روایت آیتالله العظمی اراکی از تاسیس حوزه علمیه قم
چرا حاج شیخ عبدالکریم حائری قیام نکرد؟

آیتالله العظمی اراکی از آن جهت که از شاگردان قدیمی حضرت آیتالله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی و از باسابقهترین فقهای حوزه علمیه قم بود خاطرات و یادماندههای مهمی از تاسیس حوزه قم به خاطر داشت.
مجله دوهفتهنامه پیام انقلاب ارگان رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آذر ماه 1363 در شماره 125 و 126 خود به گفتگو با آیتالله العظمی شیخ محمدعلی اراکی پرداخته است. برشهایی از خاطرات آن فقیه فرزانه که در مجله پیام انقلاب منتشر شده در ادامه از نظر میگذرد.
بسمهتعالی
بار دیگر توفیق رفیق شد و به خدمت یکی از بزرگان علم و دانش و فضل و مفاخر فقه و ادب و کمال و یکی از ستارگان در خشان حوزه علمیه قم ، ثمال الباقین و بقیه الماضین ، شیخ الفقهاء و المجتهدین و زین العلماء والعالمین، حضرت آیتالله العظمی حاج شیخ محمدعلی اراکی ادام الله ظله رسیدیم. شخصیتی که نزدیک به یک قرن در بیت علم و فضل و تقوی و حوزههای علمیه زیسته و خدمت نموده است و یکی از مفاخر بزرگ حوزه علمیه قم بوده و یادگار گذشتگان بشمار میرود. به گفته صاحب کتاب گنجینه دانشمندان معاصر آداب و اخلاقی معظمله که علم خود را آراسته به زیور حلم و تواضع نموده بیش وصف و تعریف ما میباشد.
چهره نورانیش حکایت از نور النبی، نگاه نافذش نشان از بصیرت و توسم خدائی، بیان شیرینش بیانگر هدایت و تربیت، قد خمیدهاش نشانگر سنگینی علم و تقوی و فضل، و خلاصه وجود روحانیش نمایانگر شخصیت عظیم معنوی و فضائل و کمالات نفسانی و اخلاقی معظمله مینمود. با کمال بزرگواری ما را بحضور پذیرفتند و محضر گرم و عالمانه و با صفا و شیرین ایشان همراه با جاذبه و روحانیت و عظمت مقام ایشان ، روح تازهای در ما دمید. به امید آنکه دیگران نیز از پرتو این شخصیت عظیم روحانی بهره برند، در ابتدا خلاصهای از زندگانی ایشان را بنظر گرامی شما رسانده و سپس فرازهایی از حیات پربار و سازنده معظم را از زبان خود ایشان بازگو میکنیم:
جناب آیتالله العظمی حاج شیخ محمدعلی اراکی؛ مجسمه علم و تقوا؛ فرزند مرحوم حجتالاسلام آقای حاج میرزا آقای فراهانیست که از علماء اراک بودهاند. ایشان قدیمیترین اصحاب و تلامذه مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری میباشد زیرا از سال 1322 قمری که آن مرحوم از عتبات عالیات به قم آمدند تا هنگام رحلت آنجناب(سال 1355ه.ق) مدت بیست و سه سال ملازم درس و بحث آن مرحوم بوده و هیج یک از ایشان را ترک ننمودند.
در سال 1312 قمری در اراک متولد شده و تا سال 1340 در آنجا از محاضر اساتید مهمه مانند مرحوم سلطان العلماء و دیگران تکمیل مبادی و مبانی علوم ادبیت فقه و اصول را نموده، تا سال مزبور که به قم مهاجرت و اکنون که 1405 ه .ق است نود و سه سال از عمر شریفشان میگذرد پیوسته حوزه درس فقه و اصول ایشان در مدرسه فیضیه مورد توجه فضلاء و علماء اعلام حوزه علمیه بوده است.
حضرت آیتالله لطفا مفصلاً شرح زندگانی خودتان را از اوان کودکی دوران تحصیلات طلبگی، سطح و خارج بیان فرمایید .
بسماللهالرحمنالرحیم. شاعر گفته است: گیرم پدر تو بود فاضل / از فضل پدر تو را چه حاصل و دیگر اینکه گفتهاند: انَّ الفتی من یقول ها انا ذا/ لیس الفتی من یقول کان ابی.
در عین حال از باب نعمتهای خداوند تبارک را که دربارهی این کوچکترین ذرهای از ذرهها و کوچکترین مخلوق خودش اتمام فرموده ناچارم بیان دارم. ولیکن میترسم بر ضررم تمام بشود. یعنی آنکه میگویند هر که بامش بیش برفش بیشتر، هر که اتمام خدا انعام خدا بر او بیشتر، کارش مشکلتر. و از همین جهت که انبیاء و اولیاء صلواتالله علیهم از سایر خلقها خوفشان از خدا بیشتر بود! چرا که نعمات خداوند به آنها بیش از سایر خلق بود. به همان نعم حسیه که چشم و گوش و ذائقه و لامسه و سامعه و باصره باشد مأنوس و متنعمند، لکن نعم روحیه و معنویه و لطائف خفیه پروردگار عالم نسبت به بندگان خاصش میباشد. و آنچه از انوار حقیقی و روحیه که انبیاء عظام دارند طرف محاسبه با این نعمتهای حسیه ابدا نیست، به هیچ وجه، اصلا و ابدا نمیتوان با آن قیاس کرد. علیهذا یکی از این انبیاء را خداوند تبارک تعالی فرمودند: لَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ ، لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ : پس اگر نبود از تسبیحگویان هر آینه میماند در شکمش تا روزی که برانگیخته شوند. ( سوره صافات آیه 144)
یا یکی دیگر از انبیاء را چنانکه نقل میکنند که ایشان انقدر سجده کرد و آنقدر اشک ریخت که از چشم او گیاه روییده شد. اینها همه اثر ترک اولیایست ، 200 سال حضرت آدم (ع) گریست در اثر یک ترک اولی، پس هر که نعم الهی بر او بیشتر باشد باید خوفش از خدا بیشتر باشد. لذاست که بنده از بیان نعمات خداوندی که ارزانی داشته میترسم که بر ضررم تمام شود.
نعمات الهی
اما از نعمات بزرگ الهی بر بنده، یکی وجود مرحوم حاج احمد شیرازی بود که بسیار آدم بصیر و بینائی بود و ایشان یکدفعه میفرمود: که خداوند به تو ( یعنی بنده ) سه نعمت بزرگ عنایت کرده که به احدی نداده است: یکی ، استادی خداوند به شما داده که به احدی نداده ( منظورشان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بوده است ) ، و نیز یک پدری هم به شما داده که به احدی نداده ، پدر من یک آدم بخصوصی بود از علم و ایمان و ایشان علاقه خاصی به پدرم داشتند. همچنین از آنجا که ایشان به خانواده بنده محرمیت داشتند و با هم در یک منزل مینشستیم میگفتند خداوند به شما عیالی داده که به احدی نداده است.( از فضل و تقوا )
همچنانکه مرحوم حاج احمد شیرازی نیز فرمودند پدرم یکی از بزرگترین نعمات الهیه به بنده بوده است. ایشان دستپروردهی مرحوم آخوند ملا ابراهیم الجدانی بود که از اوتاد عصر بوده است و نیز دست پروردهی شیخ اصفهانی بوده که مورد علاقه مرحوم شیخ بوده است. از پدرم شنیدم که میگفت: آخوند به من مکرر میفرمود که تو استوانه مسجد ما هستی. یعنی هر وقت که آخوند به مسجد میرفته پدرم را در حال قیام در مسجد میدیده است. پدرم اینطور بود « أَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِدًا وَقائِمًا» آیا آنکه فروتن است گاههای شب سجدهکنان و ایستاده میترسد از آخرت.
من مصداق این آیه را در پدرم میدیدم. و اما مادرم هم از اولاد سید حسن واقف میباشد، که سید حسن اکنون در اطراف نطنز بارگاهی دارد بسیار مجلل و در آن حول و حوش امامزادهای بسیار مقرب است. که میگویند سید حسن از اولاد امام است. و پدر مادرم که سید عقیل نامی است...
دوران تحصیل و اساتید
شوهر همشیرهای داشتم بنام آقای عمادی ایشان مرا در سن 11 یا 12 سالگی به درس و تحصیل علوم الهیه واداشت. شاید از همان اوان کودکی بود و سنم بسیار کم بود، شوق عجیبی به کتاب و نوشتن داشتم، یادم میآید پدرم یک پنجهی حمد که کتابی بود داشتیم و من در حالی که چیزی از خواندن و نوشتن نمیدانستم و نمیفهمیدم مرتب این کتاب دست من بود و ورق میزدم و برای خودم چیزهایی میخواندم. این آقای عمادی که خود یکی از نعمتهای بزرگ الهی برای من بود که ایشان من را دلالت فرمود به مرحوم حاج شیخ جعفر که از اوتاد خاص بود و دروس صمدیه، سیوطی، معالم، رسائل و مکاسب را تدریس میفرمودند و ادیب کاملی از هر جهت بودند.
بعد از ایشان آقای سلطان وارد اراک شدند، آیتالله محمدتقی شیرازی در مورد آقای سلطان فرموده بودند او نور چشم من و قوت بازوی من است. لذا پیش خودم میگفتم کسی را که حاج محمدتقی شیرازی این چنین بگوید این باید ملک و از فرشتگان باشد. علیهذا دور آقای سلطان مثل پروانه پر میزدم بس که ایشان را دوست میداشتم و از حضورشان فیض میبردم.
بعد از فوت حاج سید جعفر در همان سال در محضر شریف آیتالله حاج سید محمدتقی خوانساری(اعلیالله مقامه الشریف) بودم. ایشان هم شخص عجیبی بود دواب قلب بود، مجاهد فی سبیلالله و مقامی بس عظیم داشت، ایشان هم مقداری مرا کفالت فرمودند.
پس از فوت ایشان یک حاج حسینی نجار بود که او نیز شخص بزرگی بود در عظمتش اینقدر که بعضی توهم میکردند که خدمت آقا میرسند، بعید هم نبود، مقامات عجیبی داشت.
تأسیس حوزه علمیه قم
حضرت آیت الله لطفا در مورد تأسیس حوزه علمیه قم و چگونگی برپائی آن در زمان مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری بفرمائید.
ج: آقای حاج شیخ عبدالکریم شخصیتی است که هم حدوثش به خرق عادت شده و هم بقایش. پدر ایشان یک قصاب بود که خداوند به او اولادی نمیداده تا اینکه بخاطر اولاد یک منقطعهای میگیرد، و با تقوای عملی که ایشان داشته و رفتاری که طی جریان مشهوری که منقول است خداوند از همان همسر اول ایشان حاج شیخ عبدالکریم را عنایت میفرماید. خود آقای حاج شیخ میفرمود : وقتی که من بچه بودم به مقتضای بچگی بعضی حرکات و افعال از من سر میزد، مادرم میگفت: بچهای که به زور از خدا بگیری بهتر از این نمیشود!!
این حدوثش بوده که به خرق عادت شده. اما بقایش، البته به سند صحیحی از آقای فرید(ره) شنیدهام، گفتند که آقای حاج شیخ وقتی که در کربلا بودند در خواب میبیند هاتفی به او گفت شما ده روز دیگر در دنیا عمر نخواهی کرد. بعد از خواب بیدار میشود و این خواب را که ملاحظه میکند از آنجا که خیلی آدم اعمالشرطی بوده است، اعتنایی نمیکند، و چنان بیاعتنایی میکند که اصلا از ذهنش محو و منسی( فراموش ) میشود. اتفاقا روز دهم که روز پنجشنبه و شب جمعه بوده است چند نفر از رفقا میگویند بیائید برای تفریح به باغات کربلا برویم. از صبح زود میروند؛ که ایشان سرمایش میشود و مرتب سرما در بدنش شدت پیدا میکند، عبا میآورند و رویشان میاندازند فایده نمیکند بالاخره تصمیم میگیرند ایشان را به منزل بیاورند، میبینند حتی پای رفتن هم ندارند، الاغی را برایشان تهیه میکنند، میبینند روی الاغ هم تنها نمیتواند بنشیند، یک نفر دیگر مینشیند روی الاغ تا آقا را بغل کرده نیفتد. خلاصه تا منزل که میرسند حال احتضار به ایشان دست میدهد.
بعد مرحوم حاج شیخ یادش میآید از خواب ده روز پیش از این، که آن خواب، خواب راستی بود. یکدفعه میبیند سقف شکافته شد و دو ملک از سقف پایین آمدند و معلوم شد، از اعوان حضرت عزرائیل هستند و برای قبض روح آمدهاند، یکباره ملتفت شده که الان زنده است و هنوز جان در بدن دارد و نمرده است از همانجا و همان حال توجه و توسلی به حضرت اباعبدالله الحسین پیدا میکند، چون یک خصوصیاتی فی ما بین او وحضرت حسین(ع) از سابق بوده است که بیانش طولانی است. بله! در آنجا توجه پیدا میکند که یا اباعبدالله من البته باید بمیرم و مردن حق است لیکن دستم خالی است خواهشمندم اگر ممکن است تمدیدی بفرمائید بلکه چیزی در دستم پیدا شود. میبیند مَلَکی آمد گفت که آقا میفرمایند تمدید شد و دست بکشید. بعد آنجا دو روایت است یک روایت که گفتند ما مأموریم و یک روایت دیگر که گفتند الدخیل و العین. گفتند ما مأموریم که بعد خود حضرت تشریف آوردند و فرمودند من گفتم تمدید شد و لهذا بعد میبیند حالش بهتر شد. پس با انگشت اشاره میکند که آب بیاورید زنش که بالای سرش گریه میکرده یکمرتبه فریاد میکند زنده شد، زنده شد.
بالاخره ماندن و بقای عمرش نیز خرق عادت بوده و خداوند از طرف اباعبدالله خواسته است که حوزه علمیه قم بدست ایشان تأسیس بشود، که حاج شیخ خواسته بود و گفته بود دستم خالی است در دستم چیزی بیابید و بعد بمیرم و چیزی که دستش آمد همان تأسیس حوزه علمیه قم بود. میبینیم بنیان حوزه علمیه قم بنظر و توجه اباعبدالله الحسین صلوات الله علیه گذاشته شده و چیزی که حضرت حسین(ع) تأسیس و بنیان نهاده باشد آمریکا و روس و بالاتر از آن هم نمیتوانند آن را از بین ببرند انشاءالله.
آشنایی با حضرت امام
حضرت آیتالله لطفا بفرمایید با حضرت امام از کی آشنا شدید و شخصیت ایشان را چگونه میبینید؟
حضرت آقای خمینی یک مدتی را در اراک بودند و در حوزه اراکیه آنجا تحصیل مینمودند و حتی منبر میرفتند که در آن مدت با ایشان آشنایی نداشتم اما آن وقتی که در قم بودیم معارفهی تامی پیدا کردیم و یکی از همصحبتهای بنده بودند. گاهی اتفاق میافتاد از منزل تا میدان کهنه قم نزدیک شاهزاده حمزه، این راه را دو بدو طی میکردیم و ضمن صحبتها و مباحثهها برمیگشتیم و این مسئله کثیرا اتفاق افتاده، با هم خیلی مأنوس بودیم. آن اوائل که وارد قم شدم ایشان به من اظهار کرد شما یک درس تفسیر صافی برای من بگوئید، تفسیر صافی با اصول فقه و اصطلاحات آن مناسبتی ندارد و لذا چون با آن اصطلاحات مأنوس نبودم چند شب تدریس کردم اما دیگر نرفتم ایشان هم اصراری نکرد، بله اوائل آشناییمان اینطور بود.
ایشان مرد بسیار جلیلی است و شناختم او را به جلالت، بسیار مرد پاکی است، پاک، پاکی نفس دارد. پاکی ذاتی و درونی دارد و این بر همه خلق معلوم شده است. ما در مدت پنجاه سال که با این شخص بزرگ آشنایی پیدا کردهایم جز تقوی و دیانت و سخاوت و شجاعت و شهامت و بزرگی نفس و بزرگی قلب و کثرت دیانت و جدیت در علوم نقلی و عقلی و مقامات عالی و ... در او نیافتیم و ندیدیم. مردی با تقوا به تمام معنی و مردی فداکار اسلام به تمام معنی، این مرد قد مردانگی علم کرد و در مقابل کفر ایستادگی کرد و ید غیبی هم با او همراهی کرد بطوری که محیرالعقول بود و در هیچ خانهای و هیچ زاویهای از زوایای این مملکت باقی نماند مگر که گفته شد «مرگ بر شاه»!
او ( امام خمینی ) جان در کف دست گذاشته است و در مقابل تبلیغ قرآن و دین حنیف اسلام جانبازی میکند، جان در کف گذاشته و حاضر برای شهادت شده است. خداوند یک قوه غریبی در این مرد خلق فرموده که همچون قوهای که به ایشان داده، به هیچ احدی نداده، همچنین جرأتی، چنین شجاعتی و دیدی به او داده است که به احدی نداده، او مانند جدش علی ابن ابی طالب است؛ داستان عمرو ابن عبدود را شنیدهاید؛ با آن نعرههایی که از حلقوم عمرو بن عبدود بیرون میآمد که همه اصحاب پیامبر را در روز جنگ به یک لقمه فرض میکرد و چنین به نظرش کوچک میآمدند. بسیار مغرور به قوت و شجاعت خودش بود، همهی اصحاب رنگ از صورتشان پریده بود و خود را باخته بودند و همه خود را طعمه شمشیر عمرو میدیدند. آن ملعون هم مرتب نعره میزد و مبارزه میطلبید، میگفت: چقدر مبارز بطلبم، شما که معتقدید اگر کشته شوید به بهشت میروید بیائید بفرستمتان به بهشت؛ تا اینکه پس از چند بار که حضرت امیر بلند شد و پیامبر اجازه نفرموده بودند بار آخر اجازه میدان دادند، آن ملعون قریب هشتاد سال داشت و حضرت امیر صلواتالله علیه بیست سال بیشتر نداشتند. پیامبر فرمود این فارِس یل یل است(لقب عمرو ابن عبدود ) و حضرت امیر فرمودند من علی ابن ابیطالبم. خلاصه اینکه ایشان به یک ضربت آن غول شجاعت را بر زمین انداختند که: ضربـته علی یوم الخندق افضل من عباده ثقلین شد. یک چنین جرأتی را خداوند به حضرت امیر داده بود، حالا فرزندش نیز اینطور است. این همه عمرو ابن عبدودها در دنیا نعره میزنند و فریاد میکنند ولی ابدا ترسی ندارد، این چه شجاعتی است که خداوند به او داده است. انشاءالله خداوند از چشم بد محفوظش بدارد، یک چنین کسی کمیاب است، کمنظیر است و نظیر ندارد خداوند عاقبتش را ختم به خیر کند انشاءالله و آنچه را که میخواهد و در دل دارد خداوند نصیبش کند.
البته امت مسلمان ایران قدردانی از این نعمت عظمائی خدائی بکنند و تبعیت او را از جان و مال و ید و لسان و از هر قوهای از قوا که از آنها تمشی دارد کوتاهی نکنند و خدا ناکرده به واسطه افکار شیطانی نسبت به ایشان ظلم عظیمی به نفس خود نکنند، که حساب آنها که بهتانی و یا فکری به این شخص بزرگ داشته باشند با کرامالکاتبین است. حمایت این مرد حمایت سیدالمرسلین است و حمایت ائمه طاهرین است و حمایت حضرت حجت ابن الحسن عسگری عجلالله فرجه است و کوتاهی کردن نسبت به این مرد کوتاهی کردن از آنهاست و باید همه خلق این معنی را متوجه باشند که تا میتوانند جانا، مالاً، قدماً، قلماً، در مقام تبعیت و امداد او برآیند.
حضرت آیتالله از مشکلاتی که در ایام تحصیل در قم داشتید و یا چنانچه خاطراتی از سختیها و مشقتهای دوران رژیم رضاخانی برای روحانیون فراهم میشده است در خاطرتان میباشد مطلبی را بیان کنید؟
مشکلات بسیار بوده است. یکی از این مشکلات اینکه آن زمان که رضا خان نظام اجباری سربازگیری و بیحجابی را حکم کرده بود، آقایان علمای اصفهان به قم آمده و چندین ماه را در قم ماندند. یک حاجآقا نوراللهی بود که اساس این نهضت و جریان بود که تمامی مخارج این برنامه بر عهده ایشان بود. اول متمول ایران شاید بود. علمای عصر ما در یک گوشهی صحن اجتماع میکردند و سخنرانی میکردند و توسلاتی داشتند و آن مردِکه (رضا خان) تمام اینها را میشنید و در دل نگه میداشت و از این میترسید که نکند این علما کاری از پیش ببرند. مرتب تلفنی با قم در تماس بود و ماجرا را دنبال میکرد تا اینکه قضیه حاج شیخ محمدتقی بافقی پیشآمد که شخصاً به قم آمد و در پلههای مدرسه فیضیه که از درب صحن کهنه باز میشد ایستاد و یک نعرهای زد که تا آن آخر مدرسه نعرهاش به گوش میرسید. میگفت: ذریاتتان را به آب میاندازم و برمیاندازم. خیلی نعره کشید و رفت.
(پس از آن) شیخ محمدتقی را گرفتند و آن ملعون با دست خودش جلوی ایوان آیینه ایشان را خواباند و شلاق زد و او هم مرتب میگفت: یا صاحبالزمان، یا صاحبالزمان. البته ابتدا حاج شیخ محمدتقی به ضریح حضرت معصومه پناهنده شده بود که سید ناظم رییس امنیه قم با رفقایش با چکمه وارد حرم حضرت معصومه(س) شدند و هیچ احترامی و اعتنایی هم نکردند و حاج شیخ محمدتقی را گرفتند و بردند امنیه. و پس از شلاق زدن در جلوی درب آیینه به حبس انفرادی نمور و تنگ و تاریک بردند.
برای شام شبش که چیزی نیاورده بودند. دست در کیسه پولش کرده و یک ریال پول داشته بیرون میآورد و به زندانبان میگوید که این را برای من نخودچی و کشمش بخر و بیاور. نخودچی و کشمش را دو، سه شب تناول مینمود و با آنها تحمل میکرد و پس از آنکه دیگر هیچ نداشته رو به آسمان کرده و به خدا میگوید خدایا: «آخوندت حرکت دارد و میجنبد» اشاره به اینکه تو خود در قرآن روزی هر جنبنده و موجود زندهای را تضمین فرمودهای پس حالا که من گرسنهام روزی من را برسان.
شب بعدش یک سینی غذا و اطعمهای که تا آن موقع حاج شیخ نخورده و حتی ندیده بود برایش میآورند. این را آقای حاج شیخ محمد رازی در کتاب تقوی (التقوی و ماالتقوی در اقوال حاج شیخ محمدتقی بافقی) مفصلا نوشته است.
این یک خاطره از آن دورهی مشکل بود و یک مشکل دیگرمان در دوران تحصیل بود که بعضی وقتها شهریه قطع میشد، میگفتند شهریه نرسیده، حالا باید چه کار کرد؟ این ماه را به نصف شهریه قرض میکردند، از تجار قم نصف این شهریه را قرض میکردند، تا بتوانند تمام ماه را بگذرانند، شهریهای که فوق فوقش 12 تومان بود و خیلی خیلی که بالا میرفت 15 تومان بود و خیلی خیلی که بالا میرفت 20 تومان میشد و هرگز شهریهای به 21 تومان نمیرسید و میشد زمانی که تنگی و قحطی پیش میآمد و در خیابان و دکان و نانوایی جمعیت پشت سر هم جمع بودند تا چقدر معطل میشدی تا نانی به اندازه یک آجر که فقط اسم نان را داشت ولی معلوم نبود که چه هست، همهاش چلغز و گلکز گندم بود.
آیا این قحطی در زمان جنگ در اثر جنگ پیش آمده بود؟
خیر ، این قحطی در اثر خشکسالی و نیامدن باران بود. مسئله جنگ مصیبت دیگری بود که پیش آمد، آن هم بلیهای دیگر بود که مفصل است. تمام این شهر قم را متفقین پر کرده بودند که قضیه استسقاء ( طلب و آرزوی باران از خداوند ) هم در همان اوان پیش آمد.
مسئله استسقاء
حضرت آیتالله لطفا جریان نماز استسقاء را شرح بیشتری دهید؟
در همان اوقاتی که این متفقین اطراف قم را گرفته بودند، از این طرف تا خاکفرج و از آن طرف تا شاه جمال تمام اطراف مملو از چادر متفقین بود و هر چادر از متفقین پر بود. آن موقع اکثر مردم قم کشاورز بودند و به حسب کارشان محتاج به باران بودند اما علاوه بر بلیهی جنگ همزمان مدتی بود که مرتب تودههای ابری جمع میشدند و جمعیتی درب منزل مراجع ثلاث آمدند. آقای خوانساری، آقای حجت، آقای صدر( پس از ارتحال مرحوم حاج شیخ عبدالکریم 10 سال با این سه آقا بودیم. که بعد از این ده سال آیتالله بروجردی آمدند. قضیه استسقاء بین این ده سال و در زمان این سه آقا اتفاق افتاد) آمدند درب منزل این آقایان ایشان گفتند بروید حقوق واجبیه را ادا کنید تا آسمان و زمین هم فتح برکات کنند. در اثر منع کردن حقوق خدایی از مالتان، باران سد شده و باب برکات از زمین و آسمان بسته شده، بروید و اینها را ادا کنید. مردم آمدند پیش آقای خوانساری گفتند آقا شما بیایید و نماز استسقاء را برپا کنید. ایشان جواب نداده بود و موکول به بعد فرموده بودند. مردم هم بدون اطلاع ایشان به در و دیوار اعلامیه کردند که: آقای خوانساری روز جمعه جهت نماز استسقاء تشریف میبرند.
صبح آمدند و به ایشان خبر دادند که آقا در و دیوار شهر پر شده است از این اطلاعیه، آقا فرمودند چه کسی چنین کاری کرده من اطلاع نداشتم و برای استسقاء رفتن شرایطی هست و همینطور نمیشود مثلا باید سه روز متوالی تا روز جمعه روزهدار بود. آن روز که آقای خوانساری روز پنجشنبه بود و فردا هم روز جمعه، بعضی منافقین میگفتند اگر آقا برود و نماز بخواند همگی در آب غرق میشوید! اگر دیدید ابر شد زود برگردید که در آب باران غرق میشوید! تمسخر زیاد میکردند. یک نااهل ناجنسی هم رفته بود و به رئیس متفقین گفته بود که فردا روز جمعه، یک جمعیتی مجهز شدهاند که بیایند و چاه و آب شما را از روی حسادت پر کنند؛ چاه آب آنها هم سر راه خاکفرج بود. و اتفاق قرار بود نماز هم در همان خاکفرج برگزار شود. اینها هم سر غیظ و غضب بودند. اینقدر که کسی نمیتوانست بگوید بالای چشمتان ابروست، مگر کسی میتوانست با آنها حرف بزند حتی شاه هم جرأت نمیکرد که به اینها بگوید چرا. خلاصه آماده بودند سر راه توپ سوار کرده بودند و لولهی توپ را درست مطابق کرده بودند با پل که به محض مشاهده ابتدای جمعیت شلیک کنند.
روز جمعه بسیاری حرکت میکردند تا به پل میرسند که از آنجا به خاکفرج بروند مسئول متفقین به توپچیها دستور آمادهباش میدهد اما خدا در دلش میاندازد که صبر کنیم ببینیم که چه کار میخواهند بکنند و با دوربین نگاه میکند میبیند همه علما در ابتدای جمعیت در حرکتند و عمامههایشان را از سر برداشتهاند و با پای برهنه میآیند نه بیلی و نه کلنگی همراه دارند آخر اینهایی که میخواهند چاه را پر کنند بیل کلنگ لازم دارند پس چرا ذکر میگویند و گریه میکنند؟ خلاصه میبیند این جمعیت به این گستردگی آمدند و از جلوی اینها رد شدند. این هم یکی از نعمات خدایی بود که اگر توپی شلیک میشد بسیاری را از بین میبرد.
روز شنبه هم باران نیامد ولی شب یکشنبه حدود 4 ساعت باران آمد با قطراتی بسیار درشت و سنگین مثل اینکه آسمان غیظ و غضب داشته باشد. ابرها مرتب میغریدند و رعد و برقهای متوالی آسمان را روشن و زمین را میلرزاند. مگر کسی جرأت داشت زیر باران برود، همه در مدرسه جمع شده بودند، زیر کتابخانهها که نکند باران آنها را بگیرد. بعد آقای اشرفی(ره) بالای منبر رفتند و دعا نمودند و دو کلمه گفتند یکی اینکه گفتند هر قطره این باران به منزله تیر هزار شعبه است به قلب و سینه منحرفین و یک کلمه دیگر گفتند که: گر نماز آن است که این مظلوم کرد ..... دیگران را زین عمل محروم کرد.
بله به ایشان زیاد گفتند آقا صحیح نیست این نماز را بخوانید. حتی خود بنده هم توسط یک شخصی این پیغام را به ایشان دادم و اصلا و ابدا ایشان اعتنایی نفرمودند. بعداً فرمودند من به خودم مغرور نبودم ولی به حقیقت قرآن وثوق داشتم چون میدانستم که این اطراف از متفقین پر است و امروز به مانند آن روز که اسلام وکفر و ایمان و کفر با هم مقابله داشتند میباشد و این نماز همان حکم مقابله اسلام و کفر را دارد، اگر باران نیاید اسباب وهن شدیدی است برای قر آن، من وثوقم به این بود، به خودم وثوق نداشتم. بعد هم که این عمل اتفاق افتاد از رئیس متفقین پیام آمد که حضرت آقا معلوم میشود شما با خدای آسمان و زمین ارتباط مستقیم دارید، شما را به خد ا قسم یک دعا هم برای ما بکنید، ما خسته شدیم از بس که از خانه و اهل و عیال خود دور افتادیم. یک دعایی در حق ما ضعفا بکنید. عوض اینکه توپ خالی بکنند به التماس افتاده بودند.
قضیه مسجد گوهرشاد
قضیه مسجد گوهرشاد چه بوده؟
بعد از جریانات قم که نشست علما بود بر اینکه باید آخوندها جواز داشته باشند و همچنین اینکه زنها نباید حجاب داشته باشند و کشف حجاب را مطرح کرد، حاجآقا حسین قمی(اعلیاللهمقامه) که در مشهد بودند تلگرافی زدند که: من آمدم، پرسیده بودند که چه نیتی داری؟ فرموده بود که من میخواهم بروم و شفاهاً با خودش(رضا خان) صحبت کنم که این چه کاریست که میخواهی بکنی؟ چرا میخواهی شبکلاه سر مردم بگذاری و زنها را بیحجاب کنی؟ اگر حرفم را شنید که شنید و اگر نشنید گلویش را اینطور میگیرم و خفهاش میکنم!
وقتی آقای قمی قبل از آمدن به تهران به مسجد میرود بهلول هم منبر میرود و بنا میکند تهییج کردن مردم و مردم بسیاری اجتماع میکنند و پس از سخنرانی دور آقای قمی را میگیرند که به تهران نروید و همینجا باشید. و به دنبال این جریان بود که آن ملعون قاتل هم دستور میدهد بهلول را بگیرند و به حبس ببرند و اجتماع مردم را در گوهرشاد به گلوله ببندند و حتی اشخاص که دستشان به ضریح بند بوده را به گلوله میبندند بطوری که دور حرم حضرت رضا(ع) جدول خون راه افتاده بود. بعد مرده و زنده را در ماشین میریزند و آنها را پرت میکنند توی چاله و خاک میریزند روی آنها، نه غسلی و نه کفنی، خلاصه قضیه فجیعی بود.
آن موقع مرحوم حاج شیخ عبدالکریم میگفت ببینید آخر به من میگویند چرا تو قیام نمیکنی؟ با این وضع (قتلعام مردم) من چگونه قیام کنم؟ من نمیتوانم قیام کنم. پس از این جریان بود که به کلی از مجالس و محافل مذهبی جلوگیری میکردند. توی سرابها، بیرون باغات و مسجد جمکران یا کوچههای کج و معوج و پرت که کسی از آنچاها سر در نمیاورد مخفیانه روضهخوانی میکردند و از ترس کسی جرأت علنی گریه کردن بر اباعبدالله نداشت.
البته ابتدای کار مرحوم آقای بروجردی، آن مردِکه با پسرش محمدرضا آمدند منزل آقای بروجردی و در اتاق ایشان نشستند[1] خیلی هم گرم گرفتند و چای خوردند و بسیار میگفت من مطیع شما هستم و خلاصه در باغ سبزی نشان دادند اما بعدش دیدیم چگونه رفتار کردند، تا وقتی آقای بروجردی حیات داشتند از ایشان میترسید محمدرضا همان اول کارش آمد و گفت حاجآقا تقسیم اراضی را اینطور میخواهم بکنم و آقا خیلی سخت به او گفتند تو نمیتوانی این کار را بکنی، بدون اجازه حکام شرع حق دخل و تصرف در املاک را نداری، کار را سخت نکن که مردم به جنبش درآیند و شاهیات را از بین ببرند شاید به جمهوری مبدل شود، دست بردار. پس از آقای بروجردی آنچه را که در خیال داشت کرد، خیلی هم خراب کرد تا اینکه خداوند این مرد (حضرت امام خمینی) را مبعوث فرمود و رضاخان که در مدرسه فیضیه فریاد زده بود ذریاتتان را به باد فنا خواهیم داد، ذریه خودش به باد فنا رفت!
پینوشت:
1. رضا خان در شهریور 1320 از سلطنت عزل و به جزیره موریس تبعید شد. آیتالله العظمی بروجردی در میانه دهه بیست به قم آمد. دیدار آیتالله بروجردی با محمدرضا پهلوی بوده است.
مجلهی پیام انقلاب، شمارهی 125 و 126
محمدعلی اراکی عبدالکریم حائری یزدی
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما