جامعهی مدرسین و انقلاب
در گفتوگو با آیتالله محمد مومن

آیتالله محمد مومن از جمله شخصیتهائی است که در دوره دوم فـعالیتهای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بدان پیوست و به دلیل شور و تحرک انقلابی و نیز امکانی کـه در مسافرتهای مکرر به عـراق و ارتـباط با حضرت امام داشت، نقش ویژهای را در کارکرد مبارزاتی جامعه ایفا نمود. ایشانا ز جمله چهرههائی است که در پی گسترش فعالیتهای روشنگرانه جامعه مدرسین، در فروردین 52 دستگیر و به 2 سال تبعید در شهداد کرمان و تویسرکان محکوم گردید. آیتالله مـومن گفتوگو با یادآور را با تواضع و صمیمیت فراوان پذیرفتن و در خلال تحلیلها و قضاوتهای خویش، جلوههائی از تعهد دینی و انقلابی و نیز شرح صدر و روحیه صلحجویی خودرا نمایان ساخت. با سپاس از ایشان که به رغم کـثرت اشـتغالات و تراکم برنامههای خود،فرصتی را به این گفتوگو اختصاص دادند.
-: با تشکر از جنابعالی که پذیرای این گفتوشنود شدید؛ بهتر است سخن را ازاین نقطه شروع کنیم که در مقطع آغازمبارزه و امتداد آن، بـه ویـژه در مقطع تبعیدامام، جامعۀ مدرسین از جمله جریانات شاخص حامی مبارزه و شخص امام به شمار میآمد. با توجه به تنوعی که درحوزۀ آن روز وجود داشت، به ویژه دگراندیشی حاکم بر بیوت برخی از مراجع و موسسات و جـریانات فـکری وفرهنگی موجود در حوزه، جامعۀ مدرسین تا چه میزان توانست جای خود را در میان حوزویان باز کند؟ و در هر صورت چرا؟
-: پاسخ به سؤال شما موکول به بیان یک مقدمه است. آنچه را که بنده در طول این چهل و چند سـال حـضور در حـوزه و همکاری با جامعه مدرسین بـه دسـت آوردهام این است که به رغم آنکه خود حضرت امام (ره) در راس مبارزات بود، ولی ایشان به نوعی عمل میکرد که براساس عرف سیاسی امروز، مبارزه سیاسی محسوب نمیشد. بـلکه ایـشان شـخصیتی بود متعبد، وارسته، مخلص و در عین حال فقیهی آگـاه و هـمین موجب میشد که این مبارزه بیش و قبل از آنکه سیاسی باشد، یک نوع دعوت به اسلام اصیل و بازگشت به آن باشد. بـنده با هـمه آقـایان مراجع سروکار داشته و از محضر بسیاری از آنان استفاده بردهام، اما از جـنبۀ علمی و معنوی، بهتر از آقای خمینی کسی را نمیدیدم و نمیبینم. از جهت علمی شکی در فقاهت ایشان نبود و از مراجع و اعلام محسوب میشد. از نظر تـقوا و تـقید به احـکام و پیروی از فرامین دینی و پیامبر (ص) نیز در مرتبه اعلا بود.
آیتاللّه العظمی بـروجردی مـرجع اعلای شیعه، نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان شیعه بود. درس ایشان پرجمعیتترین دروس حوزه بود و دو و نیم ساعت پس از طلوع آفـتاب شـروع مـیشد. به طوری که یادم هست، در سال 36،37، بعد از درس مرحوم آیتاللّه بروجردی، درس مرحوم امام پرجـمعیتترین درس بـود. ایشان از مسجد سلماسی که نزدیک منزلشان بود، اصول درس میداد و درس فقه ایشان هم در سالهای 36،35 در نـزدیکی صـحن و در مـسجد محمدیه تشکیل میشد و بعد منتقل شد به مسجد سلماسی. در عین حال که درس امام در گوشهای از ایـن مـسجد تشکیل میشد، اما تعداد افرادی که در آن شرکت میکردند، از تمام دروس مراجع دیگر بیشتر بود. درس ایشان یک و نیم ساعت بـعد از آفـتاب ویـک ساعت قبل از درس آیتاللّه بروجردی تشکیل میشد.
ایشان درسش را میگفت و کسانی که میخواستند به درس آقای بروجردی بـروند، بـعد از کلاس امام میرفتند. افرادی هم که در درس امام شرکت میکردند، فضلای خوب حوزه بودند و ایـن ویـژگی، خـاص درس حضرت امام بود. از نظر علمی هم، اعلمیت ایشان در حوزه، دستکم برای بسیاری از حوزویها کاملا مشخص بـود وایـن نکته در میان مردم هم جا افتاده بود، ولی خود امام به هیچوجه در پی ایـن نـبود که خـود را نشان بدهد یا اظهار وجود علمی کند. همیشه در کنار و به کار خود مشغول و منحصراً متوجه خـدا و انـجام وظـیفه بود و ابدا به فکر اینکه دنیائی داشته باشد، نبود. این عرفان و معنویت و اعـتقاد راسـخ به آخرت، از ویژگیهای بارز حضرت امام بود.
این خصوصیت امام به گونهای بود که دردوران حـیات مـرحوم آیتاللّه بروجردی، درسلوک ایشان هیچ نشانهای از اینکه بخواهد وانمود کند که من دارم کـاری مـیکنم، وجود نداشت. سررشته تمام امور حوزه بـه دست آیـتاللّه بـروجردی بود تا اینکه ایشان در فروردین سال 40 از دنـیا رفـت. بعد ازفوت آیتاللّه بروجردی، شاه احساس کرد میتواند کارهائی را انجام دهد که برایش حسنشهرت بـه هـمراه داشته باشد، ولی از آنجا کـه هـمه آن کـارها خـلاف و مـورد اعتراض بودند، به چنین نتیجهای منجر نـشد. قـبل از فوت آیتاللّه بروجردی شهریه همه طلاب توسط ایشان پرداخت میشد. پس از فوت ایـشان قـرار شد این شهریهها توسط مراجع دیگر پرداخـت شود و مراجع بعدی و عـلما جـلسهای را تشکیل دادند که گمانم درمـنزل آیـتاللّه بروجردی بود. دو نفر از آقایانی که بعدا جزو مراجع شدند، پرداخت شهریه را پذیرفتند، اما وقـتی بـه حضرت امام شـد که شما چه میکنید؟ ایشان فرمود: «منهمان خادمی که بودم، باقی خواهم ماند.» و ایشان بدون هـیچ چـشمداشت و دخالتی در ادارۀ امور حوزوی، درسش را ادامه داد.
پس از رحـلت آیـت اللّه بروجردی، حـوزه قـم برای دو هـفته تعطیل شد. شنیدیم کـه حوزه نجف تا 40 روز بعد از فوت ایشان تعطیل بود.پس از تعطیلات، امام در همان مسجد سلماسی درس خود را شروع کرد. شاید عدهای ایـن نـکته را ندانند که پس از فوت مرحوم آیتاللّه بروجردی، تـعداد کـسانی کـه در درس امـام شـرکت کردند، کم شـد! شـاه پس از رحلت آیتاللّه بروجردی، ابتدا به دست نخستوزیرش، علم، بعضی از کارهای عوامفریبانه و خلاف، از جمله تقسیم اراضی را انجام داد و بـعضی از قـیود قـانونی از جمله قسمخوردن نمایندگان مجلس به قرآن، حـذف و آن را تـبدیل بـه قـسم بـه کـتابهای آسمانی کرد. از اینجا به بعد دیگر امام آن حاجآقا روحاللّه خمینی که در کنار بود وفقط درس میگفت، نبود. البته بسیاری از علما مخالف با این معنا بودند که دولت بیاید زمینهای دیـگران را غصب و تقسیم کند و حذف قسم به قرآن را مقدمهای میدانستند که اصل اسلام را در ایران از بین ببرند و چهبسا برای بهائیت، حساب باز کنند. این نوع مسائل که در میان آمد حضرت امام برحسب وظـیفه دیـنی، مخالفت با اقدامات خلاف شرع را، مخصوصاً اگر به دست مسئولان مملکتی انجام میشد، آغاز کردند، زیرا این نوع اعمال زمینهساز بیتوجهی به اسلام و محو تدریجی آن بود و باید با آن مبارزه میشد. این رویـداد، حـضرت امام را واداشت که در مقام مبارزه روشن با رژیم، به ویژه با نخستوزیر دولت محمدرضا برآید و اطلاعیههای فراوانی بدهد که البته در آغاز عمده حـملاتش در اطـلاعیهها وسخنرانیها، متوجه دولت علم بود. شـاه هـم فهمید که آقای خمینی که تا به حال خبری از ایشان نبوده و حالا پیدا شده، ممکن است برایش مزاحمتی ایجاد کند، لذا بعد از اینکه مردم به طور جدی مـبارزه کـردند، از اصل پیشنهادی که توسط عـلم ارائه شـده بود، دست کشید و این را به آقایان علمای دیگر اعلام کرد.
تقریبا شش ماه بعد از رحلت آیتاللّه بروجردی، مرحوم آیتاللّه آمیرزا عبدالهادی شیرازی که از مراجع بسیار وارسته و ساکن نجف بود، از دنیا رفت و شـاه بـه حساب اینکه خودش را مسلمان معرفی کند، تلگراف تسلیتی برای علمای نجف فرستاد. این را هم ناگفته نگذارم که وقتی شاه ازحرفی که علم زده بود، برگشت و به آقایان علما در قم تلگراف زد، به حاجآقا روحاللّه تلگراف نـزد و به تـصور خودش به ایشان بیاعتنائی کرد تا نگذارد او اسم و رسم پیدا کند، اما مبارزه امام، جنبه الهی داشت و ایشان در جـهت تثبیت احکام اسلام در مقابل شاه ایستاد و اینگونه مسائل ذرهای برایش ارزش نداشت و مـطرح نـبود. طـلاب و فضلای حوزه که به تقوا و دیانت حضرت امام معتقد بودند و میدانستند که قیام امام علیه رژیم ستمشاهی، نشاتگـرفته از تـقوای ایشان و در واقع در جهت اجرای احکام اسلام است، طبعاً علاقهشان به آقای خمینی بیشتر شد و جـمعی را تـشکیل دادنـد که بعدها نام «جامعه مدرسین» را به خودگرفت. این جمع متشکل از علما و فضلائی بود که مثل امام اعـتقاد داشتند که ما باید از کیان اسلام و قرآن دفاع کنیم و آن کسی که بیش از دیگران دنـبال این هدف هست، آقـای حاجآقا روحاللّه اسـت و به همین دلیل، این جمع نه به عنوان حمایت از حاج آقا روحاللّه که به عنوان دفاع از اسلام و قرآن که مطمحنظر ایشان بود، دور هم جمع شدند و پشت سر امام قرار گرفتند.
اینها خودشان هـم شخصیتهای وارسته و ازخودگذشتهای بودند. اگر بخواهیم از بزرگوارانی که از ابتدا عضو جامعه مدرسین بودند، نام ببریم، باید از کسانی چون مرحوم آیتاللّه مشکینی، مرحوم آیتاللّه فاضل لنکرانی، مرحوم آیتاللّه ربانی شیرازی، آیتاللّه منتظری، مرحوم آیـتاللّه آذری قمی، آیتاللّه امینی و.. یاد کنیم. اینها خودشان هم انسانهای شایستهای بودند و برای حراست از احکام اسلام و حمایت از مراجعی که با رژیم ستمشاهی مبارزه میکردند و هم مراقبت از حوزه تا طلاب ازمسیر صحیح بـیرون نـروند، با هم اجتماع پیداکردند. بنا شد در عین حال که این جمع مراقبت میکرد تا طلاب از نظر سطح علمی در وضعیت مطلوبی باشند، از مراجعی نیز که در راه حفاظت از احکام اسلام حرکت میکردند، پشتیبانی کند تـا در نـتیجه اقدامات این عده، حوزه نیز از این حرکت حمایت نماید و جامعه مدرسین به این شکل به وجود آمد.
«جامعه مدرسین» جریانی نبود که یک مرجع را بپذیرد و دیگران را نفی کند. دفاع از اسلام، وظیفه هـمه مـسلمانها و در رأس آنها، وظیفه همه علماست و طبعاً آن کـسی کـه عـقل و درکش زیادتر باشد و مردم گرایش بیشتری به او داشته باشند، بیشتر باید به این وظیفه عمل کند و چنین شـخصیتی یـک مـرجع شایسته وارسته است. چنین افرادی وقتی بخواهند وارد میدان مبارزه بشوند، تکی که نمیتوانند عـمل کـنند و قهراً باید دستیارانی داشته باشند. آن دستیاران در مرتبه اول فضلا و علمای وارسته حوزه هستند، کسانی که طلاب و مردم آنها را بـشناسند و بـتوانند از طـریق دادن اعلامیه و سخنرانی، مطالب را به داخل و بیرون از کشور منتقل کنند، نه اینکهصرفاً بـخواهند گـروهی را تـشکیل دهند، بلکه از باب احساس وظیفه و مسئولیت، فعالیت کنند و این اساس و پایه تشکیل «جامعهمدرسین» بود.
-: بـا وجـود ایـنکه همگان میدانستند که اعضای «جامعه مدرسین» از شاگردان مبرّز امام و اشاعهدهنده افکار ایشان هستند، رابطهتان را با مراجع دیـگر، بـه شکلی که حساسیت اطرافیان آنها را برنیانگزید. چگونه تنظیم میکردید؟
-: احساس مسئولیت دینی، بر همین مـبنا امـام را بـه مبارزه برانگیخت و جریان دستگیری و زندان و یک سال بعد هم تبعید ایشان به ترکیه و سپس عـراق پیـش آمد. امام چون برحسب تکلیف دینی عمل میکردند، قم و ترکیه و نجف و بعدها پاریـس و تـهران برایشان هـیچ تفاوتی نداشت .فضلائی هم که «جامعه مدرسین» را تشکیل دادند، نه از شخص امام خمینی، بلکه از هدف ایـشان کـه هدفی خدایی بود، حمایت میکردند و چون اینطور بود، جانبدار و طرفدار شخص ایشان نبودند، بلکه وظـیفهشان جـانبداری از اسـلام بود. اگر ما از فرمایش امام که مبارزه با اعضای جـامعه، آن عـلاقه لازم را کـه باید به آقای شریعتمداری میداشتند نداشتند، ضمن اینکه هیچکس حتی تصور هـم نمیکرد کـه آقای شریعتمداری در عرض آقای خمینی باشد. اعضای جامعه برای مرحوم آیتاللّه گلپایگانی احترام بسیار بیشتری قائل بودند و ایشان هـم واقـعاً از مبارزات جانبداری بیشتری میکردند. خلاصه به حسب ظاهر مزاحمی در حوزه برای «جامعه مـدرسین» نـبود و تنها مزاحم نظام طاغوتی بود. بالاخره هم ایـن مزاحمت، عـلنی شـد و ساواک در سال 1352، 25 نفر از علما را که عمدتا ازاعـضای «جـامعه مدرسین» بودند، به سه سال تبعید محکوم کرد. هنگامی که امام را به ترکیه تـبعید کـردند، ما در خانه آقایان مراجع مـتحصن شـدیم و بسیار هم طبیعی بـود کـه این کار را بکنیم، چـون آقـایان مراجع هم هدف امام را قبول داشتند. «جامعه مدرسین» طرفدار فرد محسوب نمیشدند. ما جانبدار اسلام بـودیم و اگـر از امام پشتیبانی میکردیم، برای اسلام و در جـهت تـحقق اهداف اسـلامی بـود. مـا با تمام مراجع ارتباط داشـتیم و رفاقتها پابرجا بود، منتهی چون حضرت امام، پرچمدار مبارزه شدند، طبیعتاً نیروها بیشتر حول مـحور ایـشان حرکت کردند.
-: هدف کلی و سیر فـعالیتهای «جـامعه مدرسین» چـگونه بود؟
-: اسـاس فـعالیتهای «جامعه مدرسین» مـسئولیتهای الهـی بود که این احساس را به طریق اولی، مراجع و در راس همه آنها امام (ره) داشتند. حدود سال 40،41 که مبارزات هـنوز مـتوجه عـلم بود؛ مرحوم آیتاللّه گلپایگانی در روز 25 شوال به مناسبت سـالگرد شـهادت حـضرت امـام صادق (ع)، در مـدرسه فـیضیه مجلس روضهای را برپا کرده بودند. در آن جلسه چماقداران رژیم شاهنشاهی ریختند و تعدادی زیادی از مردم و طلاب را زخمی و دستگیر و عدهای از آنها را شهید کردند. آنها طلاب را بسیار اذیت میکردند و به کسانیکه در سن معافیت از سـربازی بودند، ورقه معافیت را نمیدادند، در حالی که طلاب مثل دانشجویان و دانشآموزان باید مشمول معافیت میشدند. رژیم، به خصوص طلابی را که در طریق مبارزه بودند، بسیار اذیت میکرد و این مسئله باعث شد که عده زیادی از طلاب، به صـورت قـاچاقی به عراق بروند. در آن مقطع، خود من هم که طلبه بودم، معافیت نداشتم. در سال 1342 که امام در ترکیه بودند، به عراق رفتم. جوانان ایرانی پرشور و اهل علم، آنجا را پر کرده بودند.
پس از اینکه امام به نـجف رفـتند، در آنجا هم عدهای از علما و فضلای همسنگ «جامعه مدرسین» اطراف امام را گرفتند، از جمله شهید آیتاللّه مدنی که جزو مدرسین خوب نجف بودند، آیتاللّه راستی کاشانی، آیتاللّه رضوانی، مـرحوم آیـتاللّه سید عباس خاتم یزدی و.. امام در آنجا هـم مبارزه را ادامهدادند و اطلاعیهها را یا به صورت خطی و یا به صورت کاست میفرستادند که در اینجا پیاده و منتشر شود. «جامعه مدرسین» در سطوح بالا و طلابی که اعـضای ایـن جامعه را به عنوان شخصیتهای صـالح و سـالم میشناختند و قبول داشتند، ادامه مبارزات را در قم و سایر شهرهای ایران به عهده داشتند. مردم هم، هم آقای خمینی را قبول داشتند، هم آقایان گلپایگانی و مرعشی نجفی و آسید احمد خوانساری را. مبارزه هم اسلامی بود، نه اینکه کـسی بـخواهد آقای دیگران شود! مبارزه خدایی بود و آقایان «جامعه مدرسین» هم در آن زمان که وارد این مبارزه شدند، جز دستگیری و زندان و رنج چشماندازی جلوی روی آنها نبود، و قهراً چون انسانهای شایستهای بودند، طلاب شایستهای هـم بـه آنها مـیگرویدند. مردم و عدهای از کسبه متدین و شریف بازار هم همکاری میکردند و اطلاعیهها و سخنان امام به این طریق به همه نـقاط ایران میرسید و همه مردم ایران برای یک مبارزه الهی، تحت رهبری امام و بـه کـمک یـد مقتدر «جامعه مدرسین» که همگی از فضلا و علمای برجسته بودند، آماده شدند.
-: بعد از رحلت مرحوم آیتاللّه حکیم، جـامعه مـدرسین، اعلمیت امام را مطرح کرد. آیا این اقدام زمینهساز واگرایی و تفرقه در حوزه نشد؟
-: در آن مقطع، عمده فضلا و عـلمای حـوزه، آقـای خمینی را از نظر علم و تقوا در بالاترین مرتبه میدانستند. آقای حکیم در سال 48 ازدنیا رفت. ایشان پس از مرحوم آیتاللّه بروجردی، مـرجع اعلا بود. پس از رحلت ایشان، از نظر کسانیکه از جایگاه علمی امام مطلع بودند، مرجعیت شایسته، ایشان بود. این خصوصیات را آقـایان در حضرت امام یافتند و اعـلامیهای بـا امضای 13 نفر که اکثر آنها اعضای «جامعه مدرسین» بودند، صادر شد. در آن زمان سن و فضل من از دیگران کمتر بود و صحیح نبود که امضا کنم و بزرگترها امضا کردند. کسانی مرحوم آیتاللّه مشکینی، جناب آقای منتظری، مـرحوم آقای آذری و عده دیگری هم جزو «جامعه مدرسین» نبودند، ولی انسانهای شایستهای بودند، مثل آیتاللّه حاج شیخ محمد شاهآبادی که پیرمرد محترم و بسیار انسان شایستهای است. اینها دیدند باید کسی در مقابل رژیم ستمشاهی بایستد کـه قـدرتمند باشد و حد اعلای قدرت برای کسی که از علماست، مرجعیت است و در نتیجه در مقابل شاه ودر واقع در برابر امریکا، مرجعیت امام را اعلام کردند. هر یک هم جداگانه نوشتند، نه اینکه همه یک متن را بـنویسند و پائیـن آن امضاء کنند. فکر میکنم در سال 1349و تقریباً همزمان با آخرین سفری بود که به عراق داشتم. من در سال 1342 که به عراق رفتم، هنوز ازدواج نکرده بودم. چهار پنج ماهی آنجا ماندم و گذرنامه اقامت عـراق راگـرفتم و مکرر به عراق مشرف شدم. شایدسالی دو بار به عراق مشرف میشدم.
-: علت سفرهای مکرر شما فقط مسئله سربازی بود؟
-: خیر، آقای خمینی استاد اصلی ما بودند و میرفتیم که از محضر ایشان بـهرهمند شـویم؛ در عـینحال میخواستیم ببینیم در نجف چـه خبر اسـت و در ضـمن هم از درس علمای آنجا یعنی مرحوم آیتاللّه شاهرودی، مرحوم آیتاللّه خوئی، مرحوم آیتاللّه حلی و قسمت کمی هم از درس مرحوم آیتاللّه حکیم استفاده بردم.
-: پیغام هم میبردید؟
گاهی، مثلاً در سال 1347 که دیگر ازدواج کرده بودم، همراه با خانم مشرف شدم و دو ماه و نیم هم سفرم طـول کـشید، درس امام هم رفتم. تا سال 1349 که ظاهراً آخرین سفر من بود. بـه عراق رفتم و گمان نمیکردم که اعلامیه تائید مرجعیت امام هنوز به دست ایشان نرسیده باشد و لذا اعلامیه را نبردم. رفتم خدمت امـام و اوضـاع بـیت ایشان هم درآن شرایط، مناسب نبود، چون برای مرحوم حاجآقا مصطفی وضـعیت دشـواری پیش آمده و ایشان به حالت قهر به لبنان یا سوریه رفته بود. حضرت امام پس از اطلاع از این اعلامیه، مرا مـخاطب قـرار دادنـد و قریب به این مضمون فرمودند: «این چه کاری بود که اینها کردند؟» شاید اسم بـرخی از آقـایان را هـم بردند. عرض کردم: «آقا! به خاطر اینکه دیدند شاه غلطهائی میکند و باید یک نفر در مـقابل ایـنها بـایستد و نترسد و آن شخص، غیر از شما کسی نیست. این کار، وظیفه شرعی ما بود.» امام پس از این پاسخ من دیگر هیچچیز نفرمودند. اعضای جامعه که این کار را کـردند، هـیچگاه از عـاقبت آن نترسیدند، برای اینکه ترس ندارد. مگر من آمدهام طلبه و مجتهد شدهام که دنیا را به دست بیاورم؟ یا آقـای خـمینی به خاطر دنیا این کار را کرد؟ دفاع از اسلام یک وظیفه است. هم برای ایشان وظیفه بود، هـم بـرای تـکتک اعضای جامعه مدرسین، چون برای هیچیک جز زندان و گرفتاری، عاقبتی متصور نبود، مخصوصاً در آن روزهـا وارد شـدن به جامعه مدرسین، دل و جرئت میخواست. برخی هم بودند که عالم و مجتهد و معتقد بـه امـام بـودند، امام عضو جامعه نمیشدند، مثل مرحوم آیتاللّه ستوده که فرمودند من از شما حمایت میکنم، ولی در جلسات جامعه شرکت نمیکنم.
-: آیا اعلام مرجعیت امام در اطرافیان سـایر مراجع حـساسیتی را برنینگیخت؟
-: اعلام مرجعیت و حتی اعلمیت امام چیزی نبود که کسی بتواند بگوید چرا، یـعنی فـضا به گونهای بود که چنین رویکردی را میطلبید و اگـر کـسی مـخالفت میکرد، میگفتند معلوم میشود دنبال دنیاست. مثلاً مـگر کسی مـیتوانست از آقای مشکینی بپرسد چرا چنین چیزی را اعلام کرده است؟ آیا ایشان دنیا را میخواست؟ او کسی بود که دنیا در نظرش از پشـیزی کـمارزشتر بود. از ابتدای زندگی وظیفه شـرعیاش را انـجام داد و از هیچکـس هـم نـترسید. یا آقای منتظری که همیشه در حال مـبارزه بـود. یا مثلا آیت اللّه شاهآبادی، پیرمرد بزرگوار و مجسمه تقوا و پسر مرحوم آیتاللّه شـاهآبادی. آیـا میشد از اینها پرسید که چرا رای بـه مرجعیت امام دادند؟
-: پس از تائید مـرجعیت امـام، رژیم چه موضعی گرفت؟
-: مباره رژیم بـا یـاران حضرت امام بسیار شدید شد، منتهی همه آن فشارها و آزارها برای کسانی که ارادتمندان حضرت امـام بـودند، مسئله حل شده بود.
-: آیـا بـین «جـامعه مدرسین» و آقای شریعتمداری اصـطکاکی پیـش نیامد؟
-: خیر، ولی اعضای جامعه، آن عـلاقه لازم را که باید به ایشان میداشتند، نداشتند؛ ضمن اینکه هیچکس حتی تصور هم نمیکرد کـه آقای شـریعتمداری در عرض آقای خمینی باشد. اعضای جامعه بـرای مـرحوم آیتاللّه گلپایگانی احـترام بـسیار بیشتری قائل بودند و ایـشان هم واقعاً از مبارزات جانبداری بیشتری میکردند. خلاصه به حسب ظاهر مزاحمی در حوزه برای «جامعه مدرسین» نبود و تـنها مـزاحم نظام طاغوتی بود. بالاخره هم این مـزاحمت، عـلنی شـد و سـاواک درسـال 1352، 25 نفر از علما را کـه عـمدتاً ازاعضای «جامعه مدرسین» بودند، به سه سال تبعید محکوم کرد.
-: خود جنابعالی هم جزو آنها بودید؟
-: بله، در آغـاز وقـتی آمـدند مرا بگیرند، درخانه نبودم و خانه مرحوم پدرم بـودم کـه روبروی مـنزل مـا بـود. رفـته بودند منزل ما و آنها هم که خبر نداشتند گفته بودند که من منزل پدرم هستم. من آنجا نشسته بودم و اخوی شهیدمان، مهدی و یکی دیگر از برادرانم هم بودند. مهدی مـتولد 36 و از همه ما کوچکتر بود. رفت دم در و برگشت وگفت: «میگویند با مؤمن کار دارند.» اخوی دیگر من که از فضلای قم است، رفت درحیاط. آن موقع معمم نبود. دستش را گرفته و او را مقداری از خانه دورتر برده و سراغ مرا از او گـرفته بـودند که گفته بود نمیدانم کجاست! فهمیدم که از طرف ساواک آمدهاند و رفتم روی پشتبام که اشراف به حیاط داشت. اینها آمدند در خانه و یکمقداری گشتند. منزل پدر من دو تا در دارد. آن در را باز کردند و گفتند اگر هم بوده، رفـته! اتـفاقاً من عبای خودم را هم درآورده و همانجا در اتاق گذاشته بودم که ندیدند. ظاهراً مرداد سال 52 بود که نتوانستند مرادستگیر کنند، ولی آقایان دیگر را گرفتند و تـبعید کـردند. من از قم بیرون نرفتم و حـتی با بـعضی از رفقا همچنان مباحثه داشتم تا در 19 فروردین 53 که مرا دستگیر و به مدت 3 سال به شهداد کرمان و تویسرکان تبعید کردند.
-: در شهداد روزگار بر شما چگونه گذشت؟
-: بسیار عالی! شـهداد نـقطهای است بسیار گرم و مـردم آن هـم بسیار فقیر، اما مردم خوبی هستند. آنها مرا به گرمی پذیرفتند و آقای شهداد و امام جماعت آنجا شدم. برای آنها صحبت میکردم. یک نفر هم بود که میگفت مرا فرستادهاند که مواظب تو باشم و قـبلاً هـم طبس بودهام که آقای منتظری را تبعید کرده بودند، میگفت تو هم که کاری نمیکنی که خلاف باشد! در هر حال مردم شهداد بسیار به من اظهار علاقه میکردند. دو سه ماه که آنجا مـاندم، شـاید تنها چـیزی که برای منزلم تهیه میکردم یک کمی گوشت و نخود بود، وگرنه برایم نان و میوه و بسیاری از مایحتاج را میآوردند. 7،8 مـاه که آنجابودم، مرا تبعید کردند به تویسرکان که در آنجا هم خـوش بـودیم و آقـای تویسرکان شده بودم. نماینده آیتاللّه گلپایگانی همانجا بود که مرد بسیار محترمی بود. البته مردم بیشتر جانب مرا داشـتند و خـیلی خوش گذشت. الان هم با بسیاری از آنها در ارتباط هستم.
-: آیا اشتغالات علمی شما در تبعید هـم ادامـه پیدا کرد؟
-: بـله، در تویسرکان برای آقایان طلبهها درس میگفتم و از طرف حضرت امام هم به آنهاشهریه میدادم. عدهای از آنها هـم بعدها به قم آمدند و درس خواندند و الان جزو علمای تویسرکان هستند. این تبعیدها بسیار ارزشمند بودند، به خـصوص که جای تبعیدیها را عوض مـیکردند و هـر کس حداقل در دو جا اقامت داشت. هر جا هم که بودیم، نمیترسیدیم و حرف میزدیم و این به ضرر رژیم تمام شد، زیرا باعث میشد پیام انقلاب و امام به مناطق و مردمی منتقل شود که چندان در جریان فعالیتهای سیاسی نـبودند. اول که رفتم تویسرکان، دفتری را هفته یکبار به منزل میآوردند تا امضا کنم و گواهی شود که هستم. مسئول اطلاعات شهربانیشان که عوض شد، گفت هر روز باید بیایی امضا کنی که نرفتم. یکروز مرا در خیابان دیـد و گـفت: «حاجآقا! بد میشود ها!» گفتم: «چه بدی دارد؟ درنهایت، دوباره تبعیدم میکنند جای دیگری.» بنده خدا کاری به من نداشت، ولی رفاقت چندانی هم نداشت. بعدها در جریان انقلاب او را کشتند. اگر بخواهم درباره فعالیتهای سایر علمای تبعیدی و اعضای جامعه مدرسین حرف بزنم، مثنوی هفتاد من کاغذ میشود.
-: از نقش «جـامعه مـدرسین» در هـدایت جریان انقلاب چه خاطراتی دارید؟
-: در سال 55 عمده آقایان از تبعید بـرگشتند. در 19 فـروردین 1356 هم من از تبعید برگشتم و در این سال بود که مرحوم حاجآقا مصطفی خمینی در نجف از دنیا رفت. «جامعه مدرسین» پیشقدم شد و برای ایـشان خـتم گـرفت و ختمگرفتن برای حاجآقا مصطفی یعنی دوباره نام امام را به میان مـردم آوردن و این کار در همه کشور انجام شد. چهلم حاجآقا مصطفی خورد به ماه محرم و در مسجد اعظم برگزار شد. از کسانی کـه یـادم هـست در آن مجلس منبررفتند، مرحوم آقای ربانی املشی و گمانم مرحوم آقای خلخالی بودند. مـوجی هـم در کل کشور به وجود آمده بود و باعث شد که اسم امام دوباره زنده شود. مدتی بعد در روزنـامه اطـلاعات مـقالهای به نام احمد رشیدی مطلق و در توهین به امام نوشته شد. آقایان و «جامعه مـدرسین» تـصمیم گـرفتند عکسالعمل نشان بدهند. در پی همین عکسالعمل، ساواک دوباره عدهای از اعضای «جامعه مدرسین» را تبعید کرد، مثلاً مرحوم ربانی امـلشی و مـرحوم ربـانی شیرازی و مرحوم آقای فاضل و جناب آقای یزدی که به بندر لنگه تبعید شدند، مرحوم آقـای خلخالی کـه تبعید شد به تویسرکان و آقای مکارم و آقای پسندیده را هم به انارک یزد تـبعید کـرده بـودند. در این جریانات رژیم شاه عدهای را به شهادت رساند و سلسله چهلمها در تبریز و یزد و شهرها دیـگر برگزار شـد. رژیم چندان نمیتوانست کاری کند. اساس مبارزات از ابتدا به وسیله مراجع و کمک سایر علما و طلاب صورت گـرفت و «جـامعه مدرسین» بازوی پرتوان جریان حوزه بود.
-: جلسات «حوزه مدرسین» به چه شکل برگزار مـیشدند و چـه کسانی بیشتر میداندار بودند؟
-: جلسات «جامعه مدرسین» ابتدا بـه صـورت سیار بـود و در منازل اعضا تشکیل میشد. در آنجا همه افـراد شـرکت میکردند. تشریفاتی هم وجود نداشت. آقای ربانی املشی جزو افرادی بود که خط مـیداد، آقـای ربانی شیرازی در آن دوره، کم میآمد. آقای خلخالی خـیلی شـلوغ میکرد و بـه هـیچوجه نمیترسید. ایـن جلسات تا پیروزی انقلاب در محل خـاصی تـشکیل نمیشدند. بعد ازپیروزی انقلاب، جانی را برای جلسات اجاره کردند، به تازگی هم جـایی را تـهیه کردهاند و جلسات به طور مستمر در آنجا برگزار مـیشود.
-: از جلساتی که در منزل شـما بـرگزار میشدند، خاطرهای دارید؟
-: آخرین بار در منزل مـا جـلسهای برگزار شد که جلسه جامعه مدرسین نبود، منتهی آقایان حسنظن داشتند و از «جامعه مدرسین» هم عـدهای در آن جـلسه شرکت داشتند، از جمله آقای مـشکینی، آقـای مـنتظری، آقای ربانی امـلشی، آقـای طاهری خرمآبادی و آقای جـنتی بـودیم. دیگرانی هم که از تهران تشریف آورده بودند، عبارتند بودند از: حضرت آقای خامنهای، مرحوم شهیدبهشتی، شـهید بـاهنر، آقای موحدی کرمانی، آقای مهدوی کـنی و از مـشهد هم شـهید هاشمینژاد بـودند و آقـای طبسی و یک آقای دیگر. آقـای هاشمی رفسنجانی هم که کم به این جلسات میآمد، اما در آن جلسه منزل ما آمد.
-: عنوان جلسه چـه بود؟
-: بـیشتر این جلسات در تهران در تشکیل میشدند، چند بـار هـم مـشهد رفـتیم و جـلسه آخر هم در منزل مـا بـود. آقای خامنهای، شهید بهشتی، آقای منتظری و خدا رحمت کند. آقای لاهوتی هم بودند. درباره ورود افراد به ایـن جـلسات تـحفظ داشتیم و هرکسی را راه نمیدادیم. این جلسات معمولاً برای کـارهای مـبارزاتی و پیـشبرد امـور بود. در آن برهه که انقلاب اوج گرفته بود، ما خیلی عقبتر از مبارزات مردم بودیم. یک پیریزیهایی کرده بودیم کـه مبارزات را چگونه پیش ببریم، اگر امام از دنیا رفت، مرجع چه کسی باشد؟ برنامهای و تشکیلاتی برای پیشبرد بهتر اهداف جامعه تنظیم میکردیم، مثلاً اینکه اگر خواستیم افراد را شناسایی و جذب کنیم، چه باید بکنیم؟ اینها را در آن جلسات بـه بـحث میگذاشتیم. آخرین جلسهای که در تهران تشکیل شد، به احتمال قوی منزل شهید باهنر بود. آقای لاهوتی هم از زندان آزاد شده بود و شب هم میخواستیم به دیدن آقای لاهوتی برویم، اوج مبارزات مردم بـود. بـین راه منزل آقای لاهوتی که آقای مهدوی کنی رانندگی میکردند، پلیس دستگیرمان کرد و ما را بردند کلانتری. مرحوم آقای مشکینی، اوراقی را که از آن جلسه به همراه داشـت، از بـین برد. نیم ساعت سه ربـعی نـگهمان داشتند و بعد آزادمان کردند. البته ما را که نمیشناختند، مخصوصا آقای مشکینی و آقای مهدوی را نشناختند. خلاصه ما را آزاد کردند و رفتیم منزل آقای لاهوتی و به نظرم به شام منزل ایـشان هـم نرسیدیم، یعنی خیلی دیر شـده بـود.
-: به موازات «جامعه مدرسین» جریاناتی در تهران و شهرستانها به وجود آمدند که مدعی مبارزه بودند. جامعه مدرسین دربرابر سازمانهائی چون سازمان مجاهدین خلق که مبارزه مسلحانه میکرد، چه برخوردی داشت؟
-: اوایل که از اینها اسمی بـرده مـیشد به عنوان عدهای جوان مسلمان و متدین بود که میخواهند برای کمک به اسلام و مقابله با شاه مبارزه کنند تا اینکه وقتی دستگیر شدند و به زندان رفتند، جمع کثیری از آنها در داخل و خارج زندان چـپ زدنـد و بیرون هم کـه آمدند، نزدیک انقلاب بود. عدهای از دوستان ما از جمله آقای منتظری، آقای ربانی شیرازی، آقای ربانی املشی، آقای معادیخواه کـه در زندان بودند، زودتر از دیگران به ماهیت فکری آنها پی بردند و ایـن اخـبار را بـه بیرون منتقل میکردند، نتیجتاً همه ما درباره آنها حساس شدیم. انقلاب که پیروز شد، اینها در برابر مردم، یک جـمع محدود بـودند که در میان آنها، جایگاه خاصی نداشتند. میگفتند اوایل کار آدمهای خوبی بودهاند، ولی بعد در زندان بـرایشان انـحراف پیش آمـد. حقیقتاً دارای آنچنان جایگاه و وزنی نبودند که در جامعه مدرسین درباره آنها بحثی صورت بگیرد.
-: برخورد «جامعه مـدرسین» با آرا و افکار دکتر شریعتی چه بود؟
-: حرفهای آقای دکتر شریعتی بیشتر در 4،5 سال آخر مطرح شـد. آنوقت من تبعید بودم، بـقیه هـم همینطور. فقط یادم هست درسال 1354 که تویسرکان بودم، در تابستان عدهای از جوانها آمده بودند و یکی از آنها که جوان خوبی هم بود، درباره آقای دکتر شریعتی از من سئوال میکرد و من هم خیلی درباره ایشان و آثـارشان مطالعه نداشتم، یادم هست که به او گفتم مگر عقیده داشتن یا نداشتن به حرفهای آقای دکتر شریعتی جزو واجبات و مسائل اصلی ماست که من بگویم کافر است یا نیست؟ من تا زمانی که دکتر شریعتی از دنیا رفـت، یـا در تبعید بودم یا زندگی مخفی داشتم، چون آقایان را در سال 52 دستگیر کردند و من از مرداد 52 تا 53 مخفی بودم. بعد هم دستگیر و سه سال تبعید شدم. وقتی هم که برگشتم دکتر شریعتی از دنیا رفته بـود. بـههرحال من خاطرم نیست که بحث ایشان در جلسات مطرح شده باشد، هرچند که طبعاً اعضا اظهارنظر میکردند.
-: اعضای جامعه در مورد «شهید جاوید» چه نظری دادند؟
-: اینطور نبود که جامعه در این مورد نظربدهد. بعضی از اعضا تـکتک کـارهائی کردند، ولی «جامعه مدرسین» در این باره موضعگیری خاصی نکرد. در مجموع، اعضای جامعه، ادعاهای «شهید جاوید» راقبول نداشتند. هرچند با جریان مخالف این کتاب هم به طور علنی همراه نشدند.
-: رویداد «شهید جاوید» بـسیار حـساس بـود. از یک طرف نویسندگان آن یعنی آقـای صالحی و کـسانی کـه بر این کتاب تقریظ نوشته بودند یعنی آقای منتظری و آقای مشکینی از شاگردان مبّرز امام بودند، ازسوی دیگر ایراد بزرگی بر این کتاب واردبـود و نـتیجتاً انـقلابیون در مورد این کتاب بر سر دوراهی گیر کرده بـودند. اعـضای جامعه مدرسین چه واکنشی نشان دادند؟
-: من در قم و از نزدیک شاهد نبودم که بقیه آقایان چه واکنشی نشان دادند. من در شهداد بودم و بعد رفـتم تـویسرکان و آقـای صالحی نجفآبادی هم در آنجا تبعید بود و بر سر این کتاب با آقـای احمدی خمینی که قوم و خویش حضرت امام بود، دعوا میشد، آقای احمدی نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد. من وقـتی رفـتم، سـعی کردم میانه را بگیرم. اینها از سال 52 آنجا بودند و دعوا همچنان بینشان ادامه داشـت. مـن در سال 53 به تویسرکان تبعید شدم و سر سفره گسترده دعوا رسیدم! چند ماهی که گذشت آقای صالحی نجفآبادی را فـرستادند کـردستان. آقـای صالحی از نظر علمی چندان قوی نبود، با این حال من هم بـا او بـحثی نـمیکردم. همیشه طوری رفتار میکرد که انگار میخواست بگوید تو را قبول دارم. خدا رحمتش کند، چند باری مـا را نـاهار دعـوت کرد. روابطمان حسنه بود، ولی حرفهایش را در مورد شهید جاوید قبول نداشتم و خودش هم میدانست. آنقدری که الان شما روی این مـوضوع حـساب بازمیکنید، ما حساب بازنکرده بودیم. «جامعهمدرسین» درگیر مسائل مهمتری بود.
-: با اعضای نهضت آزادی برخوردی داشتید؟
-: فـکر مـیکنم مـهمترین نمونه آن در همان جلسهای بود که گفتم جلسه جامعه مدرسین نبود، اما اشخاص شایسته و مبارزی در آن شرکت داشتند. نمیدانم به چـه مـناسبتی، مرحوم مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی و همچنین آقای موسوی اردبیلی هم آمدند. البته نه ایـنکه عـضو جـلسه ما باشند، زیرا افراد زیادی از این جلسات مطلع نبودند. یادم هست که مرحوم بازرگان در بین حرفهایش گـفت آقـای خمینی هم در این انقلاب نقش داشتند، ولی مرحوم بیش از نقشی که ایشان داشتند، بـرای ایـشان حساب بـاز کردند!
-: شما چیزی به او نگفتید؟
-: نه، ایشان مهمان ما بود و تازه من که ازنظر سنی بـزرگتر از آقـای بـهشتی نبودم که بخواهم جواب بدهم. حالا که اسم آقای بهشتی به میان آمد بـاید بـگویم ایشان انصافاً آقا بود. حیف شد. شاید اگر زنده بود، درحفظ نظام و ارتقای آن به مراحل بالاتر، نـقش بزرگی را ایـفا میکرد. خاطرم هست که به توصیه آقای بهشتی، پس از انقلاب، آن جلسات را ادامه دادیـم، مـن هم مسئولیت تعیین قضات انقلاب به عهدهام قـرار گـرفت. صـبح روز 7 تیر، خدمت ایشان بودم. آن روز ایشان به همان جـلسه قبل از انـقلاب اشاره کردند و گفتند: «بایداین جلسه را داشته باشیم، منتهی باید افراد خاصی را دعوت کنیم. جـلسهای نـباشد که همگان در آن شرکت کنند.» گـفتم: «خـوب است و ان شاء اللّه کـه بـشود.» ایشان به من لطف داشتند .بعد مـن هـمراه مرحوم ربانی املشی که دادستان کل کـشور بـود، رفتیم برای بازدید زندان قصر و شهید بـهشتی هم رفتندحزب. آنجا کـه کـارمان تمام شد و برگشتیم، دو و سه نـصف شـب بود که شنیدیم در حزب انفجاری روی داده. پرسوجو کردیم و تقریباً همان موقع برایمان مسلم شـد کـه آقای بهشتی به شهادت رسیدهاند، رحـمة اللّه علیه.
-: بـعد از انقلاب، آیا بـنای اعـضای «جامعه مدرسین» بر این بـود کـه پستی را نپذیرند؟
-: من یادم نمیآید چنین بنائی گذاشته باشند، البته برای عضویت در مجلس خبرگان برنامهریزی داشـتند و هـنوز هم دارند. من طلبه کوشایی بودم و روی شـناخت و احساس تـعهد، خـودم را بـرای هر خدمتی آماده کرده بـودم. کارهایی در قم به عهده شهید قدوسی گذاشته شد و بنده هم بالطبع به ضرورت مسئولیتهائی را به عهده گرفتم، ولی عـمدتاً دنـبال مطالعه و تدریس و کارهای طلبگی بودیم و هـستیم.
مجلهی یادآور
محمد مومن جامعهی مدرسین
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما