"تمام عمرم در اتاقی که در آن کتب حدیثی باشد نخوابیدهام."
خاطراتی از آیتاللهالعظمی بروجردی از شیخ حسن نوری همدانی

این یادداشت در مجلهی حوزه، (فروردین و اردیبهشت 1370، شماره 43 و 44) با عنوان «مصاحبهای که ناتمام ماند» منتشر شدهاست.این گفتگو را می توان آخرین مصاحبه ی منتشر شده از مرحوم نوری همدانی به حساب آورد.
اشاره
چند روز پیش از رحلت محقّق پرتلاش، حضرت حجّتالاسلام والمسلمین جناب آقاى میرزاحسن نورى (رحمهالله علیه) خدمتش رسیدیم. نیّت خود را مبنى بر تهیّهی یادواره حضرت آیتالله بروجردى در سىامین سال رحلت آن بزرگوار بیان کردیم. بسیار خوشحال شد. تشویقمان کرد. از ایشان خواستیم بهخاطر سوابقى که با آن بزرگوار داشته، یاریمان کند. با گرمى استقبال کرد. قرار شد در اوّلین فرصت براى گفتوگو خدمتشان برسیم. متأسّفانه این فرصت پیش نیامد؛ ماه رمضان فرا رسید و ایشان آهنگ سفر کرد. امّا بهسبب علاقهاى که به مرحوم آیتالله بروجردى و چاپ یادواره داشت، گفت: «مطالب را یادداشت مىکنم و براى مجله مىفرستم.»
گویا این وعده هم ایشان را قانع نکردهبود؛ از این روى، بعدازظهر جمعه 1369/12/24 (28 شعبان 1411 ه.ق ) با مجله تماس گرفت و آمادگى خود را براى گفتوگو اعلام کرد. از بد حادثه گروه مصاحبه حضور نداشتند و این مصاحبه انجام نگرفت. آن بزرگوار راهى محلّ تبلیغ شد. بین راه پیک اجل فرا رسید و بانک رحیل بنواخت!
اینک بهیاد آن مرحوم، گزیدهاى از مطالبى را که ایشان در دیدار مقدّماتى با گروه مصاحبه بیان کرده، عرضه مىکنیم. از خداوند بزرگ علوّ درجات آن مرحوم را خواهانیم. [مجلهیحوزه]
کیفیت آشنایی من با آیتالله بروجردی
آشنایى من با آیتالله بروجردى از آنجا آغاز شد که:
روزى استفتائى نوشتم و براى پاسخ، خدمت ایشان دادم. ایشان از خط و انشاى من خوششان آمدهبود، از اینروى سفارش کردهبود: «بگویید نویسندهی این استفتاء بیاید. من کارش دارم.»
خدمت ایشان رسیدم. مرا مورد لطف قرار داد. فرمود: «من مقدارى نوشته دارم. از شما مىخواهم که کمک کنى و اینها را بازنویسى و تنظیم نمایى.» من قبول کردم. از آن پس در خدمت ایشان بودم و بسیارى از نوشتههاى علمى و حتّى نامههاى مهم سیاسى را من مىنوشتم. بله. من سالها در خدمت مرحوم آیتالله بروجردى بودم و کار عمدهی من پاکنویس و نگارش مطالب و تحقیقات آن مرحوم بود.
انگیزهی ادامهی کار روی طبقاتالرجال
کار عمدهاى که مرحوم آیتالله بروجردى در دست انجام داشت، طبقاتالرجال و اساتید روایات بود. پس از فوت ایشان، نوشتههاى خطّى بسیارى از وى بهجاى ماندهبود که نیازمند بازنگرى و تنظیم [بود]. این مطالب را ادامه دادم. پس از چندى کار را ترک کردم. من که سالها با ایشان محشور بودم، پس از فوتش، مرتّب ایشان را در خواب ملاقات مىکردم؛ در خواب هم مانند گذشته اینجانب را مورد لطف خویش قرار مىدادند. پس از ترک کار روى طبقاتالرجال، مدّتى بود که ایشان را در خواب ملاقات نکردم. تا شبى این توفیق حاصل شد و خواب دیدم که در همان اتاق مطالعه و تحقیق بیت آن مرحوم هستم. احساس کردم که مرحوم آیتالله بروجردى از اندرونى به بیرونى تشریف مىآوردند. این در حالى بود که مىدانستم ایشان فوت کردهاند. با خود گفتم: «ببینم جاه و مقام حضرت آیتالله بروجردى در آن دنیا چهطوراست؟» از اندرونى بیرون آمد. در حالىکه بسیار نورانى و تمیز بود. همراه ایشان شخصى بود که لباس بلند عربى بر تن داشت. فهمیدم که مقام و منزلت ایشان در آن دنیا بسیار عالى است. در عالم خواب حرکت کردم و بهدنبال آن جناب راه افتادم. هنگامىکه متوجّه من شد، دیدم روى خوشى با من ندارد. راه افتادند. من هم حرکت کردم. آن مرحوم برگشت و گفت: «برگرد. دنبال ما نیا!»
از خواب بیدار شدم.
مدّتى دراین اندیشه بودم که چرا مرحوم آیتالله بروجردى از من دلگیراست؟ تا اینکه متوجّه شدم علّتش این است که کار تنظیم و بازنگرى طبقاتالرجال را ترک کردهام. از این روى تصمیم گرفتم دوباره مشغول کار شوم. پس از آن [که] مشغول شدم، تا کنون چندین بار ایشان در خواب ملاقات کردهام و آن بزرگوار با روى گشاده و خرسند اینجانب را پذیرفتهاند. یقین دارم که ایشان به احیاى این اثر بزرگ علاقه دارند. از این روى تماموقت فرصتم را براى سامان دادن این اثر ارزشمند اختصاص دادهام. از بام تا شام مشغول تنظیم فیشهاى مرحوم آیتالله بروجردى هستم. کار روى این اثر مشکل است، زیرا مرحوم آیتالله بروجردى بسیارى از اسامى و عبارات را با حروف رمز نوشته و جایى هم توضیح نداده که مراد از رمز چیست! علاوه بر این، مرحوم آیتالله بروجردى در کودکى از مرکب افتاده و دراین حادثه انگشت شست آن مرحوم آسیب دیده بود، لذا این انگشت رعشه داشت و هنگام نوشتن در کنترل نبود. این امر سبب گردیده که نوشتههاى ایشان، بهخصوص در اواخر عمر خوانا نباشد.
اکنون این یکى از مشکلات فهمیدن دستنوشتههاى ایشان است. من با این نوشتهها آشنا هستم و مىفهمم باید هرچه زودتر نوشتههاى آن مرحوم را تنظیم کنم، زیرا کسى غیر از من نمىتواند از این نوشتهها سر در بیاورد و اگر من از دنیا بروم، این مطالب بهجایى نمىرسند و معطّل خواهند ماند!
ادب آیتالله بروجردی
دراین چند سالى که اینجانب در خدمت ایشان بودم، هرگز وى را بدون عمامه یا قبا ندیدم. همیشه دو زانو مىنشست. هیچگاه آن مرحوم را در حال نشستن غیر از این حالت ندیدم. ایشان از درد پا، بسیار ناراحت بود. آقایان پیشنهاد کردند هنگام درس، که روى منبر قرار دارند، دو زانو ننشینند و پاها را روى [پلّههای] پایینتر منبر قرار بدهند. ایشان با تعجّب فرمود: «چهطور ممکن است این کار را انجام بدهم؟ آقایان نشستهاند. آقایان تشریف دارند.»
روى همین حساب، در منزل کُرسى کوچکى گذاشته بودند که ایشان در حضور مراجعین بتواند پاهایش را دراز کند!
احترام به کتب علمی و دینی
آن بزرگوار به کتب دینى و علمى، احترام بسیار قائل بودند. مىفرمود: «تمام عمرم، در اتاقى که کتب حدیث باشد، حتّى داراى یک حدیث باشد، نخوابیدهام.»
بلندنظری
حضرت آیتالله بروجردى بسیار بلندنظر بود. قرار بود در شهر هامبورگ آلمان مرکزى براى نشر تعالیم اسلام ساختهشود. آقایى را فرستادند که آنجا زمینى تهیّه کند. این فرد به آنجا رفت و زمینی خریدارى کرد. برخى به آیتالله بروجردى اطّلاع داده بودند که این زمینِ خریدارى شده در موقعیّت خوبى قرار ندارد؛ پایین شهر هامبورگ است. هنگامىکه شخص مأمور خرید زمین برگشت و گزارشى از عملکردش ارائه داد، آیتالله برجرودى به ایشان فرمود: «شنیدهام زمین خریدارى شده در موقعیّت مناسبى قرار ندارد. صلاح نیست ما در چشم جامعهاى که ارزش را در زیباییهاى ظاهرى مىبیند، حقیر جلوه کنیم. مذاهب دیگرى در آنجا وجود دارد که مراکز مذهبیشان از ساختمانهاى مجلّل و زیبا برخوردار است، از ماشینهاى خوب و زیبا استفاده مىکنند؛ از اینروى براى ما صلاح نیست که پایینتراز آنها جلوه کنیم.»
آن شخص (شاید بهطعنه!) گفت: «آقا! یعنى مىفرمایید بالاى شهر هامبورگ و در کنار دریا زمین تهیّه کنیم؟ آنجا خیلى گران است.»
ایشان فرمود: «بله. در جاى مناسب تهیّه کنید. من هزینهاش را تأمین مىکنم. شما تصوّر مىکنید براى من زمین مىخرید؟! خیر. این مکان به نام امام زمان ( ع ) است و باید در جاى آبرومندى باشد که باعث تحقیر مسلمانان نگردد.»
تقدیر از خدمات دیگران
آیتالله بروجردى بسیار قدرشناس بود. در یکى از روزها که پاکنویس و تنظیم مطالب را خدمتش ارائه کردم، وقتى نوشتهها را دید بسیار خوشحال شد، بنده را دعا کرد و افزود: «شما هم در ثواب این نوشتهها شریک هستید.»
پس براى تشویق بنده و قدردانى از زحمات دستور داد قباى بَرَک -که مال خودش بود- به من بدهند. خادم مقدارى دیر کرد. آقا صدا زد: «مگر نگفتم قبا را بیاورید؟»
قبا را آوردند و تحویل من دادند. پسر بزرگ ایشان به من گفت: «فردا که آمدید این قبا را بپوشید. آقا قبا را بر تن شما ببیند خوشحال مىشود.»
فرداى آن روز قبا را پوشیدم. هنگامىکه وارد اتاق شدم، آیتالله بروجردى قبا را بر تن من دید و لبخند زد!
شهامت در برابر دستگاه
آقاى خزعلى را در رفسنجان دستگیر کرده بودند، زیرا ایشان روى منبر گفته بود: «سلطنت در برابر قدرت آیتالله بروجردى مانند انگشتر در دست ایشان است. از این روى هرگاه اراده کند، آن را از انگشت خود درمىآورد و دور مىاندازد!»
این منبر باعث شد آقاى خزعلى را دستگیر کنند. خبر به آیتالله بروجردى رسید. ایشان برخى از سران دولت را احضار کرد و نسبت به دستگیرى [آقاى] خزعلى اعتراض کرد. این اعتراض باعث شد که فرداى آن روز ایشان آزاد شود. آمد قم و خدمت آیتالله بروجردى رسید. آیتالله بروجردى جریان را پرسید. در همان جلسه معلوم شد که آقاى خزعلى را بعد از اوّلین منبر دستگیر کردهاند، درحالىکه ایشان سه روز منبر وعده داشتهاست. از اینروى آیتالله بروجردى به ایشان فرمود: «به رفسنجان برگردید و به وعدهی خود عمل کنید. دو روز دیگر را هم منبر بروید!»
مجلهی حوزه، شمارهی 43 و 44
حسن نوری همدانی سید حسین طباطبایی بروجردی
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما