اهتمام آیتالله بروجردی در مقابله با فعالیت بهاییان در کشور

برگرفته از کتاب خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی نوشته علی دوانی منتشره از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال 1376
ماجرای بهاییها
در مسأله بهاییها آیتالله بروجردی در یک فشار شدید افکار عمومی واقع شده بود. مرتبا از ولایات نامه میآمد که مثلا فرماندار این جا بهائی است و یا رئیس فلان اداره بهائی است و چهها که نمیکند. این گونه شکایات، آیتالله بروجردی را بر آن داشت که جدا وارد عمل شود.
اخيرا ارتشبد فردوست، رئیس دفتر ویژه محمدرضا و دوست نزدیک او، کتابی به نام ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» نوشته است که وقتی آن را خواندم مشکلاتی برای من حل شد. من از همان اوقات میدانستم که دکتر ایادی بهائی، طبيب مخصوص شاه است، لذا در یکی از سخنرانیهای ماه رمضان سال ۱۳۳۴ شمسی در مسجد شاه که از رادیو هم پخش میشد، با صراحت گفتم: «اعليحضرت! مملکت ما این همه طبيب مسلمان دارد، مردم ناراحت هستند از اینکه یک فرد بهائی طبیب مخصوص شماست. او را عوض کنید (دکتر آبادی گذشته از بهایی بودن، با علم پزشکی نیز آشنایی کافی نداشت. پرفسور ژان برنار، پزشک مخصوص شاه، به اسدالله علم وزیر دربار گفته بود: «دکتر آبادی، پزشک مخصوص شما چاقوی جراحی را از بیلچه باغبانی تشخیص نمیدهد». ر. ک. به گفتگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه اسدالله علم)، زیر نظر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، طرح نو، چاپ سوم، تابستان ۱۳۷۱ شمسی، ص ۶۱۶)!» ولی شاه او را تغییر نداد. حتی یک نفر به من گفت شاه ناراحت شده و گفته است اینها به طبیب من چه کار دارند؟! وقتی کتاب فردوست را خواندم، معلوم شد که شاه هرگز نمیتوانست او را تغییر بدهد. فردوست نوشته است من که در دربار بودم، نمیدانستم که آیا شاه بر ایران سلطنت میکند یا دکتر ایادی؟ زیرا ایادی، بهاییها را در همه جا گمارده و بر مردم مسلط کرده بود.
فردوست نوشته است که در زمانی که فلسفی در رادیو درباره بهاییها صحبت میکرد شاه به ایادی گفت که دیگر مقتضی نیست در ایران بمانی، مدتی به خارج از ایران برو. مطلب او چنین است:
... ایادی با نفوذترین فرد دربار و به تدریج با نفوذترین فرد کشور شد. او برای خود حدود ۸۰ شغل در سطح کشور درست کرده بود، مشاغلی که همه مهم و پولساز بود! رئیس بهداری کل ارتش بود و در این پست ساختمان بیمارستانهای ارتش به امر او بود. وارد کردن وسائل این بیمارستانها به امر او بود. وارد کردن داروهای لازم به امر او بود. دادن درجات پرسنل بهداری ارتش از گروهبان تا سپهبد به امر او بود و هیچ پزشک سرهنگی بدون امر ایادی سرتيپ نمیشد و هرگونه تخطی از اوامر او همراه با برکناری و مجازات بود.
ایادی رئیس اتکای ارتش و نیروهای انتظامی بود و در این پست کلیه نیازمندیها باید به دستور او تهیه میشد. هر چه او اراده میکرد، ولو در کشور موجود بود، باید برای ارتش از خارج به ویژه انگلیس و آمریکا، وارد میشد. تعیین سهمیه و صدها کار دیگر و حتى تعيين رؤسای اتکاها و پرسنل آن با او بود.
سازمان دارویی کشور نیز تماما تحت امر ایادی بود، چه داروهایی و به کدام مقدار باید تهیه شود، از کجا خریداری و به کدام فروشنده و به چه میزان داده شود، چه داروهایی باید و چه داروهایی نباید وارد شود؛ همه و همه بنا بر مصالح بهائیگری دائم در تغییر بود. شیلات جنوب در اختیار ایادی بود و تعیین اینکه به کدام کشورها و شرکتها اجازه صیادی داده شود و به کدام داده نشود نیز در اختیار ایادی بود. در نتیجه سیاستهای او تا انقلاب، صید ایران با بدوی ترین وسائل انجام میشد. تعيين رئیس و پرسنل شیلات نیز با ایادی بود.
من یک بار مشاغل او را کنترل کردم و به ۸۰ شغل رسید. به محمدرضا گزارش کردم. محمدرضا در حضور من از او ایراد گرفت که ۸۰ شغل را برای چه میخواهی؟ ایادی به شوخی جواب داد و گفت: «می خواهم مشاغلم را به ۱۰۰ برسانم!». این خود نمونه کوچکی است از شیوه حکومت محمدرضا!. در دوران هویدا، ایادی تا توانست وزیر بهایی وارد کابینه کرد و این وزراء بدون اجازه او حق هیچ کاری نداشتند. من میتوانم ادعا کنم که یک هزارم کارهای ایادی را نمیدانم، ولی اگر پروندههای موجود ارتش و نیروهای انتظامی و سازمانهای دولتی بررسی شود، موارد مستندی مشاهده میگردد که به نظر افسانه میرسد و بر این اساس میتوان کتابی نوشت که: آیا ایادی بهایی بر ایران سلطنت میکرد یا محمدرضا پهلوی؟.
تمام ایرانیان رده بالا چه در ایران باشند و چه در خارج، خواهند پذیرفت که سلطان واقعی ایران ایادی بود؛ حقیقتی که پیش از انقلاب جرأت بیان آن را نداشتند. در زمان حاکمیت ایادی بود که بهاییها در مشاغل مهم قرار گرفتند و در ایران بهایی بیکار وجود نداشت. در دوران قدرت ایادی تعداد بهاییهای ایران به ۳ برابر رسید. بسیاری از بهاییها در مقابل مذهب مینوشتند «مسلمان» و حال آن که بهایی بودند. یک بار حرکت مردم علیه بهاییها اوج گرفت و سخنرانیهای فلسفی واعظ مشهور سبب شد که حظيرة القدس - محل مقدس آنها در تهران - تخریب شود. در اثر این حرکت تعدادی از بهاییها از ایران رفتند و ایادی نیز به دستور محمدرضا ۹ ماه به ایتالیا رفت، ولی این حرکت دنبال نشد».
آنچه من از کتاب فردوست و روشهای دکتر ایادی استفاده کردم، این بود که صهیونیستها و بهاییها هر دو وابسته صریح و بنده و برده آمریکا هستند. چیزی که من از نظر سیاسی دریافتم، این بود که انگلیس، فلسطین را به دست یهود مرکز صهیونیستها کرد و آمریکا هم میخواست ایران را به دست افرادی نظیر دکتر ایادی مرکز بهاییها کند و در خاورمیانه در پایگاه داشته باشد.
شکایات مردم از بهاییها
گفتم که پیوسته از ولایات، نامههایی به دست آیتالله بروجردی میرسید که بهاییها مرتباً در حال نضج گرفتن و توسعه کار خود هستند و گفته میشد که رهبر آن فرقه در عکا. واقع در فلسطین اشغالی - دستور داده است که بهائیان فعالیتهای خود را در شهرها و قصبات گسترش میدهند. آیتالله بروجردی هم به من پیغام میدادند که موضوع را به مقامات دولتی بگویم. آنها هم میگفتند اقدام میشود، ولی پیدا بود که قدرت ندارند و نمیتوانند از جمله عدهای از اهالی الیگودرز در سال ۱۳۲۹ شمسی در ارتباط با فعالیت بهاییها در این شهر برای ایشان شکوائیهای نوشتند(در تیر ماه ۱۳۲۹ شمسی در نامه از سوی حاج شیخ محمد مصدرالاموری و گروهی از اهالی الیگودرز برای آیتالله بروجردی نوشته شد و در آنها از گسترش تبلیغات سوء بهائیان در آن شهر، اهانت به مقدسات اسلامی، همدستی رؤسا و مدیران ادارات دولتی با آنها ابراز ناخشنودی و نگرانی شده بود و برای جلوگیری از خونریزی، تقاضای اقدام عاجلی از ایشان به عمل آمده بود). معظم له مرقوم فرمودند که من در این باره با نخست وزیر - رزم آرا ۔ ملاقات کنم تا جلو فعالیت بهاییها در این شهر گرفته شود.
متن نامه چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
به عرض میرساند، مرجو آن که وجود محترم از بلیات محفوظ بوده موفق و مؤید باشید. چند روز است که از اطراف به وسیله مکاتیب و تلگرافات به من شکایات از فرقه ضاله بهائیه میکنند. از جمله مکتوبی است که از اطراف کرمان رسیده و تلگرافاتی است که از الیگودرز مخابره و رونوشت به حقير دادهاند. مکتوبی هم امروز از جناب مستطاب ثقةالاسلام آقای حاج شیخ محمد مصدرالاموری که در الیگودرز است رسیده. چنین معلوم میشود که بخشدار و سائر رؤسای ادارات از فرقه ضاله بهائیه حمایت میکنند و قاسم فولادوند به واسطه حماقتی که دارد از بخشدار و غیره تقویت مینماید، لذا عدهای از مسلمین آنجا به تلگرافخانه متحصن شدهاند.
خواهشمند است جنابعالی جناب اشرف آقای نخست وزیر را ملاقات کنید و مطلب را به ایشان برسانید که هر چه زودتر قضیه را خاتمه دهند که منجر به نزاع و مقابله و خونریزی نشود.
در خاتمه سلامت و سعادت جناب مستطاب عالی را از خداوند تعالی مسئلت مینماید.
والسلام علیکم و رحمةالله و بركاته
تاریخ ۱۰ شهر شوال ۱۳۶۹
حسين الطباطبایی».
حتی در یکی از دهات يزد، بهائیها چند نفر از مسلمانها را قتل عام کردند. در آن باره هم آیتالله بروجردی اقدام نمودند که قاتلین محاکمه و مجازات شوند.(مسأله بهائیان، موضوع بسیاری از نامههای آیتالله بروجردی به حجتالاسلام فلسفی بود که در آنها ضمن بیان مسأله و اظهار تأسف و دلسردی از بیتفاوتی و حتی همدستی مأموران دولتی با آنان، از آقای فلسفی تقاضای اقدامات لازم در آن موارد را میکردند. چنانکه ملاحظه خواهد شد آیتالله بروجردی در آغاز امیدوار بودند که با تذکر به دولت نسبت به خطری که از سوی بهائیان متوجه دین و دولت و ملت است، مقامات دولتی را وادارند تا در خصوص آن مسأله راس اقدام نموده و از نفوذ آنها در دستگاههای دولتی و خودسریها و آشوب و بلوای آنان جلوگیری کنند، اما پس از یک سلسله مکاتبات و پیامهای شخصی برای نخست وزیران رفت و دیگر مقامات، وقتی که بیتفاوتی آنها را به آن مسأله احساس کردند و حتی همدردی و همدستی برخی از رؤسای بالای ادارات دولتی را با بهائیان دریافتند، دیگر مذاکره با مقامات مملکتی را «لغو و بیهوده» دانستند. ایشان در نامهای در ۶ شهر ذيحجه ۱۳۶۹ قمری برابر با ۲۸ شهریور ۱۳۲۸ شمسی به آقای فلسفی نوشتند:
بسم الله الرحمن الرحيم
به عرض میرساند، مرقوم شریف واصل گردید. جوابی که دادهاند دال بر این است که ایجاد نفوذ و تقویت این فرقه از روی عمد و قصد است نه خطا و سهو و تظاهراتی که نادر از سوی دولت مشاهده میشود بر آنها، فقط و فقط تظاهر و اغفال است نه حقیقت و این دستگاه یا آلت صرف و متحرک بدون اراده و اختیار است با به غلط مصلحت مملکت را در تقویت و موافقت منویات اینها تشخیص داده، یا بعض چرخهای آن، مصلحت شخصية خود را بر مصلحت مملکت ترجیح میدهد. به هر تقدیر مذاکرات در این موضوعات را لغو و بیهوده میبینم. لذا ابدأ در این موضوعات و غیر این موضوعات مطلبی ندارم.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته تاریخ ۶ شهر ذيحجه ۱۳۶۹
حسين الطباطبایی») این واقعه موجب شد که مردم به فکر کشتن سران بهائی بیفتند و از جمله دکتر برجیس یهودی بهائی شده را در کاشان کشتند. به هر حال فعالیت گسترده بهاییها در سراسر کشور و بیتوجهی دولتهای وقت و شاه به مسأله بهایی ها، آیتالله بروجردی را بسیار ناراحت و متأثر ساخته بود، به طوری که که ایشان بعد از ماه رمضان سال ۱۳۳۳ شمسی نامهای مرقوم فرمودند که شاه را ملاقات کنم و اعتراض و گله مندی معظم له از وضعیت بهائیها را به اطلاع او برسانم.
متن نامه چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
به عرض عالی میرساند چندی قبل از آبادان مکتوبی از بعضی وکلاء حقير رسیده بود و اظهار داشته بودند که تقریبا اداره امور نفت آبادان با فرقه بهائیه شده. حقیر فراموش کردم قضیه را، به واسطه قضایای دیگری که پیش آمده که هر کدام از آنها مهم و شایان توجه است. دیروز مکتوب دیگری از بعضی وکلاء حقیر نیز رسید که مؤید مکتوب اول بود. نمیدانم اوضاع ایران به کجا منجر خواهد شد؟ مثل آنکه اولياء امور ایران در خواب عمیقی فرو رفتهاند که هیچ صدایی هر چند مهیب باشد آنها را بیدار نمیکند. علیای حال جنابعالی را لازم است مطلع کنم شاید بشود در موقعی، بعضی از اولياء امور را بیدار کنید و متنبه کنید که قضایای این فرقه، کوچک نیست. عاقبت امور ایران را از این فرقه حقیر خیلی وخیم میبینم. به اندازه[ای] اینها در ادارات دولتی راه دارند و مسلط بر امور هستند که دادگستری جرئت اینکه یک نفر از اینها را که ثابت شده است قاتل بودن او در ابرقوه پنج مسلمان بیگناه را، مجازات نمایند ندارند و عجب آن که مکتوبی محمد شیروانی به من نوشته، آن را هم فرستادم ملاحظه فرمائید و ببینید اوضاع ایران چیست و دادگستری ایران با چه دستی اداره میشود. نمیدانم با که باید صحبت کرد و با کدام ناقوس خوابیدهها را بیدار کرد. به هر تقدیر اگر صلاح دانستید از دربار وقت بخواهید و مطالب را به عرض اعليحضرت همایونی برسانید. اگرچه رحمة الله گمان ندارم اندک فائده[ای] مترتب شود. به کلی حقیر از اصلاحات این مملکت مأيوسم. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته، ۸ شوال ۱۳۷۳. حسين الطباطبایی»
مبارزه بر ضد بهاییها
وظیفه مذهبی حکم میکرد که در مقابل تبلیغات این فرقه بیتفاوت نباشم و علیرغم وابستگی آنها به دستگاه حاکم، در منابر خود برضد آنها مبارزه تبلیغی نمایم. اما در آن ایامی که مسأله ملی شدن نفت مطرح بود و مصدق هم به شرحی که قبلا دادم اصولا بهائیت را خطر نمیدانست و بهائیان را جزء ملت ایران و صاحب حق برابر با مسلمانها میشمرد، این کار را به مصلحت نمیدانستم؛ ولی بعد از آن جریان، در سال ۱۳۳۴ قبل از شروع ماه مبارک رمضان، به آیتالله بروجردی عرض کردم که آیا شما موافق هستید مسأله بهاییها را در سخنرانیهای مسجد شاه که به طور مستقیم از رادیو پخش میشود، تعقیب کنم؟ ایشان قدری فکر کردند و بعد فرمودند: اگر بگویید خوب است، حالا که مقامات گوش نمیکنند، اقلا بهاییها در برابر افکار عمومی کوبیده شوند.
ایشان گفتند لازم است قبلا این را به شاه بگویید که بعدا مستمسک به دست او نیاید که کارشکنی بکند و پخش سخنرانی از رادیو قطع گردد، زیرا این مطلب برای مسلمانان خیلی گران خواهد بود و باعث تجری هرچه بیشتر بهاییها میشود. بر این اساس دو سه روز قبل از ماه رمضان به دفتر شاه تلفن کردم و وقت ملاقات خواستم. در ملاقات با او گفتم: «آیتالله بروجردی نظر موافق دارند، مسأله نفوذ بهائیها که موجب نگرانی مسلمانان شده است، در سخنرانیهای ماه رمضان که از رادیو پخش میشود مورد بحث قرار گیرد. آیا اعليحضرت هم موافق هستند؟» او لحظهای سکوت کرد و بعد گفت: بروید بگوئید».(مخالفت تاکتیکی شاه با بهائیان را نباید به هیچ وجه جدی تلقی کرد، زیرا بهائیان چه در دوره رضاخان و چه از آغاز سلطنت محمدرضا، نقش فعالی در دربار و دولت داشتند و مورد اعتماد شاه بودند. پس از مخالفت عمومی با بهائیان نه تنها از نفوذ آبادی کاسته نشد بلکه پس از فروکش کردن شور و احساسات مردم، ارتباط آبادی با شاه بیشتر و صمیمانهتر گردید. نفوذ او در دستگاه دربار، دولت و ارتش حد و مرزی نداشت تا جایی که ارتشبد فردوست او را «سلطان بدون تاج و تخت» ایران مینامد. در باب موافقت ظاهری شاه با آیتالله بروجردی، میتوان احتمال داد که چون، «در این زمان امریکاییها از طریق سازماندهی شهربانی و ارتش (و بعدها ساواک) مشغول تحکیم نفوذ خود بودند، بیمیل نبودند که قدرت و نفوذ سیاسی و جاسوسی انگلیسیها و عمال آنها، از جمله بهاییها را نیز محدود سازند». ر. ک. به: محمد حسن رجبی، پیشین، ص ۱۶۱ اسدالله علم و فردوست نیز در خاطرات خود به موافقت صریح و یا ضمنی شاه به مبارزه علیه بهائیان اشاره کردهاند. ر. ک. به: اسدالله علم، پیشین، جلد اول، ص ۶۶ - ۶۷، حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۱، ص ۳۷۴)
من به منزل آمدم و به جمعی از وعاظ که در آنجا جمع بودند، گفتم شما هم در منابر بگویید. آنها هم گفتند. سخنرانی برضد بهائیها در مسجد شاه و پخش آن از رادیو، موج عجیبی در مملکت ایجاد میکرد و مردمی که از دست آن فرقه ضاله، ستم دیده بودند، به هیجان میآمدند. همه جا صحبت از ضرورت سرکوبی بهائیهای وابسته به صهیونیسم و آمریکا بود. برایم نقل کردند در آن ایام حسین علاء - نخست وزیر(نخست وزیری علا: ۲۰ فروردین ۱۳۳۴ الی ۲۷ خرداد ۱۳۳۵ شمسی) جدید که برای معالجه به اروپا رفته بود. به شاه تلگراف زده و گفته بود که در اروپا عکسالعمل مبارزه با بهائیان خوب نیست، زیرا غربیها اعتراض میکنند، میگویند در ایران آزادی نیست و امثال این حرفها؟
در سخنرانی ماه مبارک رمضان آن سال، آیات مربوط به پیامبران خدا و اعمال مردم در عصر آنان را مورد بحث قرار میدادم. شاید حدود ده روز از ماه رمضان گذشته بود. یک روز در منبر این آیه را خواندم. اتبنون بكل ريع آية تعبثون (سوره شعرا، آیه ۱۲۸: چرا بر هر مکان بلندی نشانهای از روی هوی و هوس برپا میسازید؟)... پیامبر وقت، به زندگی اشرافی افراد خود خواه و بلندپرواز اشاره میکند و ساختمانهای مجلل آنها را گوشزد مینماید و جباریتشان را نسبت به مستضعفین خاطرنشان میسازد. به دنبال آن مطلب، درباره بهائیان و موقعیت آنها در ایران صحبت کردم. فردای آن روز علم (امیراسدالله علم فرزند محمدابراهیم خان شوکت الملک از نزدیکترین و قدرتمندترین دوستان محمدرضا پهلوی و مهمترین رابط او با مقامات بلندپایه آمریکاییها و انگلیسیها بود. وی در سال ۱۲۹۸ شمسی در بیرجند به دنیا آمد. ظاهراً تحصیلاتش پس از دیپلم ادامه نیافت. در بیست سالگی با دختر ابراهیم خان قوام الملک شیرازی ازدواج کرد. مناصب اداری را در سنین جوانی به سرعت پیمود. در ۲۶ سالگی فرماندار کل بلوچستان و در بیست و نه سالگی وزیر کشاورزی کابینه ساعد و پس از آن وزیر کار در کابینه رزم آرا شد. وی در کودتای امریکایی - انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شمسی، نقش عمدهای داشت و از آن پس مهمترین بار و محرم اسرار محمدرضا پهلوی گردید. در سال ۱۳۴۱ شمسی به نخست وزیری رسید و در سال ۱۳۴۴ شمسی وزیر دربار شاهنشاهی شد که تا اواخر عمر در این سمت بود. علاوه بر این، وی مثل تمام رجال وقت مشاغل مهم دیگری را نیز بر عهده داشت. علم در ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ شمسی و در اوان انقلاب اسلامی در ۵۸ سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت)، که وزیر کشور بود، تلفن کرد. ابتدا به صورت کنایهآمیزی اظهار داشت «من دیروز ضمن نهار خوردن به حرفهایتان در رادیو گوش میدادم و میدیدم با وضعی که دارم، از مصادیق این آیه هستم!» بعد از ذکر این جمله، لحن سخن را عوض کرد و گفت: «آقای فلسفی من اجازه نمیدهم که درباره بهاییها این چنین صحبت کنید و امنیت را مختل نمائید و موجب خونریزی شوید»! به وی گفتم: «مؤدب سخن بگوئيد و الا گوشی تلفن را میگذارم». او هم لحن صحبت را عوض کرد و گفت: «منظورم این است که از مراکز مختلف کشور به وزارتخانه خبر میرسد که مردم خشمگین و عصبانی هستند و ممکن است به بهاییها حمله کنند و نظم و امنیت به هم بخورد. خواستم بگویم متوجه این نکته باشید(علم در خاطراتش واقعه مذکور را با تحلیل خاص خود چنین شرح میدهد: «سیزده سال پیش که من وزیر کشور بودم او [آقای فلسفی به شدت میکوشید مورد توجه مردم قرار گیرد و هدفش این بود که نماینده آیتالله بروجردی در تهران بشود، اما در واقع این خود فلسفی بود که تمام دستورها را صادر میکرد و آیتالله چنان گیج شده بود که نمیتوانست این مطلب را فاش کند. فلسفی توانست هم شاه و هم مقامات نظامی را فریب دهد و مبارزهای را علیه بهائیان آغاز کند که مملکت را به مرز فاجعه کشانید. - ماه رمضان بود و سخنرانیهای ظهر او به وسیله رادیو در سراسر کشور پخش میشد و در بسیاری نقاط خشونت و وحشت ایجاد میکرد. مردم در این جا و آنجا چند بهایی را کشتند. فلسفی این کارها را به عنوان اینکه حیثبت شاه را افزایش خواهد داد، توجیه میکرد. من چارهای نداشتم جز اینکه به سبک خودم بیملاحظه رفتار کنم و دستور بدهم مادام که نظم برقرار نشده است از سخنرانی خودداری کند». اسدالله علم، پیشین، ص ۶۶ - ۶۷ ذکر چند نکته درباره اظهارات علم ضروری است: اولاً، حجتالاسلام فلسفی ۔ چنانکه قبلا در خاطراتشان یادآور شدهاند. از مدتها قبل رسما نماینده آیتالله بروجردی بودند و ملاقاتها و گفتگوهایشان با مقامات بالای دولتی به امر ایشان بود. ثانية، آیتالله بروجردی از خطر نفوذ بهائیان در دستگاههای اداری و دولتی بسیار بیمناک بود و نامههای ایشان گواه روشنی است که به این موضوع صریحا اشاره کردهاند. ثالثاً، منبرهای حجتالاسلام فلسفى عليه بهائیان در سال ۱۳۳۴ شمسی با توافق قبلی آیتالله بروجردی انجام شد و لذا از حمایت کامل ایشان برخوردار بود)». جواب دادم: «از نظر امنیت و حفظ جان مردم نگران نباشید. با لحن جدی به مسلمانان میگویم هدف من آشکار ساختن گمراهی بهاییها است. مبادا مسلمانی دست تجاوز بگشاید و بر روی یک بهایی سیلی بزند و یا این که تهییج شود و موجب خونریزی و قتل گردد».
در منبرهای بعدی در این باره صحبت کردم و آن طور که باید، مردم را به حفظ امنیت متوجه ساختم. دو سه روز بعد مجددا علم تلفن زد و گفت: «خواستم تشکر کنم، زیرا به موجب گزارشهایی که از ولایت رسیده آرامش و نظم در سراسر کشور برقرار شده است. در پایان مکالمه قرار شد در رابطه با خطر بهاییها و دعوت مردم به آرامش ملاقاتی با او داشته باشم.
هیجان عمومی و نگرانی از حرکت مردم، شاه را بر آن داشت که دستور بسته شدن حظيرة القدس را صادر کند و به دنبال آن نیروهای فرمانداری نظامی آنجا را اشغال کردند. (نفوذ و قدرت روز افزون بهاییان در پستهای حساس سیاسی، اقتصادی و اداری کشور و تشنج آفرینیها در جنایات هولناک صهیونیست مآبانه آنان نسبت به مسلمانان در جای جای کشور و اغماض و بیتفاوتی و بعضا همدستی مأموران دولتی با ایشان در طول آن سالها، چنان نفرت و انزجار عمیق و وسیعی در میان مردم مسلمان نسبت به بهاییان ایجاد کرده بود که پس از سخنرانیهای مهیج و افشاگرانه حجتالاسلام فلسفی از رادیو در ماه رمضان، مردم مسلمان روزه دار به یکباره خروشیدند و تظاهرات پرشکوهی، علیه بهاییان به راه انداختند و مجدانه درصدد برآمدند تا برای همیشه ریشه و آثار آنها را از کشور برکنند. رژیم که انتظار چنین واکنش گستردهای را از سوی مردم نداشت، ناچار با آنان همصدا شد و پیش از آنکه کنترل امور را از دست دهد، وارد عمل گردید و مراکز بهائیان را قبل از تصرف از سوی مردم، اشغال کرد (این نکته حائز اهمیت است که در اعلامیهها و سخنان مقامات دولتی به جای تأكید بر «تصرف» حظيرة القدس و سایر مراکز بهاییان همواره واژه «اشغال» به کار رفته است تا بدین وسیله به مالکیت اصلی آن مراکز توسط بهاییان تلویحا اعتراف کند). به عبارت بهتر، مأموران نظامی و انتظامی با اشغال حظيرة القدس و سایر مراکز بهاییان در کشور، از آنها در مقابل خشم ویرانگر مردم مسلمان حراست کردند. فرمانداری نظامی تهران در اعلامیه شماره ۹۳ مورخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۳۴ شمسی، خبر تصرف حظيرة القدس را به شرح زیر به اطلاع مردم کشور رساند:
چون تظاهرات و تبلیغات فرقه بهایی موجب تحریک احساسات عمومی شده است، لذا به منظور حفظ نظم و انتظامات عمومی دستور داده شد قوای انتظامی، مراکز تبلیغات این فرقه را که حظيرة القدس نامیده میشود، اشغال نمایند که از هرگونه پیش آمدهای احتمالی سوء جلوگیری شود. اینک فرمانداری نظامی شهرستان تهران از همه هم میهنان عزیز انتظار دارد در این مورد نیز مراعات انضباط و نظم عمومی را نموده و از هرگونه تظاهرات و حرکات خودسرانه که مخل انتظامات عمومی است جد بپرهیزند و یقین داشته باشند که دولت در اجرای منویات اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به احساسات و تمایلات مردم توجه داشته و همواره در اندیشه آسایش و برآوردن نیازمندیهای عمومی است فرماندار نظامی تهران - سرتیپ بختیار». اطلاعات، شماره ۸۶۷۰، مورخ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۳۴ پس از انتشار خبر تصرف حظيرة القدس گروههای زیادی از مردم برای اطلاع از چگونگی امر و دیدن محفل مخفی بهائیان به سمت حظيرة القدس روانه شدند و پس از افطار نیز بین مردم شیرینی توزیع شد. اطلاعات، شماره ۸۶۷۱، مورخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۳۴) او در ابتدا این کار را اقدامی مذهبی جلوه داد و خود را مصمم به برخورد با بهائیها وانمود کرد و به همین دلیل نیز جامعه روحانیت از وی تشکر نموده و آن اقدام را مورد حمایت قرارداد(آیت الله بهبهانی طی تلگرافی به شاه از اقدام وی در بستن حظيرة القدس تشکر کرد. متن تلگراف ایشان چنین است: «حضور مبارک اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی ه ا با تقدیم ادعيه خالصانه، در این موقع که ذات همایون، این اقدام خداپرستانه را فرموده و مطابق آمال چندین ساله این دعاگو و تمام ملت اسلام، امر به بستن کانون فساد دینی و مملکتی فرموده و به وسیله ارتش اسلام امر به انضباط آن محوطه مشئمه صادر فرمودید، تشکرات صمیمانه تقدیم و چون در نظر دعاگو، این روز عیدی از اعیاد مذهبی به شمار میرود تبریک عرض میکنم و یقین دارم قلب مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه مسرور و توجه مخصوص در این موقع به ذات شاهانه خواهند فرمود. در خاتمه مزید تأیید و توفيق ذات شاهانه برای حفظ صیانت مذهب مقدس و قوانین مقدسه اسلام و قلع و قمع هر امر مخالف با دین را از خداوند على اعلی درخواست دارم. محمد الموسوي البهبهانی، عفی الله عنه)»، اطلاعات، شماره ۸۶۷۲، مورخ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۴ همچنین در تلگرافی که همان روز آیتالله بهبهانی به آیتالله بروجردی مخابره کرد، آن روز را برای مردم عید دانست و به ایشان تبریک گفت. همان. شاه نیز طی تلگرافی به آیتالله بهبهانی چنین پاسخ داد: «جناب مستطاب حجتالاسلام حاج میرزا سید محمد بهبهانی دامت برکاته تلگراف جنابعالی که مشعر بر تهنیت و ادعیه خالصانه بود ملاحظه شد و موجب خرسندی و امتنان گردید. به طوری که مکرر از ما شنیده اید همیشه خود را به اجرای مقررات اسلام موظف دانسته و ادامه این توفیق را از خداوند متعال خواهانیم. ۱۷ اردیبهشت ۱۳۳۴، شاه» اطلاعات، شماره ۸۶۷۳، مورخ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۴
آیت الله بروجردی نیز در پاسخ به تلگراف آیتالله بهبهانی، تلگرافی به شرح زیر مخابره نمود:
حضرت حجتالاسلام والمسلمین آقای میرسید محمد بهبهانی دامت برکاته
تلگراف مبارک حاکی از اقدام شخص اعلیحضرت همایونی در بستن و ضبط محوطهای که فقط برای تبلیغات ضد دیانت مقدس اسلام که طبعا موجب عدم وحدت ملبت است و بلکه ضد استقلال مملکت و ضعیف نمودن مقام سلطنت بنا شده، موجب مسرت گردید. البته عموم مسلمانان جهان و علمای اعلام بلکه حضرت ولی عصر اروحنا له الفداء از این اقدام مسرور هستند. میتوان گفت به نظر عقلای مملکت از وظایف حتمیه سلطنت بشمار میرود. مرجو آنکه خداوند عز شأنه، دیانت مقدسه اسلام و سلطنت ایران را از گزند دشمنان و اخلالگران حفظ فرموده و وجود مبارک را برای مسلمین مسندام بدارد. حسين الطباطبایی». همان. ۲۰ اردیبهشت نیز پنج نفر از علمای تهران برای ابراز تشکر از اقدام شاه در بستن حظيرة القدس، در کاخ مرمر با شاه ملاقات کردند، اطلاعات، شماره ۸۶۷۴، مورخ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴). در همان روزها آیتالله بروجردی نامه بالنسبه مفصلی برای این جانب مرقوم فرمودند که در روزنامهها چاپ شد(اطلاعات، شماره ۸۶۷۲، مورخ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۴؛ كيهان، شماره ۳۵۷۴، مورخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۴
متن نامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحيم جناب ثقةالاسلام آقای فلسفی دامت افاضاته. به عرض میرساند خدمات پر قیمتی را که این چند روزه نسبت به دیانت مقدسه اسلام بلکه مطلق ديانات و نسبت به قرآن کریم بلکه مطلق کتب سماوات و نسبت به استقلال مملکت و حفظ مقام سلطنت و دولت و ارتش و تمام افراد ملت ایران و مسلمانان جهان انجام داده اید و مقداری از پرده ضخیمی را که یک حزب سیاسی به اسم مذهب بهایی روی منویات خود گسترده و متجاوز از سالها در حدود صد سال که با تشکیلات منظم و صرف پولهای گزاف مجهول المخزن و تبلیغات دامنه دار خود علنا برضد مذهب رسمی مملکت که بالطبع موجب وحدت ملیت است و سرأ عليه سلطنت و حکومت کوشش میکنند، بالازده و مقداری از ماهیت آنها را مکشوف نموده اید، موجب مسرت حقیر و عموم مسلمانان بلکه مسرت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه میباشد، اگرچه تمام ماهیت مطلب هنوز مکشوف نیست و بیانات منبری قدرت کشف بیشتر از این اندازه را ندارد فقط جدیت حکومت میتواند به تدریج شبکههای مضره را کشف نماید و مملکت را از آسیب نجات دهد چنانکه در نظیر آن موفق شده و میشود و گمان میکنم به نظر عقلاء مملکت ضرر این حزب به استقلال مملکت به مراتب زیادتر است. زیرا فرق است بین دشمنی که اظهار دشمنی کند و دشمنی که خود را دوست قلمداد میکند و نیز فرق است بین دشمنی که حمله کند به قلعه محکمی بدون این که وسیله تخریب آن را در دست داشته باشد. در خاتمه تذکر میدهم این حزب منحوس در بسیاری از شئون مملکت و حکومت نفوذ نموده و مکاتیب و تلگرافاتی که از شهرستانها به حقیر میرسد کاملا این معنی را حکایت میکند. مثلا ملاحظه میشود جماعتی که در نصف شب در خانه پیرزنی فقیر و مسکین که با پنج نفر از اطفال صغیر بیگناه خود روی زمین خوابیده باشد، وارد شوند و به آن نحو فجیع با بیل و کلنگ اینها را قطعه قطعه کنند و فقط به اصرار مسلمانان و وقوف بعضی مطالب، یک نفر را اعدام و بقیه را به حال خود بگذارند، این معنی دلیل به این است که این فرقه در دستگاه دولت نفوذ کامل دارد و لذا اهم امور در این مقام، تسویه ادارات و وزارتخانهها و پستهای حساس مملکت است از این فرقه. از خداوند عز شأنه استحکام دیانت مقدسه اسلام و مذهب مقدس جعفری و تأیید جماعتی را که در ترویج مذهب کوشش میکنند مسئلت مینماید. پانزدهم رمضان المبارک ۱۳۷۴، الطباطبایی». همان). ایشان ضمن ابراز مسرت از سخنرانی ها، اهمیت ادامه مبارزه و مقابله جدی با بهائیها را مجددا مورد تأکید قرار دادند.
سخنرانی من به همان روال ادامه یافت تا اینکه نیمه ماه رمضان را پشت سر گذاشتیم.
در این زمان قضیه مهمی پیش آمد که از عنایات الهی بود.
یک روز در اتاق خودم مشغول مطالعه بودم که دو ساعت مانده به ظهر گفتند: سرلشکر علوی مقدم رئیس کل شهربانی و سرتیپ تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران بدون خبر قبلی در زده و آمدهاند در اتاق بیرونی نشسته و منتظر من هستند. پیشخدمت گفت همین که در را باز کردم آنها داخل آمدند. من هم لباس پوشیدم و به بیرونی آمدم. آنها گفتند: «آقای فلسفی، ما الآن حضور اعليحضرت بودیم؛ امر فرمودند که ما دو نفر با هم به این جا بیاییم و به شما ابلاغ کنیم که از امروز به بعد دیگر درباره بهائیها صحبت نکنید»!
من خیلی ملایم گفتم: «این به مصلحت نیست. این کار، بدون مطالعه است. مصلحت این است که گفته شود ضرر دارد که نگویم». خیلی آمرانه گفتند: «نه، اعليحضرت صریحا به وسیله ما پیغام دادند که دیگر صحبت نکنید». من هم مقداری تند شدم و در آن حال باز خدا تفضل کرد و گفتم: «نمیشود، مگر این که شما یکی از این چهار کار را در صورتی که میتوانید انجام دهید: اول اینکه پخش رادیویی سخنرانی مرا از مسجد متوقف کنید. دوم اینکه الان مرا بگیرید و زندانی کنید. سوم اینکه بر روی منبر بگویم امروز سرلشکر علوی مقدم و تیمسار بختیار به منزل آمدند و از طرف اعليحضرت پیام آوردند که دیگر درباره بهائیها حرفی نزنم. این را بگویم که از رادیو پخش شود و خلق الله بدانند». گفتند: «نه این به نام اعليحضرت نوشته میشود». گفتم: «چهارم اینکه من صحبتهایم را به همان سبک ادامه بدهم». گفتند: «نه آقا، اعليحضرت فرمودند چیزی نگویید. به نام اعليحضرت هم نمیشود گفت». گفتم: «عجب! اگر بگویم اعليحضرت گفته اند، به ایشان اهانت میشود؛ اما اگر اسلام و مسلمانان و آیتالله بروجردی و من مورد اهانت واقع شویم، مانعی ندارد؟ صریحا به شما بگویم، به اعليحضرت بگویید که این کار مصلحت نیست، پخش رادیویی را میخواهید قطع کنید، من را میخواهید بگیرید و گرنه حتما باید تا آخر ماه مبارک رمضان ادامه بدهم».
این سخن برایشان گران تمام شد، چون خیال میکردند اگر دو نفری که بیایند، من دیگر تسلیم خواهم بود!!حتی یادم هست که علوی مقدم گفت: «آقای فلسفی! كله ما را گذاشتید کنج دیوار، انگشت را هم گذاشتی توی حلق ما و داری زور میگویی»!!!. گفتم: من نمیفهمم شما چه میگویید. به هر تقدیر اگر بخواهم چیزی نگویم، آبروی اسلام و مرجعیت و روحانیت میرود و من هرگز این کار را نمیکنم. شما یکی از این چهار شكل را انتخاب کنید».
خلاصه، آنها رفتند و ما هم به مخالفتمان با بهاییها در منبر ادامه دادیم (علاوه بر منبرهایی که از رادیو هر روز پخش میشد حجتالاسلام فلسفی در تاریخ ۱۶، ۱۹، ۲۰ اردیبهشت همان سال، مصاحبههایی با روزنامه کیهان انجام دادند و نظرات و برنامهها و انتظارات آیتالله بروجردی و دیگر علماء و روحانیون و مردم مسلمان را تشریح کردند. ایشان بابیت و بهائیت را ساخته و پرداخته استعمار و در خدمت آن دانستند و درباره تشنج آفرینیهای چند سال اخیر بهائیان در کشور، افزودند که بر اساس لوحی که از این فرقه به دست آمده به آنان بشارت داده شده که در سال ۱۳۳۵ شمسی در ایران به قدرت خواهند رسید، لذا این تشنجات از نظر آنان مقدمه و زمینه قدرت نمایی آنهاست. حجتالاسلام فلسفی درباره پیگیری مسأله خاطرنشان ساختند: «حضرت آیتالله بروجردی و آیتالله بهبهانی و محافل روحانی، نسبت به طرد فرقه بهایی از جامعه ایرانی توجه کامل دارند و پیوسته با دربار، دولت و مجلسین برای از بین بردن آثار آنها در تماسند. این فعالیت که مورد توجه افکار عمومی است تا جایی که در مسلمانان آرامش خاطر به وجود آید دنبال خواهد شد». همچنین درباره ساختمان حظيرة القدس بادآورشدند: «پس از مشاورات زیاد، مقامات روحانی و دولتی به این نتیجه رسیدهاند که باید عمارت حظيرة القدس را ویران کرد. چون اگر این بنا باقی بماند هر مؤسسهای هم در آن کار کند، باز بهاییها به عنوان یک مکان مقدس» از آن استفاده تبلیغاتی خواهند کرد. بنابراین محو آثار و بقایای آنها نیز حتمی و واجب است». ایشان ضمن بیان مخالفت روحانیت با هرگونه بینظمی و تأکید بر اقدامات قانونی گفتند: «در مذاکراتی که امروز با آقای علم، وزیر کشور، به عمل آمد ایشان اظهار داشتند که امر مبارزه با فرقه بهایی مورد توجه کامل دولت است و دیشب نیز در هیأت دولت مورد مشاوره قرار گرفت و قرار است امشب، هیأت دولت تشکیل جلسه داده و در مورد طرح وکلای مجلس شورای ملی تصمیم لازم اتخاذ کند. بسیاری از نمایندگان مجلس، آمادگی خود را در تصویب طرح غیر قانونی شناختن فرقه بهایی اعلام داشتهاند. چون موکلین شهرستانها با تلگرافها و نامهها و تقاضاهای خود از وکلا میخواهند که هرچه زودتر در این باره تصمیمی اتخاذ و برای ریشه کن کردن بقایای این فرقه اقدام کنند و من اطمینان دارم که وکلای مجلس، مسلمان و علاقمند به دین مبین اسلام بوده و در اجرای تقاضاهای موکلین خود کوشا میباشند. وکلای اقلیتهای کلیمی، ارمنی و زرتشتی نیز با عصبانیت تمام نسبت به فرقه بهایی ابراز تنفر میکنند و حتی در این باره پیشقدم شده و با عدهای از نمایندگان مسلمان برای تصویب طرح غیر قانونی شناختن فرقه بهایی فعالیت میکنند. ر. ک. به: كيهان، شماره ۳۵۷۱، مورخ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۳۴؛ شماره ۳۵۷۴، مورخ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۴؛ شماره ۳۵۷۵، مورخ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴.
(البته بعد بروجردی آنها شگردی به خرج دادند و نگذاشتند کار ادامه پیدا کند. چون آقایان علما به اتفاق تأکید داشتند که ساختمان حظيرة القدس باید به طور کامل تخریب شود، تا تبدیل به یک بنای مقدس برای بهائیها نگردد.) آیت الله بروجردی در مصاحبهای با روزنامه کیهان نظر خود را در خصوص مسأله بهائیان چنین اعلام داشت:
اولاً باید نظم و آرامش در سراسر کشور برقرار شود. ۲. باید حظيرة القدس را ویران نمود و ساختمان جدید در تصرف انجمن خیریه باشد. 3. کلیه بهائیان از ادارات دولتی و بنگاههای ملی باید هرچه زودتر طرد شوند و دولت از مجلسين بخواهد که طرحی از مجلس بگذرانند که تمام بهائیان از کشور خارج شوند». کیهان، شماره ۳۵۷۵، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴). لذا از دولت مصرة خواستند که این کار صورت گیرد. از طرفی تعدادی از نمایندگان مجلس هم طرحی را آماده نمودند که به موجب آن، این فرقه غير قانونی اعلام میشد و پیروان آن از ادارات دولتی اخراج میشدند (سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۴ چند تن از نمایندگان درباره مبارزه با بهاییگری مطالبی اظهار داشتند. از جمله سیداحمد صفایی نماینده روحانی قزوین مطالبی بیان کرد و طرحی مکتوب در چهار ماده جهت تصویب به شرح ذیل به ریاست مجلس شورای ملی تقدیم کردن ماده ۱۔ جمعیت فاسد بابیها و وابستگان به آنها از ازلی و بهایی، مخالف امنیت کشور بوده و غیر قانونی اعلام میشود. ماده ۲- از این پس عضویت در این جمعیت و تظاهر و بستگی به آن به هر نحوی که باشد بزه بوده، مرتکب به حبس مجرد از دو تا ده سال و محرومیت از حقوق مدنی محکوم میشود. ماده ۳- اموال غیر منقولی که مراکز اجتماع و سازمانهای وابسته به این جمعیت میباشد با عوائد آنکه صرف امور مربوطه این جمعیت میشود، به وزارت فرهنگ منتقل میگردد که برای تأسیس سازمانهای تربیتی و اشاعه معارف دینی و اصول خدا پرستی اختصاص یابد. ماده ۴. افرادی که از این جمعیت در دوائر دولتی و وابسته به آنها مشغول خدمت میباشند از این تاریخ از خدمات دولتی اخراج و به هیچ وجه مشمول قانون استخدام نخواهند بود. کیهان، شماره ۳۵۷۵، مورخ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴).
دستگاه که اوضاع را این گونه دید برای جلوگیری از تصویب طرح نمایندگان آنها را متقاعد ساخت که وضع قوانین و مقررات بر ضد بهائیها احتیاج به مطالعه و بررسی کامل دارد و به زمان بیشتری نیاز است تا دولت نسبت به آن اقدام کند(از نخستین روز تظاهرات مردم، دولت در صدد مهار کردن و خاموش ساختن احساسات مردم انقلابی برآمد و مسأله بهائیان را امری کم اهمیت و قدیمی جلوه داد؛ گویی هیچگونه حادثه جدیدی رخ نداده و تظاهرات مردم اصولا موردی نداشته است. معاون وزیر کشور در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۴ شمسی، (سه روز پس از تظاهرات اعلام کرد که «جلوگیری از فعالیت این فرقه امر تازهای نیست، چون به نظر مقررات مملکتی چنین فرقهای در ایران به رسمیت شناخته نشده است... این جریان مدتهاست در سرتاسر کشور معمول میباشد و امر تازهای نیست.» اطلاعات، شماره ۸۶۷۳، سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۴ آقای فلسفی نیز پس از دیدار با علم، وزیر کشور، در ۲۰ اردیبهشت ماه اظهار داشت: «ایشان اظهار داشتند که امر مبارزه با فرفه بهایی مورد توجه کامل دولت است و دیشب نیز در هیئت دولت مورد مشاوره قرار گرفت و قرار است امشب هیئت دولت تشکیل جلسه داده و در مورد طرح وکلای مجلس شورای ملی تصمیم لازم اتخاذ کند.... با توجه به بیانات آقای علم، دولت سعی میکند که یک فرمول مخصوصی با در نظر گرفتن جميع جهات تهیه و برای تصویب به مجلس شورای ملی بفرستد». کیهان، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴ اسدالله علم، وزیر کشور نیز در سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ماه، در جلسه علنی مجلس شورای ملی حضور یافت و متن بخشنامه وزارت کشور را خطاب به استانداران و فرمانداران قرائت کرد. در این بخشنامه هیچ گونه نامی از بهائیت و بهائیان برده نشده بود بلکه از واژه «فتنه دینی» استفاده گردیده بود که قابل تعبیر و تفسیر به هر گروه دینی و مذهبی نیز میشد. تظاهرکنندگان عليه بهائیان نیز به عنوان اخلالگران نظم عمومی تهدید به مجازات گردیدند. متن بخشنامه به این شرح است: «چون به موجب اصل اول متمم قانون اساسی، مذهب رسمی ایران، اسلام و طريقه حقه جعفريه اثنی عشریه است و به موجب مفهوم اصل بیستم و بیست و یکم قانون اساسی، انتشارات ضد دیانت و تشکیل انجمنها و اجتماعاتی که مولد فتنه دینی و دنیوی و مخل به نظم باشند در تمام مملکت ممنوع میباشد، لذا در اجرای اصول قانون اساسی اقدام کرده، مراکز هرگونه اجتماعی را که موجب فتنه دینی و دنیوی و مایه اخلال امنیت و انتظام میباشد منحل ساخته، در آتبه نیز با کمال جدیت در انجام این وظیفه مهم که بر طبق قانون اساسی به عهده دارید، اقدام کنید و از هرگونه تظاهر و عمل این گونه دستهها که به موجب قانون ممنوع است، جلوگیری نمائید. ضمناً چون اقدام در این گونه امور و اجرای قوانین، وظیفه مأمورین دولت است و دخالت افراد و دستجات که دارای مسئولیت هستند موجب اخلال نظم و امنیت خواهد شد، بدین وسیله بادآور میشود که هرگاه کسانی به بهانه و عنوان مبارزه با فرقههای گمراه کننده به تحریک مردم بر ضامنبت مملکت بپردازند با خود مرتکب عملی شوند که کوچکترین لطمهای به امنیت عمومی و انتظامات کشوری برسانند، طبق مقررات قانون مجازات عمومی که این گونه جرایم پیش بینی شده با کمال قدرت اقدام نمائید.» مذاکرات مجلس شورای ملی، سال یازدهم، شماره ۲۹۹۲، شنبه 30 اردیبهشت ماه ۱۳۳۴، ص ۱ - ۲؛ کیهان، شماره ۳۵۷۸، سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۴ این بخشنامه به اندازهای کلی و محتاطانه نوشته شده بود که با اعتراض و مخالفت احمد صفایی، نماینده قزوین در مجلس، روبرو شد و اظهار داشت: «من با این نحوه گزارش مخالفم و باید با جمعیتی که مخالف دین و استقلال کشور، نفت و وحدت ملی هستند مبارزه صریح بشود. رو دربایستی که ندارد... این جمعیت هم فتنه دینی و هم فتنه دنبری دارد، مردم را منحرف میکنند و از جاده عفاف بیرون میبرند و مخل امنیت کشور هستند... بعضیها که میخواهند از اینها طرفداری کنند رویشان نمیشود و میگویند «مخالف با منشور ملل است». اگر اینطور است پس توده ایها هم باید آزاد باشند...» کیهان، شماره ۳۵۸۰، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت 1334
برای اطلاع از مشروح سخنان احمد صفایی ر. ک. به: مذاکرات مجلس شورای ملی، سال یازدهم، شماره ۲۹۹۵، چهارشنبه، ۳ خرداد ماه ۱۳۳۴، صص ۳-۱)! از طرف دیگر، برای آنکه مانع تخریب کامل حظيرة القدس شود و با عکسالعمل مردم نیز در ماه مبارک رمضان مواجه نگردد، با دادن وعده و وعید، تخریب آنجا را تا پایان رمضان به تأخیر انداخت و در نهایت هم تنها به تخریب گنبد اکتفا کرد.(فرمانداری نظامی تهران که از خشم و ناراحتی مردم تهران در تعلل و مسامحه دولت در تخریب حظيرة القدس اطلاع داشت و احتمال میداد که مردم در روز عید فطر رأسا اقدام به تخریب آن جا کنند، در ۲۹ رمضان، شروع به تخریب گنبد حظيرة القدس نمود تا به مردم وانمود کند که فرمانداری نظامی در تصمیم خود جدی است. از چند روز پیش از آن (۲۰ اردیبهشت برابر با ۱۸ رمضان)، آقای فلسفی به دلیل وعدههایی که علم داده بود و نیز به منظور پرهیز از هرج و مرج، مردم را به رعایت نظم و بردباری در منابر دعوت میکرد و آنان را به تخریب قطعی حظيرة القدس از سوی دولت وعده میداد تا جایی که برای کنترل احساسات عمومی در روزهای ۱۹ و ۲۱ رمضان از سخنرانیهای مهیج برضد بهائیان خودداری نمود، ولی پس از اتمام ماه رمضان و پایان سخنرانیهای حجتالاسلام فلسفی و به دنبال آن، برچیده شدن اجتماعات مذهبی در مساجد و تکایا، عملیات فرمانداری نظامی نیز متوقف شد و پس از مدتی حظيرة القدس و سایر مراکز بهائیان در تهران و شهرستانها بار دیگر به بهائیان واگذار گردید. ر. ک. به: کیهان، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴؛ اطلاعات، شماره ۸۶۸۱، ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۴؛ سند شماره ۲۹۰۰۰۷۶۷۹ (سازمان اسناد ملی ایران) ساختمان حظيرة القدس پس از انقلاب اسلامی مصادره شد و در اختیار سازمان تبلیغات اسلامی قرار گرفت. امروز این ساختمان مرمت و تزیین شده و به عنوان مرکز حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی از آن استفاده میشود).
بدین ترتیب با زد و بند دولتیها و تحت فشار قرار دادن شاه ضعیف و در حقیقت تحت نفوذ قدرتهای اروپایی و آمریکایی یعنی حامیان واقعی بهاییها - ستون پنجم اجانب در ایران به آن منظور اصلی که در ابتدا تصور میشد، تحقق نیافت و شاه هم به وعده خود عمل نکرد.
نتیجه مقاومت من در ادامه سخنرانی تا پایان ماه رمضان سال ۱۳۳۴ شمسی درباره بهایی ها، این شد که شاه از من خشمگین شود و لذا نه تنها از آن زمان به بعد ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پیامهای آیتالله بروجردی برای همیشه قطع گردید، بلکه امام جمعه تهران نیز جرأت نکرد طبق روال سابق در ماه رمضان و دهه اول ماه محرم از من برای سخنرانی در مسجد شاه دعوت کند! شاید هم به او دستور داده بودند. علاوه بر اینها، پخش سخنرانی هایم از رادیو هم برای همیشه ممنوع شد، لذا از آن سال به بعد هر ساله در ماه رمضان و برای چند سال، دهه اول محرم در مسجد حاج سید عزیزالله و به دعوت آیتالله خوانساری منبر میرفتم. هر چند با سخنرانیهای رمضان سال ۱۳۳۴ شمسی بهاییها ضربه خوردند، اما آنچه بهاییت را از بین برد، انقلاب اسلامی بود که پایه گذار آن مرحوم آیتالله العظمی امام خمینی بود. او بود که قدرت را از عوامل آمریکائی و صهیونیستی گرفت و آنها را متواری کرد و حکومت الهی اسلامی را برای ایران به ارمغان آورد.
امروز مردم ایران بدانند که اگر خدای ناخواسته انقلاب اسلامی ضربه ببیند، جمهوری اسلامی تضعیف شود و امریکاییها دوباره بر ایران مسلط شوند، ایران فلسطین دوم خواهد بود. آنها بهائیها را مانند صهیونیستها مسلط میکنند و مسلمانان ایران را که مالک این سرزمین هستند مانند فلسطینیهای مسلمان که مالک فلسطين هستند، به در به دری و اسارت و بدبختی میکشانند.
بعضا گفته میشود که در آن موقع شاه به آیتالله بروجردی قول داده بود که هماهنگ با سخنرانیهایی که از رادیو پخش میشود، بساط بهائیها هم برچیده میشود، ولی بعد گفت که از نظر الزامات بین المللی ما ناچاریم از بهاییها حمایت کنیم و نمیتوانیم آنها را از میان برداریم. به همین جهت هم آیتالله بروجردی به شدت ناراحت شدند و تهدید کردند که از ایران خواهند رفت.
من در این باره چیزی به خاطر ندارم، ولی همین قدر میدانم در زمانی که موقعیت بهاییها به صورت یک امر مهم ضد اسلامی مطرح شده بود و پیامهای پی در پی آیتالله بروجردی هم از طرق مختلف بیاثر گردید؛ ایشان مکرر میفرمودند: «این وضع برای من غير قابل تحمل است، زیرا از وقفه کار مبارزه با بهائیها خیلی ناراحت بودند و پس از آن دیگر اعتمادی به دستگاه دولتی نداشتند (پس از ناکامی مبارزه بر ضد بهائیان، روابط آیتالله بروجردی با شاه، دربار و دولت به تدریج به سردی گراید و بدبینی و یأس بر ذهن ایشان حاکم گشت. شاه و دولت به درخواستهای آیتالله بروجردی وقعی نمینهادند و با سخنان کنایهآمیز و بعضأ موهن، سبب نگرانی و رنجیدگی خاطر ایشان را در واپسین سالهای عمر فراهم کردند. برای نمونه در نیمه دوم سال ۱۳۳۸، زمزمه تغییر خط فارسی، از مباحث داغ مطبوعات شد که با مخالفت شدید آیتالله بروجردی روبرو گردید. (سند شماره ۴۶) چند ماه بعد شاه در مصاحبه با یکی از خبرنگاران داخلی، با تأکید بر ضرورت اصلاحات ارضی، روحانیون را غیر مستقیم مرتجع» و مخالف اصلاحات ارضی نامید که با اعتراض شدید آیتالله بروجردی روبرو شد. تقلید صدا و سخنان آقای فلسفی، توسط هنرپیشههای رادیو و تلویزیون از رفتارهای ایذایی برنامهریزی شده رژیم بود. به همین دلایل بود که در سال ۱۳۳۹ آیتالله بروجردی، در دیدار با آیتالله بهبهانی، پس از ذکر موارد متعددی از خلافکاریهای شاه و دولت از وی خواست تا به شاه از باب هشدار و تذکر پیام دهد و اگر اثری نکند مجبور است اقدامات شدیدتری که همراه با تظاهر باشد انجام دهد و به علمای ولایات هم دستخطی خواهد نوشت و اقدامات شدیدی خواهد کرد.»).
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما