اصول فلسفه رئالیسم و قرار بود که مرحوم آقای مطهری، آقا مرتضی به قول خودمان، برای این پاورقی و شرح بنویسند. قسمت اولش را نوشته بودند، قسمت آخرش همین‌جور مانده بود. حالا آقای مطهری هم پهلوی من این‌جا نشسته‌اند به جای این‌که به ایشان رو کنند، به من می‌گویند آقای دکتر نصر لطفاً به این آقای مطهری بگویید این‌قدر کانون مهندسین نرود و شرح اصول فلسفه رئالیسم را تمام کند. ایشان اصلاً موافق نبود با فعالیت‌های سیاسی که مرحوم مطهری می‌کرد چون می‌گفت تلف وقت است برای شما.» (ح:210، د:132)  نصر درباره شهید مطهری نیز نظری مشابه دارد، که هرچند او فعالیت‌های انقلابی داشته است (ح:210)، اما پس از پیروزی انقلاب پشیمان شده است: «یک آقایی بود که در لس آنجلس تاجر بود، خیلی خیلی با خانواده مطهری نزدیک بود، هر روز با آقای مطهری پای تلفن صحبت می‌کرد، درست روز قبل از مرگش او با مطهری صحبت می‌کند و درست روز بعد که ترور شد به من گفت. گفت من دیروز با آقا مرتضی – او هم می‌گفت «آقا مرتضی» - صحبت کردم، خیلی صدایش ناراحت بود. گفت فلانی من چه گولی خوردم! من فکر می‌کردم این انقلابی می‌شود که توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها به کلی از ایران لایروبی می‌شوند چون شاه این کار را نمی‌کرد. من رفتم در طیاره که آقا را بیاوریم دیدم اِ! نصف همان توده‌ای‌ها در طیاره نشسته‌اند، منتها حالا به لباس اسلامی درآمده اند و من خیلی خیلی خیالم برای آینده ناراحت است.» (ح:190)

در همین صفحات، نصر از علامه طباطبایی نقل قولی درباره خود می‌آورد: «من خیلی خیلی به علامه طباطبایی نزدیک بودم، بعد از انقلاب ایشان در بستر مرگ بود. ایشان همیشه حتی مواقعی که سالم بودند با صدای خیلی پایین صحبت می‌کردند، خیلی خیلی آرام. یک نفری که یک وقتی همکار خیلی نزدیک و دوست من بود رفته بود پیش ایشان. این آقا می‌رود قم، می‌رود در اتاق علامه طباطبایی که روی رختخواب خوابیده بودند. علامه این‌جوری می‌کند که یعنی بیا جلو، این آقا می‌رود جلو، جلوتر درست بالای سرشان و علامه گوشه کتش را می‌گیرد، سرش را می‌کشد پایین، به طوری که گوش این آقا درست نزدیک دهان علامه باشد. می‌گوید من یک پیامی دارم برای دکتر نصر، بگویید که من خیلی خوشحالم که ایشان این‌جا نیست و بگویید که مشعل معرفت و فلسفه و عرفان را آن‌جا مشتعل نگه دارد. یکی دو روز بعد هم ایشان فوت کرد.» (ح:184) در ماجرای تألیف کتب درسی و همکاری شهیدان بهشتی و باهنر با وزارت آموزش و پرورش، نصر ماجرا را بدین‌گونه روایت‌ می‌کند: «من رفتم با مرحوم علامه طباطبایی و یکی دو نفر دیگر مشورت کردم، اسم آقای بهشتی خیلی ذکر شد. من هم می‌دانستم که ایشان آدمی است اهل مطالعه و اهل فکر و یکی دو بار هم ایشان را دیده بودم. خلاصه من به خانم فرخ‌رو پارسا گفتم که بهترین کسی که می‌توانید دعوت کنید آقای بهشتی است، ایشان یک آدم باسوادی است، خیلی بصیرت دارد، دید دارد، مدتی در اروپا بوده و می‌تواند در این کار به شما کمک کند.» (ح:194)

نصر درباره دیدار فرح پهلوی با آیت‌الله خویی در پاییز 1357 می‌گوید: «رفتیم دیدن آیت‌الله خویی. همه چهارزانو پهلوی آیت‌الله خویی روی زمین نشسته بودیم، اتاق کوچک خیلی محقری بود. بعد از سلام و علیک، ایشان اول یک انگشتر به شهبانو داد و گفت این را بدهید برای حفاظت از پادشاه. بعد هم گفت پیام من این است، دستش را زد به عمامه‌اش که روی سرش بود، و گفت «به شاه بگویید عمامه ما علما را بگیرید ببندید به لوله تفنگ‌های ارتش ایران.» من همان‌وقت که آیت‌الله خویی آن [انگشتر] را به شهبانو دادند آن را دیده بودم و فکر می‌کنم رویش نوشته بود «یدالله فوق ایدیهم»[1]. (ح:256، ح:327)  

نصر از نحوه‌ی آشنایی خود با علامه طباطبایی سخن می‌گوید؛ او پس از بازگشت به ایران در دوران جوانی به منزل دوست خوانوادگی، آیت‌الله سید محمدکاظم عصار می‌رود و پس از آن، علاوه بر شرکت در کلاس‌های فلسفه عصار، با معرفی او در کلاس‌های فلسفی آیت‌الله ذوالمجد طباطبایی نیز شرکت می‌کند و از طری وی با علامه آشنا می‌شود و از سال 1337 در دروس ایشان حاضر می‌شود: «در پاییز 1337 با این انسان بزرگ آشنا شدم و خیلی زود با هم صمیمی شدیم. بنابراین افزون بر کلاس‌های آقای عصار، درس‌های علامه طباطبایی را نیز در پایان هفته‌ها دنبال می‌کردم. ایشان یک هفته در میان، پنجشنبه‌ها از قم به تهران می‌آمدند و عصر جمعه به قم بازمی‌گشتند. به این ترتیب ما یعنی گروه کوچکی شامل من، آقای ذوالمجد، یکی از دوستان ایشان به نام کروبی، مرتضی مطهری و مناقبی ایشان را یک هفته در میان ملاقات می‌کردیم. مطهری مثل برادرم شده بود و دوستان صمیمی همدیگر بودیم. در طول پاییز کربن هم در این جلسات حضور می‌یافت. من شایگان را هم به آن‌جا بردم و به علامه طباطبایی و کربن معرفی کردم.» (د:122)؛ آشنایی‌ای که بیش از بیست سال ادامه می‌یابد؛ «این جلسات برای دو دهه در تمام سال برقرار بود. هر از گاهی چند روزی با علامه طباطبایی به دماوند و جاهایی مانند آن می‌رفتیم. یکی از تجربیات چشمگیر و به راستی منحصر به فرد من در طول یکی از این‌ تابستان‌ها رخ داد که علامه به درکه در شمال تهران آمده بود. آن‌جا جز من و او کسی نبود و من یک تابستان کامل را با ایشان دیوان حافظ می‌خواندم؛ اصلاً نمی‌توانید تصور کنید معانی ژرفی را که او شرح می‌داد.» (د:126) آن‌گونه که نصر روایت می‌کند، او بوده که علامه را به نگارش کتاب‌های بدایه الحکمه و نهایه الحکمه برانگیخته: «سال‌ها بود که به ایشان می‌گفتم: حاجی آقا، شرح منظومه بسیار دشوار است و در سده گذشته نوشته شده است. چرا شما متنی مانند آن را برای طلبه‌های امروزی نمی‌نویسید؟» سرانجام کوتاه آمدند و این دو کتاب را نوشتند. درباره کتاب‌های قرآن در اسلام و شیعه در اسلام نیز من همین نقش را داشتم.» (د:127)

 

[1] - ماجرای دیدار فرح دیبا و آیت‌الله خویی جنجال بزرگی برانگیخت. بنابر آن‌چه در اسناد ساواک آمده است، در پی انتشار خبر این دیدار، درب منزل شیخ احمد دانش آشتیانی – مقسم شهریه آیت‌الله خویی در قم – توسط افراد ناشناسی به آتش کشیده می‌شود، و کار تا آن‌جا بالا می‌گیرد که برخی از روحانیون، از جمله آیات ناصر مکارم شیرازی و علی مشکینی تصمیم به تحریم شهریه ایشان می‌گیرند. با این حال، به نظر می‌رسد روایتی که نصر از ماجرای این دیدار ارائه کرده، نادرست باشد؛ نخست آن‌که آیت‌الله خویی در مکالمه تلفنی با آیت‌آلله ]محمدباقر[ آشتیانی، اندکی پس از این واقعه می‌گوید: «طبق اخبار واصله عیادت غیره مترقبی که در روز عید غدیر از اینجانب بعمل آمده است مورد تفسیرهای مختلف گردیده و بعضی آن را بر محمل‌های غیرصحیح حمل نموده‌اند. بدین‌وسیله اعلام می‌نمایم: که ما بر حسب وظیفه شرعی موقع را مغتنم شمرده مقاصد مشروعه و خواسته‌های ملت نجیب و مسلمان ایران را تذکر داده و شدیدا نسبت به حوادث ناگوار و فجایعی که در کشور ایران رخ داده اعتراض نمودیم. ما به عنوان حکم شرعی تمام برادران مسلمان بالخصوص حوزه‌های علمیه قم و مشهد و سایر حوزه‌های علمیه اعلام می‌نمائیم: با ایجاد اختلاف بهانه به دست دیگران ندهند و از جان و مال و ناموس مسلمانان محافظت نمایند(و بیانیه مشروح ما به نظر علمای اعلام دامت تأییداتهم و برادران دینی دامت توفیقاتهم خواهد رسید) . خداوند عزوجل عموم مسلمانان را در کنف حراست خود محفوظ فرماید. والسلام علیکم  و علی جمیع اخواننا المومنین و رحمة‌الله و برکاته.» دیگر آن‌که چنین صحت گفته‌های نصر با اعلامیه‌ها و مواضع رسمی آیت‌الله خویی در روزهای پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ناهمخوان است؛ از جمله اعلامیه‌ای در ذی‌الحجه 1398 که در آن از حکومت شاهنشاهی درخواست می‌شود «از تجارب تلخ گذشته استفاده کرده و در مقابل خواسته‌های مشروع و عادلانه علمای اعلام و مراجع تقلید و ملت غیور و مسلمان ایران تسلیم باشند.» و همچنین، اعلامیه‌ای در حمایت از انتخاب جمهوری اسلامی از سوی مردم در رفراندوم سال 1358.

 

 


سید حسین نصر مرتضی مطهری سید محمدحسین طباطبایی سید ابوالقاسم خویی
هم‌رسانی

مطالب مرتبط
نظر شما