محل اسکان امام خمینی در قم چگونه انتخاب شد؟

محل اسکان امام خمینی در قم چگونه انتخاب شد؟

آیت الله محمد یزدی که در روز ورود امام به قم در ۱۰ اسفند ۱۳۵۷ حضور داشت، درباره آن روز تاریخی می گوید: همانگونه كه بنده احتمال مى‌دادم، حضرت امام مدتى بعد از تشريف فرمايى به تهران مصمم شدند كه به قم بيايند.  ما هم منزلی را در خيابان ساحلى مفروش كرديم و به امكانات زيادى مجهز نموديم.

امام در بدو ورود به قم در مسجد امام حسن واقع در جنب مدرسه آيت‌الله خويى در نزديكى‌هاى ترمينال كنونى، با آقايان مراجع كه به استقبال امام رفته بودند، ملاقات كردند. مسجد مزبور در آن ايام هنوز نيمه كاره و مناره‌هايش ناقص بود. اين مسجد متعلق به مرحوم حاجى فرشباف و پدر خانم يكى از دوستانى بود كه در جريان انقلاب با ما همكارى داشت. خود حاجى هم روحيه خوبى داشت و بارها به من در قضاياى مختلف گفته بود كه اگر كارى داشتى ما در خدمت هستيم. من هم به او مى‌گفتم: «دوستان فعلا به مقدار كافى همكارى مى‌كنند. در عين حال اگر به وجود شما نيازى بود، حتمآ خبرت مى‌كنم.»

امام بعد از اتمام ملاقات با مراجع به منزلى كه براى اسكان ايشان در نظر گرفته بوديم، آمدند و بعد از آن قرار شد به مدرسه فيضيه بروند و نخستين سخنرانى‌شان را در آنجا ايراد كنند. اولين بار كه به جايگاهى كه ساخته بوديم، تشريف آوردند، روى صندلى نشستند كه عكس هايش موجود است. در اين عكس ها، آقاى صانعى بالاى سرشان ايستاده‌اند و مرحوم آقاى اشراقى و حسين آقا پسر آقاى اشراقى و بنده در كنار امام ايستاده‌ايم. در قسمت ديگر هم آقاى منتظرى و ديگر آقايان و فضلا حضور دارند.

در اوّلين سخنرانى امام ـ كه نوارش هم موجود است ـ صداى جمعيت نشان مى‌دهد كه صحن مدرسه فيضيه مملو از جمعيت است و صدا به صدا نمى‌رسد. ظاهرا وسايل صوتى هم جوابگوى آن فضا و شرايط نبود. سيل جمعيت گرمازا بود و با آنكه در فصل زمستان به سر مى‌برديم، ناچار شدند كه روى سر مردم آب بپاشند تا از گرما كاسته شود.

سخنرانى در فيضيه قبل از صحبت امام

مردم در اولين ديدار با حضرت امام در فيضيه، سراپاگوش بودند تا سخنان قائد عظيم‌الشأن خود را استماع كنند؛ كسى كه تا پيش از آن تنها در نوارهايى كه از نجف و پاريس به دستشان مى‌رسيد، صداى دلنواز او را شنيده بودند. به ناگاه امام به بنده فرمودند كه: «شما چند كلمه صحبت كن تا قدرى همهمه جمعيت كم شود.» راستش مانده بودم كه در مقابل اين سيل جمعيت چه بگويم. لذا قدرى تعلل كردم. دوباره امام فرمودند: «كمى صحبت كنيد!»

با توكل بر خدا بسم‌الله را گفتم و به نحو ارتجال و بداهه گويى، شروع به صحبت كردم و ديدم كه مى‌شود صحبت كرد. در خلال صحبت چند بار مردم را به سكوت و آرامش مخصوصا در هنگام سخنرانى امام دعوت نمودم. صحبت هايم بيست دقيقه به طول انجاميد.

يك بار از يک نمايشگاه عكس بازديد مى‌كردم. در آنجا عكسى ديدم مربوط به همين صحنه كه بنده در حضور امام در پشت تريبون هستم. خيلى دنبال كردم كه نمونه‌اى از اين عكس را تهيه كنم، ولى موفق نشدم. به هر تقدير امام بعد از اين كه فضاى فيضيه قدرى ساكت شد و همهمه كاهش يافت، شروع به صحبت كردند: «من از عواطف شما ملت ايران تشكر مى‌كنم. من شما ملت رنجديده را فراموش نمى‌كنم…» اين سخنرانى معروف بعد از آن به دفعات از رسانه‌ها پخش شد.

 استقرار امام در منزل ما

چند روز پس از آنكه براى حضرت امام خانه‌اى مناسب و خوب تهيه كرديم، يك روز حاج احمد آقا اطلاع دادند كه حضرت امام فرموده‌اند: «من در خانه خيابان ساحلى نمى‌مانم؛ چون خيلى اعيانى است و تزئيناتش زياد است براى من طلبه؛ و مى‌روم.» گفتم: «يعنى چه؟ ما اين همه براى آماده كردن اين خانه تلاش كرده‌ايم.»

من اين موضوع را با آقايان اشراقى و منتظرى در ميان نهادم و مجددآ به ياد كوچه‌هاى تنگ يخچال قاضى افتاديم و به حاج احمد آقا هم گفتيم كه: «آيا فكر اجتماع مردم را كرده‌ايد و مى‌دانيد مردم چقدر به مشكل برخواهند خورد؟» احمد آقا گفت: «مى‌دانيد كه وقتى امام حرفى را بزنند ديگر بالاى حرف ايشان نمى‌شود حرفى زد. خلاصه ظرف همين دو سه روز بايد در اين خصوص فكرى كرد.» به ناچار موافقت كردم و از احمد آقا خواستم كه كسى را با ما همراه كند؛ تا به اتفاق دنبال خانه مناسب‌ترى بگرديم.

قرار شد احمد آقا خودش با ما همراه شود. شروع كرديم به ديدن خانه. در مسير خيابان بهار، منزلى پيدا كرديم كه از نظر ما بسيار مناسب بود و صاحبش هم از صيميم قلب ابراز كرد كه «منزل من در اختيار شما. تا هر وقت كه خواستيد، مى‌توانيد از اينجا استفاده كنيد.» حاج احمد آقا گفت: «اينجا براى امام مناسب نيست. ولى براى مادرم خوب است. اگر آنها از امام جدا باشند، بهتر است.» بعد از من خواست كه با صاحبخانه وارد صحبت شوم. من هم گفتم: «آقاى صاحبخانه! خودت را براى تخليه خانه آماده كن!» گفت: «هر وقت شما امر بفرماييد، من يك روزه اينجا را خالى مى‌كنم.»

نمونه اين برخورد در تهران هم از حضرت امام مشاهده شد. وقتى امام را به خاطر بيمارى قلب به بيمارستان بردند، بعد از آن در منزلى سكنى دادند كه بنده هم در آنجا به عيادت امام رفتم. آن گونه كه مرحوم احمد آقا مى‌گفت، امام در همان روز اول، ابراز كرده بودند كه «اينجا خيلى اعيانى و تشريفاتى است و من نمى‌مانم.» بعد از آن بود كه براى ايشان در جماران، خانه تهيه كردند.

از بابت منزل خانواده امام خيالمان راحت شد. ماند منزل خود امام. دوباره شروع كرديم به جست و جو. اما خانه‌اى كه باب ميل حاج احمد آقا باشد، پيدا نكرديم. تا اين كه مرحوم احمد آقا گفتند: «اگر موافقيد برويم منزل خود شما را هم ببينيم.» گفتم: «منزل ما فوق‌العاده كوچك است و بعيد است به درد شما بخورد.» گفت: «ديدنش ضرر ندارد.»

خانه ما يك اتاق دم در داشت و يك هال كوچك و سه اتاق هم داشت و براى يك خانواده كم جمعيت مناسب بود. اين خانه براى من موسع بود و براى امام ضيق. احمد آقا منزل را ديد، ولى نظر خاصّى نداد. چند روز بعد اطلاع داد كه امام فرموده‌اند: «به منزل آقاى يزدى مى‌رويم»، با شنيدن اين خبر بسيار خوشحال شدم و خدا را شكر كردم كه اين افتخار نصيب من شده است ولى متعجب از اينكه چطور حضرت امام اين جا را بر آن منزل مجلل و بزرگ براى سكونت خود و خانواده‌شان برگزيده‌اند گفتم: «حاج احمد آقا! اينجا خيلى كوچك است. چه‌طور مى‌خواهيد رفت و آمدها را تنظيم كنيد؟» گفت: «به هر حال امام فرمودند به آنجا نقل مكان مى‌كنيم.» من هم گفتم: «بسيار خوب! پس من اين جا را ظرف چند ساعت تخليه مى‌كنم.» گفت: «خودت كجا مى‌روى؟» گفتم: «اينجا قم است و من با اكثر آنها آشنايى دارم. جايى را پيدا مى‌كنم.»

گفت: «مابه اين صورت راضى نيستيم. بايد بدانيم كه وضعيت شما چه مى‌شود.» گفتم: «به هر حال من براى تهيه منزل در قم مشكل ندارم و همان طور كه خودتان هم ديديد، اكثر قمى‌ها هواى ما را دارند.» احمد آقا گفت: «آقاى اشراقىِ ما يك منزل خالى دارد. اگر مايل بوديد، مى‌توانيد موقتآ در آنجا ساكن شويد؛ تا بعد ببينيم چه مى‌شود.» گفتم: «بسيار خوب!»

بيست و چهار ساعت بعد خانه را خالى كرديم و در اختيار امام قرار داديم و خودمان به منزل آقاى اشراقى رفتيم. آقاى اشراقى دو دستگاه ساختمان داشتند كه يكى از آنها در خيابان دورشهر، «شهيد فاطمى‌نياءروبروى كوچه صدوق قرار داشت. منزل دومشان هم كه ما در آن ساكن شديم، در انتهاى كوچه قرار داشت. خانه نخست اعيانى‌تر بود و امام هم گاهى از اوقات روزهاى جمعه به آنجا مى‌آمدند.

بعد از آن آقاى شيخ حسن صانعى به من گفت: «آيا اجازه مى‌دهيد كه منزل شما را براى اسكان امام، مختصر تعميرى بكنيم؟» گفتم: «صاحب اختياريد.» ظرف دو الى سه روز منزل را با عجله تعمير كردند و نقايص آن را برطرف نمودند.

در اولين جلسه‌اى كه بعد از استقرار امام در منزل ما به خدمتشان رسيدم، در اتاق دم درب، نشسته بودند و من به ايشان گفتم كه «براى من بسيار مايه افتخار است كه شما در منزل ما ساكن شده‌ايد. البته ما هم آواره نشديم و در منزل آقاى اشراقى هستيم كه خيلى اعيانى‌تر از اينجاست.»

شايد ذكر اين مطلب بى‌مناسبت نباشد: قبل از آمدن حضرت امام به قم، همسرم در خواب ديده بودند كه منزل ما پر از كبوتر سفيد شده است و از همه جا كبوتران به سمت اين خانه مى‌آيند و در اينجا به آرامش مى‌رسند و من به ايشان گفتم به نظر مى‌رسد در آينده اين منزل به نحوى مورد توجه مردم شده و پربركت شود. بعد از تصميم حضرت امام بر جابجايى و استقرار ايشان در اين منزل و روى آوردن سيل جمعيت مشتاق به اين سمت براى ملاقات با ايشان؛ من به ياد اين خواب افتادم و به همسرم گفتم تعبير خواب شما اين است.

به هر حال امام در منزل ما ايام را سپرى مى‌كردند و راضى بودند. شايد يك نكته‌اى كه باعث شد ايشان در آن كوچه ساكن شوند، توجه به محوريتى بود كه كوچه مزبور در جريانات انقلاب داشت. از نظر فضاى بازى هم كه در مقابل منزل ما وجود داشت، امام و بازديدكنندگان ايشان در آسايش بودند.


منبع: خاطرات آیت الله محمد یزدی؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی


هم‌رسانی

مطالب مرتبط
نظر شما