«لعن به حجت و فحش به صدر و دشنام به محمدتقی جای مباحثات علمی و استصحاب و مناقشه در اصل برائت را گرفته است.»

زندگی و زمانه‌ی عباس زریاب خویی در زبان استاد دکتر محمدعلی موحد

«لعن به حجت و فحش به صدر و دشنام به محمدتقی جای مباحثات علمی و استصحاب و مناقشه در اصل برائت را گرفته است.»

این مطلب متن سخنرانی استاد دکتر محمدعلی موحد در «شب عباس زریاب خویی» در شب‌های بخاراست.

 وقتی آقای دهباشی از نیّت خود در برگزاری مراسمی به نام زریاب و گرامی‌داشتِ یادِ او با من سخن گفت، مشتاقانه استقبال کردم؛ اما بعدها که فکر کردم درچنین مجلسی چه بگویم، دچار تردید شدم. درست است که دریا دروازۀ خاصی ندارد و ازهرجا می‌توان درآن وارد شد، اما خوب شیب دریا درهمه جا یکسان نیست؛ جاهایی هست که تقریباً بلافاصله بعد ازساحل به اعماق سهمگین می‌رسیم، و جاهایی دیگر که شیب ملایم‌تر است و دامن دریا درازتر و پهن‌تر و نرم‌تر؛ و من دراین مایه‌ها فکر می‌کردم.

فکر می‌کردم چه بگویم که مناسب چنین مجلسی باشد. تحقیقات علمی و موشکافی‌های هوشیارانه و عالمانۀ زریاب در زمینه‌های فلسفی، تاریخی وغیره در مقاله‌هایی که برای دایرةالمعارف‌های مختلف نوشته، پراگنده هست و هریک ازآن مقاله‌ها می‌تواند موضوع بحثی پروپیمان برای یک یا چند جلسه سخنرانی باشد. وهمچنین است کار ترجمه‌های اوـ که زریاب را کمتر به عنوان یک مترجم می‌شناسند. دربارۀ هریک از ترجمه‌های او می‌توان به تفصیل سخن گفت، اما آیا این مجلس مناسب چنان بحث‌هایی هست؟ آن‌گونه بحث‌ها باید درمجالس ویژۀ پژوهشگران و متخصصان مطرح شود نه درچنین مجلسی که صرفاً به قصد تجدید خاطره و گرامی‌داشتِ نام و یاد او فراهم آمده است. سرانجام من برآن شدم که امشب دکتر زریابِ علاّمه را با همۀ فضایلی که داشت، به همکاران و شاگردان دانشگاهی او واگذارم و از دوست نازنین خود «میرزاعباس خویی» سخن بگویم؛ میرزاعباس خویی که همراه میرزا باقر حکمت در سال1321 درتبریز به سراغ من آمد. می‌خواهم تصویری زنده و گویا ازآن دریای ذوق و ذکاوت و مهربانی ارائه دهم. من می‌خواهم زریاب را درآیینۀ نامه‌هایش ببینیم نه در آیینۀ تحقیقات و مقالاتش.

            زریاب درسال1316 به قم رفت ومدتی درآنجا بود. او درآن زمان سیکل اول متوسطه را خوانده بود، آن‌هم درخوی. ما درآن زمان یک گرفتاری عمده داشتیم که برای خیلی از شما قابل درک نیست. مردم آذربایجان فکر می‌کردند بچه‌ها را می‌برند نظام وظیفۀ «اجباری». می‌ترسیدند، اکراه داشتند، مخصوصاً آن زمان خانواده‌ها خیلی به همدیگر وابسته بودند و خیلی سخت بود که جوانی را ازخود دوربکنند، بفرستند به جایی که نمی‌دانستند کجاست! برای همین شناسنامه‌ها را یک‌سال دیرتر، یعنی کوچکتر می‌گرفتند (شناسنامۀ من و زریاب هم همین‌طور است). برای این‌که احساس خیلی مبهمی داشتند که این جریان گذرا است، این دولتِ پاینده نیست و بالاخره دریک سال هم ممکن است عوض بشود.

            زریاب درسال 1316 درسنّ وسالی است که می‌خواهند ببرندش نظام وظیفه. شخص تا مدتی که تحصیل می‌کرد معافیت تحصیلی داشت. در آذربایجان فقط یک مدرسۀ متوسطۀ 12کلاسه در تبریز داشتیم، یکی هم بعدها در ارومیه (رضائیه آن روزها) افتتاح شد. یا باید زریاب را ازخوی به یکی از این شهرها که دوازده کلاس کامل داشت بفرستند تا سیکل دوم را بخواند، و این کلی خرج داشت که تحمل آن برای هر خانواده آسان نبود. راه دیگری که مخصوصاً در روستاها و شهرهای کوچک آذربایجان برای فرار از اجباری رفتن ازآن استفاده می‌شد، آن بود که بچه‌ها را به قم می‌فرستادند تا طلبه بشوند؛ چون طلبه‌ها قانوناً ازخدمت سربازی معاف بودند. زریاب را این‌جوری فرستادند به قم. پدرش کاسبکاری بود، دید یا باید خرج زیادی متحمل شود و اورا به تبریز بفرستد، یا باید بفرستد به قم. خوب،کسی که از سیکل اول به قم آمده، مقدماتی را باید طی کند تا خودش را برساند به جایی که بتواند در حوزۀ درس بزرگان حاضر شود.

آقا میرزاعباس پس از طی سال‌های اول درقم با یکی ازفضلای تبریز، آقا میرزاجعفر خیابانی (یا آقا میرزا جعفر نوبری، آیةالله اشراقی بعدی) هم‌حجره شد. نسخۀ نُه تا ازنامه‌هایی که درهمان ایام طلبگی یا اندکی بعدازآن به او نوشته، در دست من است. چهار نامه هم به خودِ من نوشته، یکی از آلمان، یکی از ترکیه، دوتا هم از امریکا یکی در اول رسیدنش و یکی هم در آخر اقامتش درآنجا. و این برای من خیلی جالب است که آدم‌هایی مثل زریاب که فُرماسیون فکری، تشکل فکری‌شان درایران به حصول می‌پیوندد، وقتی اول باربه غرب می‌رسند، چه حس می‌کنند وبرداشت‌شان ازجامعۀ غربی چیست. آن زمان مثل حالا نبود که تلویزیون و رادیو باشد و به اخبار سراسر دنیا دسترسی داشته باشیم.

حال می‌خواهم نامه‌های زریاب را باهم مرور کنیم. من متأسفانه در نامه‌نویسی تنبل‌ترین مخلوقاتِ خداوندم؛ بسیار به ندرت نامه می‌نویسم و اگربنویسم، بسیار بی‌رمق می‌نویسم، برخلاف زریاب که نامه‌هایش آیینۀ تمام‌نمای وجودش بودند.

            نامه‌های زریاب معمولاً با نثری ادیبانه و لحنی طنزآمیز، مشحون از تلمیحات مُنشیانه نوشته شده و حکایت از ذهنی روشن، طبعی جوینده و نوطلب دارد. سه چیز دراین نامه‌ها موج می‌زند: عطش بی‌پایان برای دانش، مهربانی و وفاداری بی‌کران درحق دوستان، و تعلق خاطر شدید به ایران.

         او پس ازختم تحصیلاتش درآلمان نزد من آمد که در لندن بودم و مدتی را شب و روز باهم بودیم. هفته‌ای یک روز ازخانه بیرون نمی‌آمد، می‌نشست و جواب نامه‌هایی را که از دوستانش رسیده بود می‌نوشت. تخصیص یک‌روز درهفته وصرف وقت برای این کارعلامتِ احترامی بود که برای دوستانش داشت. من به شوخی می‌گفتم روزِ زیج‌نشینی خویی است. نامه‌های اوایل دوران جوانی وی غالباً تاریخ ندارند. عجیب است که متخصص تاریخِ ما در دوران طلبگی هیچ التفاتی به تاریخ نشان نمی‌دهد. تنها از مفادِ نامه‌ها باید فهمید که درچه برهه‌ای از زمان نوشته شده‌اند.

دربارۀ زریاب چیزهای زیادی نوشته‌اند. زندگی‌نامۀ خودنوشتی هم ازاو در دست است که مراحل تحصیلات خود را به‌طور اختصار درآنجا گفته است. این زندگی‌نامه در مجموعه مقالات او به نام بزم‌آوردی دیگر ازص413 تا ص452 چاپ شده است. اما اطمینان دارم آنچه امروز می‌شنوید از قماشی دیگر است، رنگ وبوی دیگری دارد. پس وقت‌تان را نمی‌گیرم و شروع می‌کنم از نامه‌ای که ظاهراً در سال1321 و یا اندکی پیش از آن نوشته شده است؛ چراکه در این نامه می‌گوید شرح منظومه را در خدمت حضرت حاج آقا روح‌الله ادامه می‌دهد؛ و ما می‌دانیم که امام خمینی درسال1321 تدریس فلسفه را بکلی تعطیل کرد و تمام وقت را به فقه و اصول پرداخت. این نامه اولاً حکایت دارد که طلاّب درآن سال با نهایت عسرت زندگی می‌کردند. می‌نویسد:

نکاکت حاکم علی‌الاطلاق است. با این‌که ماه جاری پنج تومان از طرف ابوی و پانزده هزار از جانب صدر [آقا سید صدرالدین صدر که عنایت خاصی به خویی داشت] و پانزده هزار از جانب محمد تقی [آقا سید محمد تقی خوانساری] رسیده، پنسی و پشیزی و دیناری و شاهی و فرانکی و یوفی درسرتاسر کشور پهناور جیب‌های حقیر وجود ندارد، مگر چوب‌های شکسته و قوطی‌های کبریت و غیره. اکنون همه شب منتظرم تا که برآید/ نوری که به هر خانه چراغی دهد از غیب.

دراین نامه از وضع اسفناک حوزۀ علمیّه نیز خبر می‌دهد که طلاّب به جای درس خواندن، وقت خود را به دسته‌بندی‌ها و جنجال‌آفرینی‌ها صرف می‌کردند. می‌نویسد:

اوضاع اجتماعیۀ حوزۀ غیرعلمیّه به همان نحو که حضرت نوح گذاشته، باقی است. اختلاف کثیری بین جنودالشیاطین و همّازان و مشّائان موجود است. جان گرگان و سگان از هم جداست/ متحد جان‌های شیران خداست.

معلوم است که زریاب دیگر از قم سرخورده و دارد به چشم انتقاد در آن می‌نگرد. قم هیچ جذابیتی برای او ندارد بلکه جمود و تحجّر حاکم بر آن سخت رنجش می‌دهد.

هرروز نسخه‌ای تازه و هرشب ترانه‌ای بی‌اندازه از این مگسانِ دور شیرینی در ساحت مدرسۀ مقدّسه طنین‌انداز، لعن به حجت [آیةالله سید محمد حجت کوکمری] و فحش به صدر و دشنام به محمدتقی [آیةالله خوانساری] جای مباحثات علمی و استصحاب و مناقشه در اصل برائت را گرفته است. خانه از پای‌بست ویران است/ خواجه در بند نقش ایوان است.

زریاب دراین نامه از برنامه‌های تحصیلی خود نیز خبر می‌دهد:

اکنون درخدمت آقا علی صافی گلپایگانی مشغول امرار حیات می‌باشم. مباحثات خود را در قسمت منظومه خدمت حضرت حاج آقا روح‌الله ادامه داده، رسائل را نیز خدمت آقا سید محمد داماد مشغول تحصیلم. روز در فکر طالبِ مجهول/ شب به تکرار فاعل و مفعول. یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/ کز هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است.                                 عباس بن علی بن حسن الخویی

          درآخر این نامه اشعاری ازجامی نقل کرده در معنی حدیث شریف «کُنتُ کَنزاً مخفِیِاً وأحبَبتُ أن اُعرَف». این، ریشه‌های کشش‌های عرفانی خویی را نشان می‌دهد. منظومۀ جامی و شرح این حدیث به سه بخش قابل تقسیم است: بخش اول شرح «کُنتُ کنزاً مخفِیّاً»، بخش دوم شرح «فأحبَبتُ أن اُعرَف»، و بخش آخر شرح «فَخَلَقتُ الخَلق لَکَی اُعرَف»؛ و زریاب با قلم آن سه بخش را از هم جدا کرده است. می‌گوید:

این اشعار را در شرح مثنوی مولوی تألیف خاتمةالحکما و افتخارالقدما حاج ملاّهادی سبزواری دیده، استنساخ کردم و تقدیم داشتم؛ اگرچه مأمون نبودم که به نظر شریف رسیده است یا نه؟ درهر صورت اعد ذکر نعمان.

نامۀ دوم:

 این نامه تاریخ دارد: 19 صیام. ولی معلوم نیست از کدام سال؟ ظاهراً باید رمضان 1321 یا 1322 باشد. نامۀ آقای اشراقی درشانزدهم رمضان به دستش رسیده:

نامۀ آن یار گرامی با یک کاروان شوق و شادی در شانزدهم رمضان (ساق‌الله الیک سعادة اهلاله و عرّفک برکة کماله و لقاک‌ الله فیه ما ترجوه و رقاک‌ الی ماتحبّ فیما تتلوه وجعل‌الله مایطول من هذاالصوم مقرونا بافضل‌القبول مؤذنا بدرک‌البغیة ونجح‌المأمول و لااخلاک من برّ مرفوع و دعاء مسموع) زیارت شد و…

در متن نامه این قبیل عربی‌بافی‌ها ادامه دارد. در گزارش احوال خود می‌نویسد:

حالات این غریبِ مهجور دستخوش بازیچۀ دوران و فرسودۀ ایام را خودتان غیب‌گویی فرموده بودید. سبحان‌الله رمّالی و طلسمات و زجرِ طیر وتفأل و علم‌الفراسه همه‌اش تحصیل فرموده‌اید و از مجنه امّ‌الصبیان و دیوکدۀ سلیمان به اخذ لیسانس نایل آمده و از جابربن حیّان و میرزا ملکم خان اجازۀ اجتهاد گرفته و از سطیح و زرقاء کاهنه ورقۀ دخالت در امور حسبیّه صادر نموده، قصۀ هارون و ابونواس به‌خاطرم آمد که گفت: کانّک مَعَنا             

و امضای نامه بدین قرار است: « عباس بن علی بن حسن الخویی».

          این نامه‌ها البته جنبۀ شخصی دارد. نامه از یک فردِ طلبۀ مشتغل در سطح بالای مدارج تحصیلی است، به فرد دیگری که به لحاظ پایۀ دانش و زاویۀ دید با او احساس قرابت و نزدیکی می‌کند. اما مفادّ نامه‌ها از فضای محدودِ دوستی میان دو فرد فراتر می‌رود و پرتوی می‌افکند، قوی و روشنگر، به فضای عمومی دارالعلم بزرگی که در سراشیبِ رکود و تراجع افتاده و نشاط و جذابیّت و جنب وجوشِ معنوی و فکری را از دست داده، نومیدی و دل‌زدگی و بی‌رغبتی بر جان و دل دانشجویان باهوش و مستعدِ آن مسلط گشته است.

نامۀ سوم:

          این نامه تاریخ دارد و از مفاد آن معلوم است که در تهران نوشته شده است:

این نامه در منزل حضرت آقای عزّالدین [آیةالله سید عزّالدین زنجانی] با قلم و حبر و قرطاس ایشان سمت تحریر یافت. و کان ذلک فی ثمان مضین من شهرالرجب 1362…

          دربارۀ زریاب  گفته‌اند که تقی‌زاده اورا کشف کرد؛ و این البته درست است. زریاب گنجی بود که تقی‌زاده اورا کشف کرد و به هنینگ معرفی‌اش کرد و وسایل اعزام اورا برای تحصیل به آلمان فراهم آورد. این‌ها همه درست، اما نگفته‌اند که این گنج چگونه گرد آمده بود. چگونه یک طلبه که وقتی خوی را ترک می‌کرد و فقط امتحان سیکل اول متوسطه را گذرانده بود، پس از پنج سال تحصیل در قم آن برجستگی و درخشندگی را پیدا کرده بود که نظر تقی زادۀ مشکل‌‌پسند را به خود جلب کرد. نقش شریعت سنگلجی در تحول فکری و بیداری ذهنی زریاب تا اندازه‌ای مغفول مانده است. زریاب و دوست هم‌حجرۀ او اشراقی، هر دو سخت تحت تأثیر شریعت سنگلجی بودند و برخلاف طلبه‌های دیگر که به مباحثه در محدودۀ متون درسی معین اکتفا می‌کردند، حرص و ولع شدیدی به مطالعات در زمینه‌های خارج نشان می‌دادند. علمای ما معمولاً مطالعا‌ت‌شان عمیق ولی محدود بود. آیةالله شیخ جعفرسبحانی جایی گفته است:  «وقتی امام خمینی تصمیم گرفت که فلسفه را کنار بگذارد و به فقه و اصول بپردازد من چندین جلد از امّهات کتب فقه واصول بردم خدمت ایشان. ایشان سه چهارتا از کتاب‌ها را کنار گذاشت و باقی را گفت که ببر. و گفت اگر من خودم را به این‌ها مشغول کنم دیگر نمی‌رسم فکر بکنم و نظری ازخود داشته باشم». این نشانگر یک متفکر اصیل است که نمی‌خواهد خود را با اقوال دیگران مشغول بدارد، ولی از طرف دیگر این محدودیتِ مطالعات را نمی‌شود منکر شد که اگر برای متفکران اصیل ضرری نمی‌رساند، برای یک جامعۀ علمی چنین نیست. محدود کردن ذهن به چند متن معیّن ممکن است مطالعه را ژرفای بیشتری ببخشد ولی افق اندیشه را در تنگنا می‌گذارد و حرکت فکری را زیان می‌رساند.

شریعت سنگلجی کتابخانۀ جامعی داشت. از کتاب‌هایی که در مصر و بیروت و دمشق چاپ می‌شد، هرچه به تهران می‌رسید در کتابخانۀ او موجود بود. من خود در1319 با شریعت آشنا شدم. وسیلۀ آشنایی من با زریاب نیز او بود که نشانی مرا در تبریز به زریاب داده و او را که برای دیدن خانواده به خوی می‌رفت، به سراغ من فرستاده بود. او با میرزاباقر حکمت نزد من آمدند. میرزاباقر معمّم بود ولی زریاب مکلاّ بود. ارتباط با شریعت نه تنها باب آشنایی با عالم کتاب ـ مخصوصاً کتاب‌های جدیدـ را به روی زریاب گشود، او را با فضلای جوان و نواندیش مانند بدیع‌الزمان کردستانی، محمدجواد مشکور، محمدتقی دانش‌پژوه و امثال آنان که در دور و برِ شریعت بودند آشنا ساخت.

بعد از سقوط رضاشاه گرایش‌های دینی توأم با تعصب شدید در ایران بالا گرفت. این اظهار علاقه به مباحث دینی و شور و تعصب مذهبی یک قسمت عکس‌العمل فشاری بود که در دورۀ رضاشاه از سوی دولت و عمّال شهربانی برای حذف و امحاء نفوذ روحانیون و جلوگیری از جمع شدن مردم در مراسم مذهبی وارد می‌شد. به محض سقوط رضاشاه، مردمِ زخم‌دیده که مخصوصاً درجریان کشف حجاب سخت آزرده شده بودند، واکنش نشان دادند؛ و این تا حدی طبیعی بود. اما قسمت دیگرِ بالا گرفتن موج تعصبات مذهبی جنبۀ سیاسی داشت که بعد از ورود سربازان شوروی و اشغال بخش‌های مهم شمال ایران و شروع تبلیغات کمونیستی و راه‌اندازی اتحادیه‌های کارگری و حزب تودۀ ایران، توسل به مذهب و استفاده از احساسات عامه به عنوان سدّی دربرابر نفوذ افکار و تمایلات کمونیستی تلقی می‌شد. کارِ تعصبات به جایی رسید که آقای خمینی درسال1321 درس فلسفه را تعطیل کرد و یکسره به فقه و اصول پرداخت. امام خمینی خود گفته است که ظرفی را که فرزند او آقامصطفی از آن آب خورده بود، نجس می‌دانستند چرا که پدر آقامصطفی مثنوی می‌خواند و فلسفه تدریس می‌کرد. وقتی غوغای تحجّر چندان قوّت گرفته باشد که کسی مانند آقای خمینی به تغییر رشتۀ تدریس خود روی آورد، تکلیف جوانانی چون زریاب و اشراقی معلوم بود. زریاب به فراست دریافت که در قم آینده‌ای نخواهد داشت و تا دیر نشده، باید گلیم خود را بیرون بکشد. او در شرح حال خود می‌نویسد:

من علاوه بر حضور در جلسات فقه و اصول و حکمت، به مطالعۀ کتب دیگری می‌پرداختم که در آن زمان در قم مورد پسند نبود. دوست من آقای حاج شیخ جعفر اشراقی تبریزی کتب اجتماعی و فلسفی و روانشناسی و نیز کتب فقه و اصول اهل سنّت را می‌خرید و من که مدتی با ایشان هم‌حجره بودم، ازاین کتاب‌ها در حدّ وسع و امکان استفاده می‌کردم… مطالعۀ این کتاب‌ها و بازگو کردن مطالب آن در مجامع و محافل طلاّب عده‌ای را نسبت به من بدبین کرد و من می‌شنیدم که مرا در خفا به فرنگی‌مآبی و به‌اصطلاح امروز به غرب‌زدگی متهم می‌داشتند و حتی شخصی مرا مادّی خوانده بود.

درسال 1322 خبر بیماری پدرم مرا واداشت که به خوی سفر کنم. مدتی در تهران با مرحوم شریعت سنگلجی مصاحب بودم و آن مرحوم هم لطف و محبت زیادی در حق من کرد و مرا تا ابد مدیون خود ساخت. با پایان گرفتن اقامت من در قم و تهران، یک دوره از زندگانی من که سال‌های سازندگی روحی و معنوی من بود به پایان آمد. (بزم‌آوردی دیگر/ ص50-449)

آن نامۀ سوم که به تاریخ هشتم رجب 1362 نوشته شده ناظر به همین ایام است. می‌نویسد:

از موقع ورودم حضرت آقای شریعت منتهای لطف و مهربانی را درحقم مراعات داشتند و از هیچ‌گونه مساعدت و بذل توجه دریغ نفرمودند. پس از دوازده روز اقامت در منزلشان به مسجد نقل مکان کردیم.

این حکایتِ ایامی است که شریعت درحال حیات بود. زریاب پس از مدتی کوتاه مجبور می‌شود به خوی برود، و چندی درآنجا ماند و بعدها که به تهران برگشت شریعت وفات یافته بود و زریاب مجدداً درهمان اتاق مسجد مأوا گزید. من خیلی سراغ زریاب درآن اتاق رفته بودم. تشکی داشت به اندازۀ اتاق، یا اتاقی داشت به اندازۀ همان تشک! او تشک را جمع نمی‌کرد. ای جوانان فکر نکنید که مرحوم زریاب در لحاف قو زندگی کرد و «زریاب» شد، او این گونه زندگی کرد.

            در همین نامۀ مورخ 8 رجب1362 می‌نویسد:

اطاق مسجد از حیث راحتی و نظافت و روشنایی درخور تقدیر است ولی چون یکنفر آنجا هست [مجاور مسجد] که هیچ‌گونه تناسبی میان من و او نیست، متأذی هستم. با آقای قریشی نیز ملاقات کردیم. ذکرخیرشما تمام مذاکرات را مستوعب ساخت. با آقای مشکور و آقای موسوی نیز نظایر این برخورد اتفاق افتاد. من چشم به‌راه و منتظر شما هستم تا حسّاً و شهوداً از حالات من مطلع باشید. چون هنوز کشتی در ساحلی لنگر نینداخته است دستخوش امواج است، تا بعد چه شود. اگر قصد مسافرت دارید لطفاً کاسه و بشقاب و قابلمه و پالتو را لطفاً با خودهمراه بیارید. اگر ندارید شرح حال خود و اوضاع آنجا را به من بنویسید. اگر کاغذی برایم فرستاده‌اند یا خدای نخواسته پولی آمده است بگیرید بفرستید. آقای شریعت تقاضا داشته کتاب ملانصرالدین را [ظاهراً مقصود دورۀ روزنامۀ ملانصرالدین باکو است که اشراقی از کتابخانۀ شریعت به امانت گرفته بود] درموقع مسافرت با خود بیارید؛ و نیز می‌گفتند اگر آنجا کتاب شیخ اسدالله تستری در اجماع (که اسمش فعلاً به‌خاطرم نیست) پیدا شود برایشان بخرید.

قابل توجه است که زریاب نامه‌هایی را که از قم نوشته بود «عباس‌بن علی‌بن حسن الخویی» امضا می‌کرد، اما از این به بعد امضاهای او خیلی ساده به صورت «عباس خویی» است و نیز عنوان نامه‌ها فرق می‌کند؛ مثلاً عنوان نامۀ دوم چنین است: «به خدمت حضرت علاّمه مفضال منطیق نحریر ادیب متبحر ادام‌الله ایّام افاضاته مدی السنین والشهور» و حال آن‌که در نامۀ سوم و چهارم به خطاب بسیار ساده و دوستانه «اشراقی عزیزم» اکتفا نموده است.

          نامۀ چهارم نیز تاریخ ندارد اما از دوران حیات شریعت سنگلجی حکایت می‌کند. شریعت در اوایل محرّم 1363 وفات یافت؛ لاجرم نامۀ چهارم که برای‌تان می‌خوانم در فاصلۀ بین 8 رجب تا آخر سال 1362 نوشته شده است:

حال من الحمدلله خوب است. بیشتر اوقات ذکرخیر شما با آقای شریعت و آقای غیاثی و آقای بدیع‌الزمان مطرح می‌شود. همگان به فضائل و اخلاق شما معترف و علاقمند هستند.

توضیحی باید بدهم بسیار مختصر در معرفی اشخاصی که از آنان نام برده شده است: آقاسید عبدالحمید غیاثی همسایۀ مرحوم شریعت بود. او در اول پیشنماز مسجد غیاث تبریز بود و در خلال وقایع و ماجراهای قیام شیخ محمد خیابانی، مثل عدۀ دیگر از روحانیونِ جوانِ تبریز از قبیل میرزاعلی آقا هیأت و حاج شیخ اسدالله ممقانی و میرزا باقرطلیعه و سیداحمدکسروی، به خدمت دادگستری درآمد و درآن زمان که زریاب این نامه را نوشته، مستشار دیوانعالی تمیز بود. بدیع‌الزمان کردستانی در ادبیات عرب دستِ قوی داشت، شعرهم می‌گفت وهموست که قصیده‌ای به عنوان لامیةالکُرد درمقابل لامیةالعرب و لامیةالعجم ساخته است.

          زریاب درهمین نامه گزارش می‌دهد:

چندی است که به ترجمه و تحشیه کتاب فرق‌الشیعه نوبختی بنا به امر آقای شریعت مشغول گشته‌ام و ایشان درنظر دارند که بلافاصله پس از اتمام به چاپ برسانند اگر انشاءالله موفق گشتیم. [این کتاب بعدها توسط دکتر محمدجواد مشکور که خواهرزادۀ شریعت بود، ترجمه شد.]

آقاشیخ صادق اردبیلی فرمودند که شما به ایشان اظهار کرده‌اید مبلغی پول توسط یکنفر فرستاده‌اید ولی متأسفانه تاکنون به ملاقات چنین شخصی نائل نیامده‌ام. البته بر حضرتعالی است که تعقیب فرمایید و نتیجه را اطلاع دهید. در کتابخانۀ دانش کتابیست به اسم الاشباه والنظائر تألیف جلال‌الدین سیوطی علاّمۀ شهیر در قواعد فقه. بسیار کتاب ممتّع و مفیدیست. یک نسخه از آن را آقای شریعت خریدند دو نسخۀ دیگر هنوز هست اگر رأیتان تعلق گرفت برای شما می‌خرم و قیمتش نُه تومان است. البته هرچه زودتر از حالات خود مرا مطلع سازید که سخت نگرانم. 

                                                                  مخلص شما عباس خویی        

          متأسفانه وقت مجلس اقتضا نمی‌کند که بنده گزارشِ نامه‌های دیگر را نیز به همین ترتیب ارائه کنم، و بناچار باقی سخن را می‌گذارم برای مجلس دیگری که انشاءالله اگر عمر باقی بود گزارش خود را تکمیل کنم؛ و فعلاً با عرض تشکر از حوصله و اظهار رغبتِ خانم‌ها و آقایان محترمِ حاضر در این مجلس مطالب خود را درهمین جا خاتمه می‌دهم.                             


مجله‌ی بخارا عباس زریاب خویی

هم‌رسانی

مطالب مرتبط
نظر شما