میزگردی به یاد فقیه مجتهد، دکتر محمود شهابی

شـمع تـابندهای کـه بیش از هفتاد و اند سال نور افشانی کرد و پیوسته فروغ دانش و خرد و فرهنگ و ادب،پیرامون فـیض گستردهاش را روشن و تابناک داشت و برخواستاران دانش و حکمت نور افشانی میکرد یک سالست کـه خاموش گردیده و سرو بـالندهای کـه سالیان دراز،از این خاکدان زیرین به عالم نامتناهی زبرین گرایش داشت و همواره از هستی بیکران و وجود مطلق سخن میگفت،سرانجام به کمال مطلوب خود رسید و به نام افلاک صعود کرد، به هستی مـطلق سخن میگفت، سرانجام به کمال مطلوب خود رسید و به بام اعلای روحانیت نهاد. او با دلی آرام و روانی مطمئن از میان ما رفت و آثار پر بها و جاودانی از خود به یادگار گذاشت که آیندگان را، بهترین راهنما بـه سـوی حق و حقیقت است. آری او اکنون نقاب خاک به رخ کشیده و چهره از جهانیان پوشیده و در جهان ابدیت آرمیده ولی دل شاگردان و تربیت شدگان و طالبان دانش و حکمت و ادب و اخلاق را در سوگ خود داغدار ساخته است.
مرگ چنین انسانهای والا و شـکوهمندی کـه سراسر زندگی ساده و بیآلایش و زاهدانه خود را تنها در راه اندوختن و آموختن، گفتن و نوشتن، خواندن و پژوهیدن و پرداختن به پرورش علمی و عملی و روحی و اخلاقی هزاران دانشپژوه خواستار علم صرف کردهاند، از ضایعات جبرانناپذیر جـامعه انـسانی است بویژه در دورانی که موجبات برای پرورش این گونه دانشمندان بسیار کم است.
وی در علوم معقول و منقول و ادب پارسی و تازی به یقین صاحبنظر بود و در هر یک از این علوم تألیفات بـسیار سـودمند و بـعضا ابتکاری از خود به یادگار گـذارد کـه قـسمتی از آنها از طرف انتشارات دانشگاه تهران با ناشران دیگر به چاپ رسیده است. فقدان اوستادی بدین کمال و جامعی و در عین حال وارستگی و پارسـایی مـصداق گـفته رودکی است که در هزار سال پیش بدین شـیوایی و رسـایی سروده است:
کاروان شهید رفت از پیش
وآن ما رفته گیر و میاندیش
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هـزاران پیـش
ایـن نامداران دانش و حکمت همواره به سبب آثار گرانبهاشان زنده و پایـنده هستند زیرا والایی از کمال انسانی بودهاند.
کیهان فرهنگی به مناسبت یکمین سال در گذشت استاد دکتر محمود شهابی مـطالبی را پیـرامون شـخصیت آن بزرگوار تدارک دیده است که ضمن تشکر از آقایان دکتر ابوالقاسم گـرجی، دکـتر علیاکبر شهابی و غلامحسین رضانژاد توجه خوانندگان ارجمند را بدان جلب میکنیم.
شهرهای کهن ایران اسلامی، هر کـدام در دامـان خـویش دانشمندانی بزرگ پرورش دادهاند و این فرزانگان، آواز زادگاه خویش را در سرتاسر دنیای اسلام پراکنده و جاودان نمودهاند. کـاشان، در گـذاری هـزار و چهار صد سال مهد تشیع و مرکز علمای بزرگ شیعه بوده و اندیشمندانی که هر کـدام قـلعههای باشکوه علم و فضیلت بودند، به جامعه بشری و به تمدن اسلامی ارائه کرده است. کـسانی چـون: بـابا افضل، غیاثالدین جمشید کاشانی، ملامحسن فیض، ملا احمد نراقی و دیگر دانشمندان در این شـهر نـشو و نما نموده به دیگر نقاط مهاجرت کرده و برخی در همین شهر ماندند و سرانجام سـر بـه تـیره تراب نهادند اما با گذشت زمان، عقد مروارید دانشمندان طراز اول، در شهرها از هم گسیخت و تلالؤ آن رو بـه نـقصان گرفت، با همه هجومها اما هیچگاه این کاروان از حرکت نایستاد و از همین رهـگذر اسـت کـه ما هنوز شاهد حضور دانشمندان بزرگی در اکثر شهرهای کشورمان هستیم. این بار به شهر کـاشان رفـتیم. شـهری که تداوم تمدنی چند هزار ساله است و هنوز با قدرت و صلابت، بـافت مـعماری خویش را حفظ کرده و تازه وارد را در گذر از فضای سنتی خود به اعماق تاریخ فرو میبرد، خنکای بادگیرهایش گـرمای طـاقت فرسای تابستان را از یادها میزاید، شهری که قدم به قدم، محلات آن مزاری اسـت از بـزرگی، و زیارتی را میطلبد، در یک کلام، شهر فرهنگ غـنی و هـویت اصـیل مردم را به هر بینده به راحتی مینمایاند. از کـوچه پس کوچههای یکی از محلات قدیمی شهر که در حصار دیوارهای کاهگلی قرار دارد عبور میکنیم و در سـرای آیـتالله مدنی کاشانی، با ایشان بـه گـفتوگو مینشینیم، بـا فـرزانهای کـه جدای از هیاهو و جنجال و قیل و قال مـرکز، بـه فعالیتهای علمی و مردمی مشغولند، همراه مردم خوب خویشند و در رفع مشکلات علمی و فـکری آنـان همدلی نشان میدهند و همزمان با ایـن، تألیفاتشان و نحوه زندگیشان بـرای مـردم ما نیز عبرتآمیز اسـت و آمـوزنده. آشنائی با ایشان شناخت سلسله دانشمندان شهر را در پی دارد و ثبت و درج آن بر ذخائر گرانبهای فرهنگ مـکتوب کـشور میافزاید. «کیهان فرهنگی» در این مـیان سـعی در مـعرفی این بزرگان داشـته و هـر از چندی به گفتوگوئی مـوفق گـردیده است. ضمن سپاس از حضرت آیتالله مدنی که با وجود کهولت سن و بیماری، ما را پذیـرفتند، تـوجه خوانندگان ارجمند را به این گفت و شـنود جـلب میکنیم.
کیهان فرهنگی: با تشکر از حضورتان در این جلسه، چون شما به عنوان برادر و نزدیکترین فرد به استاد بـودید و در حقیقت ایشان معلم و مربی فکر شما بودند، لطفا در مورد زندگی آن بزرگوار توضیحاتی بفرمایید.
دکتر شهابی: دانشمند بزرگ و بزرگوار، فیلسوف گرانمایه و نامدار، استاد محمود شهابی -روانش شاد- که به سال 1321 قـمری (تـقریبا موافق 1282 خورشیدی) شب یک شنبه اول ماه جمادی الاولی در زادگاه اجدادی خود تربت حیدریه از شهرهای خراسان در خاندانی دانشی و فریادرس مردم و اهل تحقیق و تألیف پا به جهان نهاد، در سن پنج سالگی برحسب سـنت خـاندانهای علمی، راه مکتبخانه را پیش گرفت و در مدت شش ماه پس از فرا گرفتن الفبا و هجای کلمات یک دروه کامل قرآن را نزد آموزگار که زنی بود فرا گـرفت. مـرحوم پدر دانشمندانش نیز چنانکه در اثر نـفیس خـود اندیشه شهاب نوشته، قرآن را در همان مدت فرا گرفته بوده است، نیز شادروان، سخنور نامدار راشد که با مرحوم استاد هممحل و همدوره بود، بـه قـراری که شنیدم قرآن را در هـمان مـدت به پایان رسانیده بود. در آن زمان شاگردان تیز هوش در مدت شش یا هفت ماه و متوسطان در مدت یک سال قرآن را به پایان میرساندند. پس از فراگرفتن مقدمات فارسی و عربی، مشهد را برای طی درجـات بـالاتر برگزید.
مشهد در آن زمان یکی از حوزههای علمی بزرگ بود و استادان بنامی در رشتههای مختلف به درس و بحث و تحقیق اشتغال داشتند، مخصوصا چند تن استاد مبرز در حکمت وفقه و اصول و ادبیات فارسی و عربی شهرت بـسزائی داشـتند که طـالبان علم از بیشتر شهرهای دور و نزدیک ایران برای استفاده از درس آنان رهسپار مشهد میشدند و در مجلس درس ایشان شرکت میکردند. از استادان مـبرز و متخصص در رشته خود، مرحوم آقا بزرگ شهیدی معروف به آقا بـزرگ حـکیم در فـلسفه و مرحوم آقا میرزا محمد معروف به آقازاده فرزند آخوند ملاکاظم خراسانی -که در آغاز مشروطه نامش بسیار شـهرت یـافت- در اصول وفقه، و مرحوم ادیب نیشابوری در منطق و معانی و بیان و ادبیات فارسی و عربی، از جهت پرمـایگی و حـسن بـیان و تربیت شاگردان بسیاری که هر کدام به درجه استنباط و اجتهاد رسیدند و خود بعدها از مجتهدان و انـشمندان و استادان و قضات بنام کشور شدند، کم نظیر بودند. استاد فقید در جلسه درس همه بـزرگان یاد شده و برخی دیـگر از اسـتادان متخصص و متبحر گمنام که جمعی از خواص و حقیقت جویان از محضر پر برکت آنان استفاده میکردند حاضر شد و در تمام حوزههای درسی از شاگردان نکتهدان و شاخص و مورد احترام و علاقه استاد و همدورههای تحصیلی بود و در نتیجه تیزهوشی و نـبوغ در فهم و تحلیل مواضیع و مسائل علمی و حسن بیان و شیوایی قلم -در نظم و نثر- در همان زمان که خود به فرا گرفتن دروس سطح و خارج و مطالعه و مباحثه و نوشتن تقریرات استادان میپرداخت، به خواهش جمعی از طالبان عـلم کـه در مرحله سطح (متوسطه) اشتغال داشتند، منطق و معانی بیان و اصول و برخی دیگرا از علوم درسی، برای آنان تدریس میکرد و شاگردان بسیاری از درس پر مایه ایشان برخوردار میشدند.
در حدود سال 1305 شمسی استاد فقید درسهای اصـلی خـود را که عبارت از فلسفه عالی و دوره اجتهادی و فقه و اصول و ادبیات عالی بود در مشهد به پایان رسانید و از چند تن استاد بزرگ به دریافت اجازه اجتهاد نایل شد و چون شنیده بود که در اصـفهان اسـتادان بنامی خاصه در فلسفه وجود دارند و استاد از همان آغاز تحصیل گرایشی به فلسفه داشت و دارای فکر و طبعی منطقی و فلسفی بود، با آنکه در آن زمان خواندن فلسفه چندان در نظر عامه و بلکه بـیشتری از خـواص پسـندیده نبود، رهسپار اصفهان گردید ولی پس از بـرخورد بـا اسـتادان حوزه آنجا، مدرسان حوزه مشهد را در هر رشته پرمایهتر از استادان اصفهان دانست و از این جهت از حضور در جلسات درس آنان خود را بینیاز دید، فقط بـا چـند تـن از افاضل جوان آنجا که مجتهد یا قریب بـه اجـتهاد بودند جلسات مباحثه و مذاکره برقرار کرد و بیشتر اوقاتش به تدریس فلسفه و علوم منقول صرف میشد.
کیهان فرهنگی: لطفا در مـورد اقـامت ایـشان در اصفهان و ارتباطشان با علما توضیح بیشتری بدهید.
دکتر شهابی: اقـامت در اصفهان تا سال 1308 خورشیدی ادامه یافت. از رجال علمی اصفهان در آن عصر دو تن از جهت کمالات علمی بیشتر مورد احـترام و اعـتقاد اسـتاد بودند و با هر دو آمیزش بسیار صمیمی داشتند یکی مرحوم شیخ مـحمد گـنابادی معروف به حکیم خراسانی که در فلسفه و علوم ادب و منقول در اصفهان بیهمتا و در زهد و قناعت کمنظیر بود و دیـگری مـرحوم حـاج سید محمدصادق خاتونآبادی که در منقول خاصه در علم اصول بسیار قـوی و مـتبحر بـود. در حوزه درس این استاد بزرگوار جمعی از خواص که همه دارای درجه اجتهاد بودند شرکت میکردند و بـهاصطلاح آن زمـان ایـن گونه حوزههای درسی را «کمپانی» میگفتند زیرا همگی افردا حوزه در اظهار عقیده و تحقیق و استنباط دربـاره مـسئلهای که مورد بحث بود شرکت داشتند و عنوان تعلیم و تعلمی وجود نداشت. پس از اینکه دربـاره مـوضوعی چـند هفته و گاهی چند ماه بحث و گفتوگو میشد و هر کدام از افراد جلسه با مراجعه بـه مـآخذ و مراجع، ادلهای بر نظریه خود میآورد و نظریات دیگران را اگر موافق نظریه وی بود تـأیید و ابـرام و اگـر مخالف بود جرح و ابطال میکرد استاد عالی مقام (خاتونآبادی) با تسلط و احاطهای که بـه مـسائل مورد بحث داشت همگی آرا را مورد نقد و تحلیل قرار میداد و گاه با ادله اسـتوار پایـه هـمه نظریات و دلایل افراد حوزه را ویران میکرد و خود، پیرامون موضوع حق مطلب را ادا مینمود و بنای خلل نـاپذیری مـیساخت کـه همگان اذعان به درستی و پختگی آن داشتند.
استاد فقید از برخوردای خود در اصفهان حـضور در ایـن جلسه و آشنایی با مرحوم خاتونآبادی را میدانست و آن مرد روحانی واقعی در کارهای علمی جهت وارستگی و زهد و صـرف اوقـاف در کارهای علمی و دینی نمونهای از دانشمندان خوب گذشته و روش درس و بحث او را بهترین روش برای تـحقیق و رسـیدن به حقیقت میدانست. میان مرحوم خاتونآبـادی و اسـتاد فـقید مصاحبت و علاقه طرفینی پیدا شده بود.
کـیهان فـرهنگی: گویا از آنجا به تهران آمدند.
دکتر شهابی: از اوایل پاییز 1308 تهران را برای اقامت انـتخاب کـرد و پس از مدت کوتاهی که در مجامع عـلمی و ادبـی آن زمان اهـل عـلم و ادب، بـر اثر ایراد برخی خطابههای علمی و فـلسفی اسـتاد و مذاکره و مباحثه در موضوعات گوناگون و اظهار نظرهای پخته و افکار عمیق به مقام شـامخ عـلمی او پی بردند، بسیاری از فضلا و دانش پژوهان، چـه از صنف روحانیون جوان و چـه از فـرهنگیان و انشگاهیان که بعضی از آنها در خـارج هـم تحصیل کرده بودند از ایشان تقاضای تشکیل حوزه درس کردند. برای دسته اول بیشتر فقه و اصـول و گـاهی فلسفه تدریس میکرد و برای دسـته دوم فـقط فلسفه. از شاگردان بـنام دسـته دوم که بعدا هر کـدام در اجـتماع به مقامی نایل شدند. خلیل ملکی، دکتر احمد فردید -استاد فلسفه دانشگاه تهران- و دکـتر اصـغر وهابزداه را که سالیان دراز است در آمریکا بـه کـارهای علمی و تـحقیقی اشـتغال دارد، اکـنون به یاد دارم. استاد نـیروی فکری و قدرت استدلال و فهم خلیل ملکی را در درس میستود. از دسته اول نیز چند تن به مقام اجتهاد نـایل و شـاغل مقامهای روحانی شدند از سال 1310 که دانـشکده مـعقول و مـنقول (الهـیات) در تـهران تأسیس شد از اسـتاد بـرای تدریس در دانشگاه اشتغال پیدا کرد. در سال 1313 که قانون تأسیس دانشگاه از مجلس گذشت و تصویب شد که دانـشمندان شـاغل در دانـشکدهها که دارای مقام شامخ علمی و ادبی و تحصیلات عـالیه در عـلوم و فـلسفه و ادب هـستند پس از نـوشتن رسالهای و قبول شدن آن در هئیت رسیدگی که مقام استادی نایل شوند، استاد نیز در یکی از مباحث فلسفه رسالهای نوشت و با امتیاز پذیرفته شد و از آن تاریخ استاد با چند تن دیـگر از مشاهیر دانشمندان و ادیبان امثال مرحوم عصار و مرحوم بهمنیار و مرحوم بدیع الزمان فروزانفر از نخستین کسانی بودند که به درجه استادی دانشگاه نایل شدند.
از سال 1318 استاد برای تدریس در دانشگاه حقوق تهران دعـوت شـد و کرسی قواعد فقه و اصول که مبنای حقوق مدنی ایران است به ایشان محول گردید. از آن سال تا هنگامی بازنشستگی و چند سال پس از بازنشستگی -تا پیش از انقلاب اسلامی- یکسره در دوره لیسانس و دکـتری دانـشکده حقوق و دانشکده الهیات اشتغال به تدریس و تربیت دانشجویان داشت و در ساعات فراغ به مطالعه و تألیف آثار گرانبهای خود که برخی از آنها ابتکاری و در نوع خـود بـه یقین بینظیر است میپرداخت. در زمـانی کـه پروفسور رضا ریاست دانشگاه را داشت و از مقام علمی و وارستگی و فروتنی استاد آگاهی یافته بود، ابلاغ به عنوان استاد ممتاز به نام ایشان صادر کرد و بـا هـمه اصرار و خواهشی که بـرای بـرگزاری مجلسی رسمی برای اعطای حکم «استاد ممتاز» به عمل آمد، استاد که اصولا با اینگونه تشریفات و تظاهرات موافق نبود، رضایت نداد. ظاهرا این تنها ابلاغ استاد ممتازی بود کـه پروفـسور رضا برای دانشکده حقوق یا برای دانشکده صادر کرد. حقوقدانان چه قضات عالی رتبه و چه وکلا که از سطال 1318 به بعد دانشکده حقوق تهران را به پایان رساندهاند، همگی افتخار تلمذ درس اسـتاد را داشـتهاند و به گـفته آنان تنها درسی که آنان را دارای استنباط و اجتهاد در امور قضایی کرد و اگر گاهی در مجامع و سمینارهای حقوقی چـه در داخل و چه در خارج کشور توانستند اظهار نظری کنند و رأی و اندیشهای موجه و قـابل قـبول عـرضه دارند، درس قواعد فقه و تقریرات اصول استاد بوده است.
کیهان فرهنگی: ارتباط ایشان با دانشجویان چگونه بود؟
دکتر شـهابی: شـاید در میان مدرسان و استادان کمتر مدرس و استادی سراغ داشته باشیم که پیوند معنویشان بـا شـاگردان خـود به اندازه رابطه استاد با دانشجویان و طالبان علم استوار و نیکو بوده است. استاد در عین شـکوهمندی و هیبت استادی در جلسه درس نسبت به همه ابراز عطوفت و مهربانی داشت و شاگردان همه دوسـتدار او بودند شاگردانی که در امـتحان نـمره خوب از استاد نمیگرفتند با خشنودی از جلسه امتحان خارج میشدند زیرا به تعبیر استاد، با آنکه از همان آغاز جواب دادن دانشجو پی به میزان معلومات او برده ولی به اندازهای با مهربانی و توأم با شوخیها و نـکات لطیف اخلاقی از او سؤال گوناگون میکردند که خود دانشجو نیز پی به ارزش و نقص معلوماتش ببرد و بداند نمرهای که گرفته است، در خور دانائیش بوده است. استاد پس از سالیان دراز حتی تا همین اواخر هنگامی که یـکی از شـاگردان قدیمی را میدید نامش را به زبان میآورد و مشخصاتش را به یاد داشت. شاگردان سابق هر گاه استاد را میدیدند، در هر مقام کشوری یا لشگری که بودند در صدد بوسیدن دست استاد برمیآمدند ولی ایشان مـانع مـیشد و در مقابل روی آنان را میبوسید در سالهایی که در دانشگاه اعتصاب بود و کلاسها تعطیل میشد و گاهی برخی از استادان مورد بیمهری و اهانت دانشجویان میشدند، خاصه در زمان فعالیت تودهایها و تندروها، استاد که به تعبیر خـود از سـر تا پا در نظر آنان مظنه ارتجاع بود - زیرا دارای ریشی کوتاه و پالتوی نسبتا بلند و بدون یقه و کراوات میبود- هیچگاه نه خودش مورد کوچکترین برخورد ناشایستی شد و درسش تعطیل گردید.
کیهان فـرهنگی: در مـورد شـخصیت فردی و اجتماعی استاد هم مـطالبی بـفرمایید.
دکـتر شهابی: استاد طبعا مردی فیلسوف منش و آزادهخو و بلند نظر و در عین حال فروتن و نیکو برخورد و اهل منطق و استدلال بود، چون از سنین خـردسالی فـریفته علم و حکمت و ادب بود و تـحصیل آنـها جز در شهرهای بزرگ و امکان نداشت به یاد دارم از همان آغاز جوانی در نظر داشت که تا بتواند در شهرهای بزرگ اقـامت گـزیند؛ حـتی برای دوران بازنشستگی میخواست یکی از شهرهای بزرگ اروپا را مقر مطالعه و تحقیق و تـألیف خود قرار دهد. چنانکه از حدود ده دوازده سال پیش از فوت غالبا تعطیلات تابستان را در لندن و گاهی پاریس به سر میبرد و تـکمیل و تـدوین کـامل برخی از آثار علمی او مولود همان سالهاست. از جمله کتاب فلسفی بسیط الحـقیقه. در هـنگام شور و حرارت جوانی که استاد مانند همه جوانان، محیط و اجتماع را با دیدی خوشبینانه مینگریست و گـمان مـیکرد اگـر کوشش و جنبشی برای اصلاح و بهبودی امور نـابسامان بـشود، نتیجهای موافق آرزو به دست خواهد آمد. از این رو در مشهد و اصفهان دست به فعالیتهایی زد و جمعیت و انـجمنهایی بـا هـمکاری چندتن از همفکران بنیاد نهاد ولی سود جویی بعضی از اعضای مؤسس انجمن و مخالف جدی حکومت وقـت بـا هر نوع آهنگ اصلاحخواهی و نوای آزادی بهزودی از فعالیت جمعیت اصفهان که به نـام «اسـلام اجـتماعی» تاسیس شده و به طور رسمی به ثبت رسیده بود و شماره انجمنها در خود شهر اصـفهان و شـهرهای دیگر نظیر نجفآباد و آباده شاید متجاوز از صد انجمن ملی شده بود جلوگیری بـه عـمل آمـد و از مؤسسان التزام گرفته شد که دیگر دور هم جمع نشوند و جمعیت رسما تعطیل شد. چون مـأموران حـکومت استاد را از جهت بیان و معلومات از سایر اعضاء مؤسس مؤثرتر در ایجاد و ابقای جمعیت مـیدانستند ایـشان را مـجبور کردند به قم مهاجرت کنند (حدود سال 1307). علت تأسیس جمعیت بیشتر ناظر به امور تـربیتی و بـاسـواد کردن بیسوادان و ترویج صنایع و محصولات و طنی و خوددای از مصرف امتعه خارجی و از این قـبیل مـسائل بود. در هر یک از شعب که شبها تشکیل میشد همین موضوعات اساس برنامه را تشکیل میداد. چندتن بـه تـعلیم خواندن و نوشتن و یک تن به بیان تاریخ دوران شکوفایی اسلام و یکی به ذکـر مـسائل اخلاقی و دینی و اجتماعی میپرداخت. پیش از تأسیس «اسـلام اجـتماعی» اسـتاد از وضع مدارس قدیمه که در آن زمان دایر بـود و در هـر مدرسه تعداد زیادی به نام محصل و طلبه وجود داشت ولی طالب واقعی علم و درسخـوان بـسیار کم بود و به قول خـود اهـل مدرسه «بـطله» بـر «طـلبه» اکثریت داشت، جمعی حجرات مدرسه را خـانه و مـسکن همیشگی خود قرار داده بودند و در همه درسها شرکت میکردند و مزاحم محصلان درسخوان بـودند. از طـرفی متولیان مدارس که اکثر آنان در لبـاس اهل علم بودند، مـوقوفات مـدارس را حیف و میل میکردند و به مـصرف واقـعی نمیرسانیدند. استاد ازین بینظمی و هرج و مرج در مدارس قدیمه که درآن زمان هنوز نسبت بـه مـدارس جدید اکثریت با آنها بـود، بـیانـدازه رنج میبرد. از ایـن جـهت نخست با تدابیر و اقـداماتی مـدتی با همکاری چند تن از طلاب و اهل علم وقت را صرف اصلاح و تنظیم مدارس قدیمه کـرد ولی چـون اصولا در صنف طلاب و درسخواندههای به سـبک قـدیم کمتر اتفاق فـکر و اتـحاد در هدفی پیدا میشود -تعبیر مرحوم کاشف الغطاء درباره این طبقه: «اتفقوا ان لا یتفقوا» صادق است- ادامه آن فکر را بـینتیجه دیـد و به تأسیس «اسلام اجتماعی» پرداخت کـه بـیشتر افـراد آن را بـازاریها و جـمعی از روشنفکران اداری و بعضی از جـوانان اهـل علم تشکیل میداد. در دو سه سالی که هنوز حکومت وقت بر اثر آغاز سلطه و اشتغال به فرونشاندن شورشهای عشایر مزاحمتی بـرای جـمعیت فـراهم نـکرده بود، پیـشرفت چـشمگیری داشت ولی افسوس که با تسلط استبداد، جایی برای وجود چنان جمعیتهای سودمند نبود. از آن پس تا آخر عمر استاد به هیچ وجه شرکت در این امور را برای خود مفید نـمیدانست و آنچه را سودمند و مؤثر تشخیص داده بود همان تربیت و تهذیب و تعلیم دانشجویان و تألیف و تصنیف کتب علمی و فلسفی و دینی بود. بارها از طرف حکومتهای وقت کاری از قبیل وزارت آموزش و پرورش به ایشان پیشنهاد شد، از پذیـرفتن عـذر خواست و پاسخ داد که کاری که از من ساخته است درس دادن و کتاب نوشتن است. به یاد دارم زمانی که دکتر جهانشاه صالح رئیس وقت دانشگاه بود برای افتتاح و اختتام سال تحصیلی جـشنی بـا شکوه در دانشگاه دایر کرد چون به مقام روحانیت واقعی ایشان عقیده داشت از معظمله خواست که از راه تیمّن جلسات را افتتاح کنند، باز ایشان هـمان جـواب را دادند.
بنده، بر سبیل اکـفاء بـه ایشان عرض کردم چند تن از استادان دیگر واسطهها برانگیختهاند که نکردهاند، چرا شما از قبل چنین موضوع سادهای که جنبه سیاسی ندارد استنکاف دارید؟ فرمودند: آری خـود ایـن موضوع ساده است ولی مـن اگـر این بار چنین تقاضایی را بپذیرم در دنبال آن ممکن است از مقامات عالیرتبه دیگر با دربار و غیره نیز چنین خواهشی از من بشود و چون من «الف» را پذیرفتهام باید تا «ی» خود را آماده داشته باشم و ایـن بـرخلاف اندیشه و روش من است، پس همان به که بگویم من از ایراد سخنرانی ناتوانم! هنگام زدن کلنگ ساختمان دانشکده الهیات که جمع کثیریث از رجال دانشگاهی و غیر دانشگاهی در سر زمین حاضر بودند رئیس وقت دانشگاه کـلنگ را تـقدیم ایشان کـرد که برای تبرک ایشان نخستین کلنگ را بزنند. چون دیگران نیز همین تقاضا را داشتند، ناگزیر کلنگ را گرفتند و بـا گفتن: «بسم اللّه الرحمن الرحیم» یا «به نام خدا» -تردید از نویسنده اسـت- کـلنگ را بـه زمین زدند. چون انتظار رئیس دانشگاه و مجلس گردانان این بود که ایشان نیز بر شیوه متداول کـه در ایـنگونه تشریفات به نام شاه آغاز میشد، نام او را بر زبان رانند، از اینرو بـه گـمان ایـنکه ایشان غفلت داشتهاند برای بار دوم از ایشان خواهش کردند که برای تبرک بیشتری آن کار را تـکرار کنند و به اشاره و کنایه مقصود را فهماندند. ایشان با توجه به مقصد آنان بـاز مانند دفعه اول فقط بـه ذکـر نام خدا اکتفا کردند. بار سیم نیز به خواهش آنان کلنگ زدند و چیزی بر گفتار یکم و دوم نیفزودند. رئیس دانشگاه ناچار به مأمور مربوط گفت: استاد را بیش از این به زحمت نیندازید!
کیهان فرهنگی: متأسفانه سالهای پایانی عمر استاد با بیماری سـپری شـد؛ درباره این دروه هم تـوضیحی بـدهید.
دکتر شهابی: از سال 1358 چون استاد علامه دچار چند بیماری شده بود به پیشنهاد و اصرار فرزند کوچکتر خود که دوره پزشکی را در فرانسه به پایان رسانده بود و در یکی از بیمارستانهای شهر مولوز فرانسه، مـعاونت بـخشی را بر عهده و اشتغال به طبابت داشت، رهسپار آن دیار شد و در ضمن اینکه به مداوا و معالجه میپرداخت، با فراغ از خاطر و امنیت فکری که در آنجا از آن برخوردار بود، بـیشتر سـاعات خود را بـه نوشتن و مطالعه و تفکر و تدبر در مسائل مشکل فلسفی و علمی و ادبی میگذراند و با اینکه در آن شهر نه همدم و همفکری و نـه دسترسی به کتاب و کتابخانهای -جز چند مجلد از آثار و مجموعههای خود- داشـت مـعهـذا آثاری سودمند و گوناگون در همین دوران 6-7 ساله فراهم آورد که از کارهای پخته و سخته میباشد.
در حدود سه سال پیش از فـوت، کـه برای دیدن خویشاوندان و تجدید دیدار با دوستان تهران و خراسان به ایران آمد و چـند مـاهی در تـهران و مشهد و تربت علاقهمندان را از دیدار و محضر قبض اثر خود برخوردار میساخت، هنگام مراجعت همسر بیمار خـود را که احتیاج به معالجه و پرستاری داشت با خود برد و متجاوز از دو سال با مـنتهای فداکاری در اتاقی محقر و زنـدگی بـسیار مختصر، از بیماری کم تحمل که در این اواخر زمینگیر هم شده بود در منتهای فداکاری و مراقبت پرستاری میکرد؛ در صورتی که خود کمال نیاز را به پرستاری یا لااقل به آسایش و آرامش داشت و دریغ کـه در سالهای اخیر از آن بیبهره بود. سرانجام استاد را -که از سلامت نسبی بدنی برخوردار بود زیرا به هیچ عادت زیانآوری ابتلا نداشت و خورد و خواب و استراحتش بر وفق بهداشت واقعی بود- ناگهان از پا در آورد و بیسابقه کـسالت خـاصی، بامداد روز شنبه چهارم مرداد 1365 در محل اقامت خود دیده از جهان فرو بست. آرزوی خود آن مرد وارسته همیشه این بود که به گونهای ازین جهان ناپایدار به عالم ابدیت بپیوندد که پیـش از مـرگ بر اثر ناتوانی و بیماریهای جسمی مایه ناراحتی خود و دیگران نشود و خدواند به همین گونه مرگ او را مقدر فرمود. تا دقایق آخر زندگی در حرکت بود و در یک لحظه انتقال حاصل شد، رحـمت اللّه عـلیه.
کیهان فرهنگی: دکتر ابوالقاسم گرجی، ضمن تشکر از جنابعالی، با توجه به شناختی که از مرحوم استاد شهابی دارید و مدتی هـم بـا ایشان محشور بودید، به بیانی مطالبی در این باره بپردازید.
دکتر ابوالقاسم گرجی: در مورد مرحوم استاد محمود شهابی، قدر مسلم این است که شخصی بودند بسیار عالم، و از نظر تقوا و پرهیزگاری هـم کـمترین تردیدی در مـورد ایشان وجود ندارد. آثاری که از استاد باقی مانده، در مجموع خوب و ارزنده است، هر چند بنده تمامی آنـها را مطالعه نکردهام. آنچه در این زمینه ایشان باقی مانده، شامل تعدادی مـقاله اسـت کـه بر کتابها نوشتهاند، مقداری از آنها مقاله است و طبعا تعدادی هم کتاب دارند که بعضا به عنون تـقریرات نـوشتهاند. تقریرات در اصطلاح به مطالبی گفته میشود که شاگرد از استادش استفاده کرده و بعد آنـها را بـه رشـته تحریر در آورده است. حالا اگر مقصود از تقریرات –آنطور که به خاطرم میرسد، و در مقدمه اشاره شده- مـفهوم ذکر شده باشد،کاملا نمیتوان گفت که انشای آن از خود استاد باشد، هر چـند ممکن است حک و اصـلاح کـرده باشند ولی به هر حال نمیتوان گفت اصل انشا متعلق به ایشان است، البته از لحاظ پیچیدگی مانند سایر آثار استاد است و از این رو میشود پی برد که در آن خیلی دخل و تصرف کردهاند تا حـدی که به نوشتههای خودشان نزدیک شده است. به طور کلی، آثار ایشان نوعی پیچیدگی خاص دارد که دانشجویان کمتر میتوانند از آن استفاده کنند و با توجه به اینکه مطالب این کتاب تقریبا فـهرستگـونه و به صورت فشرده ارائه شده، کتابی است مفید و ارزنده.
اما در میان تمامی آثار ایشان، بنده یک جلد از ادوار فقه را بهترین میدانم، چرا که زحمت بسیاری برای آن کشیدهاند و بهراستی در میان آثار متعددی کـه در ایـن زمینه -اعم از نوشتههای شیعیان و اهل سنت- وجود دارد، نوشته ایشان از ارزشی والا برخوردار است و بنده این سبک را بسیار میپسندم. ایشان در این کتاب، تاریخ تشریع و تفریع را -طبق اصطلاح خودشان- در سنوات مختلف از بـعثت تـا رحلت پیامبر (ص) مطرح فرموده و به احکامی که در این مدت تشریع شده پرداختهاند. نظر من این است که تاریخ فقه به طور کلی باید این طور باشد، اما ایشان بـه چـه دلیـل کوتاه آمدهاند و این کار را ادامـه نـدادهاند، مـن نمیدانم. جلد دیگر تاریخ فقهاست، نه تاریخ فـقه؛ آن هـم تـعداد محدودی از فقها، از ائمه و پیشوایان اهل سنت و چه بسا فرد یا افرادی از شیعه هم بـاشد، ولی بـه هر صورت تاریخ آنهاست، تازه در این مورد هم آن طور که باید سعی بـلیغ در بـه دسـت آوردن مدارک و مسائل آنها صورت نگرفته و تنها از مدارکی معدود استفاده کردهاند. به این ترتیب تـنها یـک جلد از این مجلدات را میشود تاریخ فقه نامید که البته این یک جلد دارای سـبک خـوبی اسـت. به هر حال آثار ایشان از لحاظ علمی بسیار خوب است و از نظر شـخصیت فـردی هم همان طور که عرض کردم مردی متقی و پاک بودند.
کیهان فرهنگی: در مورد تعلیم و تربیت و توجه ایـشان بـه امر آموزش و دانشگاه هم توضیحی بفرمایید.
دکتر گرجی: ایشان بدون شک یـک مـعلم و مربی برجسته بودند، اما نمیدانم چه عـواملی وجـود داشـت که مانع میشد از تمامی ارزشهای این اسـتاد گـرانقدر استفاده کافی و کامل بشود.
کیهان فرهنگی: با توجه به اینکه جنابعالی بـا مـرحوم استاد شهابی مدتها در دانشگاههای حـقوق و الهـیات همکار بـودید، بـفرمایید ایـشان را از نظر ویژگیهای اخلاقی و فردی چگونه یافتید؟
دکـتر گـرجی: ما از حدود سال 1332 که ایشان استاد رسمی دانشکده حقوق بودند، با هـم حـشر داشتیم البته وقتی موضوع تمام وقـت شدن اساتید پیش آمـد، ایـشان به دانشکده الهیات منتقل شـدند و پس از مـدتی دوباره به دانشکده حقوق بازگشتند. ولی به هر صورت هیچگاه ارتباطشان را با دانشکده الهـیات قـطع نکردند.
کیهان فرهنگی: اگر نکته و یا مورد قابل ذکری در مورد مرحوم استاد شهابی ناگفته مانده است لطفا بیان بفرمایید.
دکتر گـرجی: تنها نکتهای که باید در مورد پایان زندگی این مرد عالم و متقی ذکر کنم این است که ای کاش ایشان وصیت میفرمود که در جوار مشاهد مشرفه در کشور اسلامی خودمان دفن شوند، به هـر حـال باعث تأسف است.
کیهان فرهنگی: از اینکه با ما به گفتگو نشستید بسیار متشکریم.
کیهان فرهنگی:] آقای غلامحسین رضانژاد[، با تشکر از شما به جهت قبول دعوت برای این گفتوگو، نظر به اینکه جنابعالی از شاگردان و یکی از نزدیکترین اشخاص به مرحوم استاد شهابی بودید، در مورد ایشان مـطالبی بـفرمایید.
غلامحسین رضانژاد: مرحوم استاد محمود شهابی، یکی از چهرههای درخشان عالم اسلام بودند که در مشهد و اصفهان، تحصیلات عالیه اسلامی را به پایان بردند و در سـنین اواسـط عمر به درجه اجتهاد نـایل گـردیدند. ایشان علاوه بر علوم عالیه اسلامی، در ادبیات عرب بسیار متبحر و مسلط بود و در علم منطق، از اساتیدی به شمار میآمد که میتوان گفت: خرّیط فن بـود و سـالها در این زمینه به تـحقیق و مـطالعه پرداخته و کار کرده بود. یکی از آثار چاپ نشده ایشان در علم منطق که به فارسی سره نوشته شده گواه این مدعاست. توجه دارید که قواعد علم منطق را به فارسی سره نـوشتن و اصـطلاحات وضع شده آن را به این صورت در آوردن. کاری است بسیار مایه خوار. یعنی شخص واقعا سره نوشتن ادبیات فارسی پرمایه باشد که بتواند قواعد و اصطلاحات و تعبیرات و ترکیبات منطق را به فارسی سره بـیان کـند، و ایشان چـنین مهمی را به انجام رسانده بودند و من خودم نسخه خطی آن را دیدم و صفحاتی چند از آن را هم مطالعه کردم. حالا اگـر اجازه بدهید میخواهم به نکتهای اشاره کنم که بسیار مورد تـوجه ایـشان بـود. مرحوم استاد، در مورد کلمه شهابی اصرار زیادی داشتند که با کسر حرف «ش» تلفظ شود، حتی به اسـاتیدی کـه نام ایشان را به اشتباه تلفظ میکردند، تذکر میدادند که صحیح کلمه «شِهابی» اسـت نـه «شـَهابی». این مسئله را به این خاطر که خودشان توجهی زیادی به آن داشتند عرض کردم.
اما در مـورد شخصیت ایشان، فکر میکنم از حیث ورع و تقوا و زهد در عالم اسلام که نظیر بودند چـرا که مقام و ارزش علمی چـیزی اسـت که کم و بیش با مطالعه و تلاش و جدیت برای هر کس قابل دسترسی است و هر فردی میتواند به سهم خود و به قدر کفایت، نزد استاد درس بخواند و به کمک استعداد به مراتب عـالی برسد، اما مسئله تقوا و پرهیزگاری و زهد، در شمار مواهبی است که خداوند نصیب برخی اشخاص میفرماید و مرحوم شهابی از این لطف الهی،حصهای عظیم داشت. بنده در حدود این 27 سالی که خدمت ایشان مـیرفتم، هـیچگاه ندیدم در مجلس ایشان از کسی غیبت بشود و حتی بتوان در حضورشان از کسی بدگویی کرد. ایمان این مرد بزرگ و ارداتش نسبت به مکتب تشیع به حدی بود که ته تعصب میمانست. به خـاطر دارم روزی از ایـشان سؤال کردم چرا کتاب الاسلام و الشیعه را به عربی نوشتند، حال آنکه اگر به فارسی بود میتوانست تأثیری بیشتری به جای بگذارد؟ و ایشان در پاسخ فرمودند: عدهای از وهابیان کتابی نوشتهاند که در آن بـه شـیعه و مکت تشیع اهانت شده است و اصلا نفهمیدهاند که تشیع چیست و در حقیقت، اسلام واقعی درست از همین کانال شیعه جریان پیدا میکند و از هیچ طریق دیگری نمیتواند به جهان شناسانده شود و اگـر کـسی یـا کسانی غیر از این راهی را بـگزینند، در حـقیقت اسـلام واقعی را معرفی نکردهاند و اسلام را هم بدرستی نشناختهاند. ایشان در واقع میخواستند بگویند که اسلام همان شیعه است وشیعه همان اسلام. مرحوم اسـتاد شـهابی از حـیث دقت علمی، انسانی فوقالعاده بود و من همیشه ایـشان را سـر مشقی در امر تدریس میدانستم. چرا که تا هر کجا امکان بحث و تفکر درباره موضوعی وجود داشت، درباره آن صحبت مـیکردند. در مـعاشرت و بـرخورد با دانشجویان، چه در دانشگاه و چه در منزل و محافلی که داشتند، انـسانی به تمام معنی مسلمان و صحیح العمل بودند، مثلا وقتی کسی داوطلب کار قضایی بود و نزد ایشان میآمد. مـشکلات کـار را بـه او گوشزد میکردند و به این نکته اشاره میفرمودند که قاضی حتما بـاید مـجتهد باشد، والا کار او دشوار خواهد بود.
کیهان فرهنگی: برای بهتر روشن شدن این بعد از شخصیت مرحوم اسـتاد شـهابی، اگـر خاطرهای دارید بفرمایید.
رضانژاد: من مطلبی را از خودشان شنیدم که اگر اجازه بـدهید آن را نـقل مـیکنم. زمانی که مرحوم حضرت آیتاللّه حاج سید حسین بروجردی -اعلی اللّه مقاله الشریف- حیات داشـتند، مـرحوم اسـتاد شهابی غالبا در قم به حدمت ایشان مشرف میشدند و مرحوم آیتاللّه بروجردی هم کـه از قـدیم ایشان را میشناختند و به مراتب فضل و کمال استاد واقف بودند، جامعیت خاصی بر ایـشان قـائل مـیشدند. میدانید که مراجع، غالبا اصحاب فتوایی دارند که با آنها مشاوره میکنند. در یکی از ایـن مـلاقاتها که اصحاب فتوا هم حضور داشتهاند، نامهای به محضر حضرت آیتاللّه میرسد کـه در آن، بـحثی فـقهی عنوان شده بوده است، وقتی همه نظرشان را در آن باره اعلام میکنند، حضرت آیتاللّه بروجردی از مـرحوم شـهابی میپرسند نظر شما چیست؟ مرحوم استاد نظری ارائه میکنند که کاملا مخالف آرای دیگران بـوده اسـت و بـعد هنگامی که احساس میکنند همه و از جمله خود حضرت آیتاللّه از این مسئله کمی ناراحت هستند، در کـمال جـدیت بـه تشریح عقیده خودشان میپردازند و آن را به طور کامل توضیح میدهند تا آنجا کـه بـسیاری از حاضران در عقیده قبلی خود تردید میکنند. به هر حال با پایان گرفتن مجلس، مرحوم شهابی هـم خـداحافظی میکنند و به تهران باز میگردند. چند روز بعد، هنگام نماز صبح، شخصی مـعمم بـه منزل ایشان مراجعه میکند و میگوید من از سـوی حـضرت آیـتاللّه بروجردی آمدهام و پیغامی برای شما دارم، استاد او را بـه مـنزل دعوت میکنند و آن شخص نامهای به ایشان میدهد که در آن، حضرت آیتاللّه تشکر کرده و گـفته بـودند شما موجب شدید که مـا آن مـوضوع را پی بگیرم و بـه چـندین کـتاب فقهی مراجعه کنیم، تا بالاخره مـتوجه شـدیم که حق با شما بوده و درست میگفتهاید، لذا خلاف انصاف دیدیم که آن را بـه شـما اطلاع ندهیم. آنچه این خاطره را بـرای من به یادماندنی کـرد، تـوجه به این نکته بود کـه عـلمای بزرگ ما تا چه حد مردمان منصفی هستند و چگونه با حقیقت و سخن درسـت روبـرو میشوند. مثلا شخصیت عظیمی هـمچون مـرحوم آیـت اللّه بروجردی، وقتی بـه صـحت و حقانیت گفتار کسی پی مـیبرند، از او عـذرخواهی و استمالت میکنند که همین امر میتواند برای همه ما، سرمشقی ارزنده و گرانقدر بـاشد.
خاطره دیگری از ایشان دارم که اجـازه میخواهم آن را نقل کنم. آخرین باری که ایشان در اواخر بهمن مـاه سـال 1362 بـه ایران تشریف آوردند، آقای دکتر شهابی به من اطلاع دادند که نزد استاد بروم، قبل از رفتن، بـنده کـه از خبر ورود ایشان سخت خوشحال شده بودم، چند بیتی ساختم بدین مطلع:
هاتف ایـن مـژده بـه من داد که استاد آمد
مایه شادی این خاطر ناشاد آمد
-میدانید که اعراب بـه تلفن، هاتف هم میگویند- و خلاصه، آن شعر را همراه خود به خدمت استاد بردم. پس از سـاعتی، شروع به خواندن شـعر کـردم تا به این بیت رسیدم:
رفت از آن در، ورع و فضل که استاد برفت
زین در آمد، خرد و عشق که استاد آمد
که ناگهان ایشان از جا برخاستند و پیشانی مرا بوسیدند و گفتند این الهام است. برای ایـنکه من کتابی نوشتهام به نام عقل و عشق، و در حالی که آن را از چمدان خود خارج میکردند، به من نشان دادند و افزودند این را آورده بودم اینجا چاپ کنم، ولی حالا که تو این شعر را خواندی مـن نـام آن را به خرد و عشق تبدیل میکنم. در هر صورت این هم خاطرهای شیرین تبدیل میکنم. در هر صورت این هم خاطرهای شیرین از ایشان است که برای من باقی مانده.
مجلهی کیهان فرهنگی
محمود شهابی
همرسانی






مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما