گفتوگو با آیتالله حسن حسنزاده آملی
حوزهی تهران؛ شعرانی، فاضل تونی و الاهی قمشهای

اولین سوال، درارتباط با زندگی تحصیلی، تدریسی و تحقیقی حضرتعالی است.
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده، در ابتدا که از مدرسه ابتدایی درآمده بودیم، یک چند ماهی که گذشت، یک بارقه الهی نصیبمان شد، که ما را در مسیر انبیا و سفرای الهی و طریق ارباب علم و معرفت قرار داد. با اینکه در آن زمان که من به تحصیل معاف الهیه اقدام کرد ، زمانی بود که به کلی مردم از یادشان رفته بود که معادی در پیش دارند و مبدئی دارند و برنامهای برای تکامل انسانی است و انسان را حقیقت و واقعیت است. بنده از خاطرم نمیرود، بدون هیچ استثناء، مساجد شهر ما آمل را، انبار پنبه و غلات واین جور چیزها قرار داده بودند.
آن سال که ما طلبه شده بودیم، رضاخان اوضاعی برای کشور پیش آورده بود. در آن زمان، گویا رضاخان به لحاظ امیال نفسانی تا حدودی نمیخواست به ساز آن کسانی که او را سرکار آورده بودند برقصد و آن زمان بود که او را سرنگون کردند و چنان بود که مساجد اینگونه شده بود. یکی از مساجد شهر را (که حالا آن را آباد کرده و ساختهاند.) طویله کرده بودند! مردم که از دهات با اسب و استر میآمدند، آنجا را مورد استفاده قرار میدادند. فوق این حرف هم هست که به لحاظ اینکه خلاف ادب میشود، عرض نمیکنم .این بارقه الهی ما را وادار کرد به مسجد جامع آمل، برای تحصیل رفتم، و دو - سه نفر دیگر از آقایان هم آمدند و کمکم مسجد جامع آمل دارای چند طلبه شد که مشغول درس و بحث بودند. در آن زمان بزرگانی در شهر داشتیم که دو تن از آنها، در مرتبه اول روحانیت آن شهر بودند. آن دو نفر، مرحوم آیتالله میرزا ابوالقاسم فرسیو و آیتالله محمد آقای غروی بودند. مرحوم آقای فرسیو، حوزه تهران و نجف را دیده بودند و مرحوم آقای غروی هم حوزه تهران و نجف را درک کرده بود و هر دو از شاگردان بهنام حوزه نجف بودند. از شاگردان مرحوم نائینی و مرحوم اصفهانی و آقایان دیگر بودند و مجتهد مسلم زمان خودشان به شمار میرفتند. این دو نفر در شهر محفوظ و مصون بودند. یعنی روحانیون را که خلع لباس کرده بودند، این دو نفر در لباس بودند. مرحوم آقای غروی با آن سطح بالای علمی، برای ما صرف میر میگفت! ایشان میفرمود: من تعهد دارم روزانه در خیابانها و بازار آمل، هر روز به یک طرف قدم بزنم، تا مردم به کلی روحانیت را فراموش نکنند و بدانند که هنوز روحانیت و طرفداری از منطق وحی هست و من فرض میدانم که روزانه خود را به مردم نشان بدهم.
ما حدود شش سال در آمل بودیم تحت مراقبت این آقایان، مرحوم آقای غروی، مرحوم آقای حاج شیخ احمد مشائی، مرحوم آقای حاج شیخ ابوالقاسم دیدکوهی، مرحوم آقا شیخ عزیزالله طبرسی - که بسیار زحمت کشیده، و ملای کتابی بود. ایشان خوشنویس هم بود که ما تعلیم خط را، از ایشان فراگرفتیم .درسهای آقایان هم بسیار منظم بود. در ابتدا، ما یک درس رساله عملیه، یک نصاب و یک درس امثله داشتیم. اکثر کتابهای جامع المقدمات را خواندیم، نصاب را به خوبی حفظ کردیم. بعد از آن، شروع کردیم به سیوطی و حاشیه. بعد از آن، جامی و شمسیه و در کنار آن، تبصره مرحوم علامه را میخواندیم. بعد به خواندن شرح نظام در صرف و مطول در معانی و بیان و بدیع و مغنی در نحو. بعد از اتمام تبصره، به خواندن شرایع شروع کردیم و اکثر آن را -قریب به یک دوره آن- خواندیم و مباحثه کردیم. بعد از آن آقایان به ما اجازه دادند که شرح لمعه و قوانین را شروع کنیم. در آن وقت هنوز به ما اجازه نداده بودند لباس روحانیت بپوشیم. چندین کتاب لمعه را در آمل خواندیم و از قوانین تا مبحث عام و خاص را خواندیم و بعد، به دستور مرحوم آقای غروی لباس روحانیت پوشیدیم .
بعد از خواندن مقداری از لعمه و قوانین، با اجازه آن آقایان به تهران آمدیم. در ابتدا بعد از رفتن به درسهای آقایان تهران، دیدیم که ضرر کردیم که از آمل آمدیم. به خدمت مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدتقی آملی رفتم و عرض کردم ما از آمل آمدیم و چند درس رفتیم. اینها، افراد پخته و قوی نیستند و از عهده کتابها، آنطور که آن آقایان (اساتید آمل) برمیآمدند، برنمیآیند. ایشان آقایانی را معرفی فرمود و به خصوص مرحوم آقای حاج میرزا ابوالحسن شعرانی را خیلی ستود و به بزرگی یاد کرد و از جناب آقای الهی قمشهای هم نام بردند. لکن آندو، در سطح خیلی بالا بودند و آن وقت ما لیاقت نداشتیم که به درس آنان حاضر شویم .
بعد شنیدیم که مرحوم آقای شعرانی، به گفتن رسائل و مکاسب شروع فرمودند، ما هم دیگر احساس کردیم وقت آن است که به این درس برویم تا کمکم آشنا بشویم و بتوانیم به صورت شاگرد در محضر شریف ایشان باشیم. شرکت من در درس ایشان سرتاسر خیر و برکت بود. من قریب سیزده - چهارده سال در محضر ایشان بودم و خیلی آن جناب به گردن من حق دارند و بنده اکثر کتابها را در محضر ایشان خواندم .ایشان واقعاً مرد ذوالفنون بود. از جهت توسع در علوم، فرد نمونه و متفردی بود، مردی بود که در فقه، اصول، ادبیات، طب، ریاضیات، زبان، رجال، درایه، در قلم، در اخلاق و .. واقعا نمونه بود. بنده متوجه شدم که ایشان در هیات و ریاضیات نیز متبحرند؛ عرض حاجت کردیم. ایشان هم پذیرفتند و فرمودند پنج شنبه و جمعهها، هیات و ریاضیات میخوانیم. سالیانی از هیات فارسی قوشجی تا مجسطی و .. را در محضر ایشان خواندم و حتی عمل به اسطرلاب و .. را در محضرایشان کسب کردیم .
بنده مرحوم آقای قزوینی را نمیشناختم. ابتدا که در تهران رفتیم، ایشان تهران نبودند و بعد از چندی تشریف آوردند. مرحوم آقای شعرانی فرمودند که آقای میرزا ابوالحسن قزوینی از قزوین به تهران تشریف آوردهاند، خوب است که درسهایتان را به نحوی تنظیم کنید که محضرایشان را نیز درک کنید. ما به محضر شریف مرحوم قزوینی حضور یافتیم. آن جناب هم در همان اوائل -تقریبا در هفته دوم- محبت فرمودند و یک روز بعد از ایشان، بزرگواری فرمودند و دو درس اختصاصی برای بنده گذاشتند. یکی مصباح الانس که صبحها برای من میفرمودند و یکی هم اجتهاد و تقلید- دراصول - که عصرها داشتند. در این دو درس، من تنها بودم؛ اما در دو درس دیگر، یکی اسفار و دیگری فقه بود، عمومی بود و آقایانی شرکت میکردند و بنده در خدمت آن آقایان بودم.
خواستم که شرح فصوص قیصری و بعد از آن شفا را شروع کنم. مرحوم آقای شعرانی فرمودند که اگر جناب فاضل تونی قبول کنند که این درسها را برای شما بگویند خیلی خوبست. ما به توفیق خداوند مولف القلوب، خدمت ایشان رسیدیم و خداوند، قلب آن عالم جامع معقول و منقول را، چنان نسبت به ما ملایم فرمود و الفت داد که یکی-دوبار که برای درس مراجعه کردم و نپذیرفتند؛ اما در دفعه سوم، که دیدند من اصرار دارم، قبول کردند و بعداز شرح فصوص، شفا را خدمتشان شروع کردیم. یک روز چهارشنبه بود و من سوالاتی از ایشان کردم، دیدم جوابها آنگونه دلنشین نیست. بنده هم چون ایشان استاد بودند، خودم را تخطئه میکردم که من خودم نمیرسم. درس تمام شد. از محضرشان به خدمت آقای شعرانی رفتم. در محضر ایشان (مرحوم شعرانی ) گفتم من یک عرضی دارم که صورت گستاخی شاید داشته باشد. فرمودند: چیست؟ عرض کردم که مثل اینکه آقای فاضل تونی از عهده شفا برنمیآیند. امروز من سوالاتی داشتم که جواب مناسب نمیفرمودند و حرفهایشان دلنشین نبود. ایشان جوابی نفرمود. چند لحظه سکوت کرد که آن سکوت خیلی برایم گران تمام شد و خوردم کرد! بعد از آن سر بلند کرد و به من گفت: درسهایتان را کمتر کنید، پیش کنید، پیش مطالعه داشته باشید، درست تامل کنید، مباحثه کنید تا حرف را دریابید! من دیگر سکوت کردم. بعد از این فرمایش من خیلی ناراحت شدم، با خود گفتم مبادا ایشان خیال کنند من که حرف درس مرحوم فاضل تونی را خدمت ایشان آوردم، حرف درس ایشان را هم جای دیگر میبرم و پیش اساتید دیگر عنوان میکنم. آن روز و شب، بسیار بر من سخت گذشت. تا فردا که بر ایشان (مرحوم استاد شعرانی ) وارد شدم. به محض نشستن ایشان رو به من کرد و گفت : آقا، در آن اعتراض دیروز به جناب فاضل تونی، حق با شماست. گفتم: چطور؟ ایشان فرمودند: جناب فاضل، سکته کردند و ایشان را به بیمارستان بردند. دیروز هم مقدمات سکته ایشان بوده است که خود ایشان هم متوجه نبودند. جواب که درست نبود و حرفها که موزون نبود، به این خاطر بوده است. من بعد از درس، فوراً به بیمارستان خدمت جناب فاضل تونی رفتم و از اینکه حرف من گزاف نبود و آن جناب هم تفصیر نداشت و مرحوم شعرانی هم تصدیق فرمودند که حرف من بیربط نبوده است، آرام گرفتم .
مرحوم استاد شعرانی خیلی در تعلیم و تربیت فعال بود. فراموش نمیکنم که درس ایشان تقریباً هیچ تعطیلی نداشت؛ در طول سال، فقط دو روز درس تعطیل بود. یک روز عاشورا و دیگر روز شهادت رسولالله (ص) و امام مجتبی (ع). یادم نمیرود که یک روز تهران، برف خیلی سنگینی آمده بود. روز تعطیل رسمی هم بود. خواستم به درس بروم، برایم تردید حاصل شد، اما رفتم. وقتی به منزل ایشان رسیدم، مقداری مکث کردم، بالاخره در زدم. در را به روی ما گشودند. وارد شدم. عذرخواهی کردم که با این برف، نباید مصدع بشوم. ایشان فرمودند: شما روزهای پیش که از مدرسه مروی تا اینجا میآمدید، این گداهای گذر بودند. امروز چطور؟ گفتم: بودند، آنها در چنین روزهای سرد، بازارشان گرم است! فرمود: آنها کارشان را تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل بکنیم؟
بعد از مدت اقامت در تهران به قم آمدم. اولین بار، محضر شریف و مبارک مرحوم علامه طباطبایی را ادراک کردیم و به حضورشان تشرف یافتیم و مقدمات کار، یعنی درس و بحثهایمان را، برایشان عرضه کردیم و بعد سالیانی هم در محضر ایشان بودیم. در طول این مدت، بنای درس و بحث همواره بود. از همان آمل که ما با درس خواندن بالا میآمدیم، چون خوب میخواندم و بالا میآمدم، کتابهای پایینتر را درس میگفتم، مثلاً وقتی مطول میخواندم، سیوطی و شرح نظام را درس میگفتم، مثلاً مطول را شش دوره درس گفتم، حاشیه را چندین دوره، منطق منظومه و شرح تجرید و.. بعد از ورود به قم به گفتن منظومه شروع کردم . سه - چهار دوره منظومه گفتم و اینک دوره چهارم اشارات است که میگویم، و یک دوره اسفار را گفتم و این دوره چهارم شرح فصوص قیصری است که مشغول هستم. و چهار دوره در حوزه علمیه قم، شرح تمهید گفتم و مصباح الانس را نیز چند ورقی مانده است که تمام شود. در حدود 17 سال دروس ریاضیات، هیات، وقت و قبله را گفتم.
برای ما مقداری از زندگانی شخصی خود از جهات معیشتی و غیره - که برای طلبهها میتواند مفید باشد، بیان بفرمائید.
درباره معیشیت که البته «ما من دابة الا علی الله رزقها.» اما:
با دو قبله در ره معبود نتوان زد قدم
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
طلبه، معشوقش درس و کتاب و استاد است و محضر استاد؛
باید با عزم و اراده و استقامت پیش رفت. با تنپروری و تجملات زندگی و پریشانخاطری، نمیشود. امکان ندارد انسان بخواهد درس بخواند و دنبال آبادی و عمران دنیا هم باشد، این دو با هم جمع نمیشود.
حضرتعالی از حضور اساتید فراوانی بهرهمند گشتهاید و جزء نادر افرادی هستید که در طول زندگی تحصیلی، از اساتید زیادی استفاده بردهاید. با توجه به این ویژگی، بفرمایید تا چه حدود و جوداساتید مبرز، در ساختن شخصیت و روان دانشپژوه تأثیر دارند؟
پیرامون این سوال خاطرهای دارم. یک وقتی در محضر مبارک جناب آقای قمشهای بودم. ایشان فرمودند: آقا، شما خیر میبینید. من عرض کردم: الهی آمین. اما آقا، شما چرا این فرمایش را میفرمایید؟ ایشان فرمودن: چون شما را زیاد نسبت به اساتید متواضع میبینم. خیلی مراعات ادب با اساتیدت میکنی و آنها را در نام بردن نیک نام میبری. این ادب و تواضع سبب میشود که شما به جایی میرسید و خیر میبینید. بنده حریم اساتید را بسیار بسیار حفظ میکردم. سعی میکردم در حضور استاد تکیه به دیوار ندهم، سعی میکردم چهار زانو ننشینم. حرف را مواظب بودم زیاد تکرار نکنم ، چون و چرا نمیکردم که مبادا سبب رنجش استاد بشود. مثلاً من یک وقتی، محضر همین آقای قمشهای بودم، ایشان در حالت چهار زانو نشسته بود. پای راستشان بیرون بود. من پهلوی ایشان نشسته بودم. خم شدم و کف پای ایشان را بوسیدم. ایشان برگشتند و به من فرمودند: چرا این کار را کردی؟ گفتم: من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم، همین که پای شما را ببوسم برای بنده خیلی مایه مباهات است.
11-12 سال خدمت آقای قمشهای بودیم، بخواهم در فضائل اخلاقی ایشان، وضع داخلی و زندگی ایشان و .. عرایضی تقدیم بدارم، میترسم به ساحت مقدس آن جناب جسارت بشود. ابتدا که به توصیه آیتالله شیخ محمدتقی آملی خدمت ایشان رفتم و عرض کردم: من را آیتالله آملی فرستادهاند که اگر امکان دارد، برایم درس و بحث بگذارید، ایشان فرمودند که من وقت ندارم و قبول نکردند. آن موقع من در مدرسه حاج ابوالفتح بودم و منزل ایشان هم در همان نزدیکیها بود. مدت چندین روز گذشت. دومرتبه به منزل ایشان رفتم و گفتم: هر طور خودتان صلاح میدانید، شروع بفرمائید. ببینید اگر ما قابل نیستیم، ترک کنید. اگر هم طلبه بودیم، ما را به فرزندی بپذیرید. ایشان این دفعه خیلی نرم شده بودند و گفتند حال اجازه بدهید من یک مقدار پیرامونش مطالعه کنم، فکر کنم ببینم وقت میشود یا نه؟ من خیلی خوشوقت شدم. بعد که به محضر ایشان آمدم و ما را به شاگردی پذیرفت، بعدها ایشان فرمود: من وقتی سماجت شما را دیدم و از شما پرسیده بودم که کدام مدرسه هستید، یک روز مدرسه آمدم. درب حجرهتان قفل بود. از طلبههای آنجا وضع شما را پرسیدم که درس و بحث ایشان، چطور است؟ طلبهها به اتفاق از شما راضی بودند و گفتند مشغول درس و بحث است. محصل است و طلبه. با اینکه همه از شما راضی بودند، منزل آمدم و برای قبول درس استخاره کردم. این آیه شریفه آمد: «و مما رزقناهم ینفقون»، این بود که دلم آرام شد و برای شما درس قبول کردم .
محضراساتید من، همه شریف و عزیز بود. من در مدت چهارده سال که خدمت مرحوم شعرانی بودم، غیر از آن سکوتی که عرض کردم، حرف درشتی من از ایشان نشنیدم. مگر یک روز درس مکاسب بود. یک مقداری حرف زیر و رو شد. تشری که فرمود این بود که آقا! این مطلبی نیست که شما این قدر پافشاری می کنید! همین قدر! شهد الله بنده غیر از این، حرف درشتی از ایشان نشنیدم.
از ایام قدیم، طلبه در مقابل این سوال بوده است که بعد از گذراندن مقدمات، به دنبال جامعیت برود یا دنبال تخصص؟ ذی فن شود یا ذی فنون؟ نظریات مختلفی وجود دارد، به نظر حضرتعالی چه باید کرد؟
دین ما یک مجموعه دائره المعارف الهی است که باید آخوند، این دائره المعارف را حل کند و به زبانش آشنا باشد. طلبه اگر بخواهد درس بخواند، به خوبی این دائره المعارف را فرا میگیرد و در هر فن هم مرد یک فن میشود! مرحوم فاضل تونی نقل میفرمود، آدم وقتی که به کتاب ارث جواهر میرسد، میبیند که صاحب جواهر یک ریاضیدان توانایی بوده که خوب از عهده تقسیمبندیها و محاسبات برآمده است. مگر میشود یک فقیه ریاضیات نداند؟ هیات و نجوم نداند؟ لمعه را ببینید، مستند نراقی را ببینید، در بحث قبله چگونه بحث کردند؟ جناب شیخ بهایی در مفتاح الفلاح - که بحث صبح صادق و صبح کاذب را مطرح میکند - وقتی میخواهد بحث ریاضیاش را مطرح کند، با آنکه خود خریط فن است ، اما از کتاب تذکره علامه حلی - که کتاب فقهی است - بحث ریاضی را نقل کرده است. مرحوم علامه حلی را ببینید. طلبه اگر بخواهد درس بخواند، میتواند هم ادیب بشود، هم فقیه بشود، هم ریاضیدان بشود و هم میتواند طبیب بشود.
مجلهی حوزه، شمارهی 21 و 22
حسن حسنزادهی آملی ابوالحسن شعرانی مهدی الاهی قمشهای محمدحسین فاضل تونی
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما