مروری بر خاطرات حجتالاسلام اسماعیل فردوسیپور

حجتالاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسیپور (1385-1317)، از جمله روحانیون فعال در نهضت امام خمینی، عضو دفتر امام خمینی در نجف به مدت یازده سال و عضو مهم روحانیت مبارز خارج از کشور بود. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز مسئولیتهای اجرایی مهمی همچون عضویت در دفتر امام خمینی، قاضی شرع دادگاههای انقلاب مشهد، رئیس دیوان عدالت اداری، نماینده مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری را برعهده داشته است. مطلب زیر به بررسی کتاب خاطرات او اختصاص دارد؛ کتابی که به کوشش فرامرز شعاعحسینی و رحیم روحبخش و از سوی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی انتشار یافته است و میتوان در آن روایتهای دستاولی از حوزه علمیه مشهد، نهضت امام خمینی در نجف و همچنین روزهای اقامت امام در پاریس مشاهده کرد.
فصل اول به خاطرات او در ایران، ورودش به حوزه علمیه مشهد و ماجرای قیام پانزده خرداد 1343 اختصاص دارد. راوی در ابتدای همین فصل در مورد ورود خود به حوزه علمیه، آیتالله حاج شیخ مجتبی قزوینی را عامل مصمم شدن او برای ورود به حوزه میخواند (ص4)، تصمیمی که با مخالفت جدی مادرش روبرو میشود؛ و در نهایت با مشاهده رؤیایی رضایت میدهد: "ایشان خودشان بعداً برای خانم آقا شیخ ]مجتبی قزوینی[ نقل کرده بودند: آن شب اسماعیل شام نخورد و خوابید. من هم خوابیدم و در عالم خواب دیدم که یک خانم بلندبالایی آمد و یک لباس بلندی دستش بود، فرمود: این عبا مال اسماعیل است بدهید بپوشد. من گفتم: اسماعیل ما یکچنین لباسی ندارد. فرمودند: نه این مال اوست بدهید بپوشد. صبح که من از خواب بیدار شدم مادرم به من گفت که برو خدمت آقا شیخ و اعلام کن که من راضی هستم و طلبو بشو." (ص4). راوی در ادامه اشاره میکند که در سالهای پس از کودتای 28 مرداد، جو عمومی بخشی از حوزه مشهد موافقت چندانی با حرکتهای انقلابی نداشته است؛ در همین رابطه به تلاش برخی از طلاب انقلابی برای همراه ساختن آیتالله میرزا احمد کفایی، آیتالله میرزا حسین سبزواری و آیتالله سید علی مدد مددی اشاره میکند؛ تلاشی که البته با ناکامی مواجه میشود (ص10). اما در ادامه، همراهی حضرات آیات سید حسن طباطبایی قمی و سید محمدهادی میلانی ذکر میشود: "فردای آن روز نوبت دیدار با آیتاللهالعظمی میلانی و آیتالله قمی شد. دیدار با آیتالله میلانی خیلی خوب بود، در بیت ایشان مرحوم شهید هاشمینژاد صحبت کرد؛ صبحتهای خوبی شد و بعد هم منزل آیتالله قمی که خوب حمایت کردند و بعد از ایشان هم بدین ترتیب پرچمدار انقلاب در استان خراسان و در حوزه علمیه مشهد، آیتالله میلانی و آیتالله قمی شدند و طلاب فهمیدند که بعد از این کجا باید بروند (ص11) هرچند که بعدتر، "بعضی جاها آیتالله میلانی به نظر طلاب آن جور که میخواستند و شایسته و بایسته بود عمل نکرد و شاید تحت تأثیر پسرشان آقا سید محمدعلی بودند، چنانچه در جلسه اعتراضیه طلاب به دستگیری امام و ]آیتالله[ قمی شرکت نکردند." (ص12). پس از رحلت آیتالله بروجردی، رژیم تلاش میکند تا با تثبیت جایگاه مرجعیت آیتالله سید محسن حکیم، قدرت مرجعیت غیرمتمرکز، و از قم به نجف منتقل شود. در مشهد نیز مرجعیت حضرات آیات شاهرودی و میلانی مورد توجه قرار میگیرد (ص14). در روز هجوم نظامیان به مدرسه فیضیه در فروردین 1342، مجلس روضه و سخنرانی منزل آیتالله قمی نیز مورد هجوم نظامیان حکومت قرار میگیرد؛ در همینجا روایت جالبی از هجوم نیروهای امنیتی و درگیرشدن طلاب با آنان آمده است (ص26). به روایت حجتالاسلام فردوسیپور، فضای حوزه مشهد در این روزها دچار دودستگی شده است: "علمای مشهد دو دسته بودند، یک دسته کسانی که میگفتند اصلاً کاری به مبارزه نداریم و با دستگاه ارتباط داشتند، دسته دیگر علمای مبارز از جمله آیتاللهالعظمی میلانی، قمی و همینطور مدرسین عالیمقامی چون مرحوم شیخ مجتبی قزوینی، شیخ کاظم قزوینی، میرزا احمد مدرس، شیخ کاظم دامغانی، حسنعلی مروارید و میرزا جواد آقای تهرانی بودند. این مدرسین با هم ارتباط داشتند و غالباً جلساتشان در منزل شیخ مجتبی قزوینی برقرار میشد." (ص38) در همین فصل شرح مبسوطی و دستاولی از ماجرای قیام 15 خرداد و وقایع پس از آن ارائه شده است (ص43)؛ همچنین به دیدار آیتالله روحالله کمالوند با شاه پس از دستگیری امام خمینی اشاره میشود؛ "ایشان نقل میکرد نزدیک لحظه ورود شاه من بلند شدم و پشت به آن درب شروع کردم به قدم زدن. وسط اتاق که رسیدم درب باز شد. شاه درب را باز کرد ]و[ وارد شد. دید که یک شیخی به آن سمت اتاق دارد میرود که خیلی عصبانی شد؛ خودش را به من رساند و گفت آقا شیخ چه میگویی برای چه آمدهای؟ من برگشتم، گفتم آمدم ببینم حال حاجآقا روحالله چطوره؟ شاه در جواب من گفت زنده است، نمیکشیمش که شما از او امامزاده درست کنید، لجنمالش میکنم (ص59). در ادامه، به دیدار برخی از علمای مشهد با امام پس از آزادی ایشان اشاره میشود؛ علمایی همچون آیتالله میرزا احمد مدرس یزدی به نمایندگی از آیتالله میلانی، حجتالاسلام و المسلمین طبسی و شیخ مجتبی قزوینی (ص63). در ادامه به ماجرای جالبی از پیشبینی شیخ مجتبی قزوینی اشاره میشود؛ "در یکی از مسافرتها از ایشان سؤال شد شما انقلاب را چگونه میبینید؟ ایشان نظرش این بود که این انقلاب پیروز میشود و دولت سقوط میکند و شاه سقوط میکند، منتهی بعد از سقوط شاه جنگی بین ایران و اعراب واقع خواهد شد و این جنگ طول خواهد کشید و در آن جنگ هم ایران پیروز خواهد شد." (ص70) پس از تبعید امام خمینی به ترکیه، بزرگان حوزه علمیه مشهد نیز "منزل آیتالله میلانی جمع شدند و به مشورت پرداختند که چه کار بکنند." تصمیمی که گرفته میشود تجمع در مسجد گوهرشاد با حضور حضرات آیات میلانی و قمی است؛ که در روز تجمع، آیتالله میلانی با تهدید ساواک مواجه و آیتالله قمی نیز دستگیر و 27 روز محصور میشود و سپس به خاش تبعید میگردد (ص76). در پایان همین فصل، ماجرای جالبی از نظر آیتاللهالظعمی حسین وحید خراسانی در مورد اعلمیت امام خمینی روایت میشود؛ راوی از آیتالله وحید خراسانی در مورد مرجعیت امام پرسش میکند و ایشان امام خمینی را نسبت به حضرات آیات میلانی، قمی، سید احمد خوانساری، شریعتمداری، گلپایگانی، سید عبدالعلاء سبزواری و حکیم مقدم میداند، اما در مورد آیتالله خویی و امام خمینی میگوید: "برای من مشکل است نظر بدهم ولی این قدر بگویم که بین آقای خویی و آقای خمینی یا تقلید از آقای خمینی معیّن است یا طرف تخییر است." (ص99).
فصل دوم به خاطرات حجتالاسلام فردوسیپور از سالهای اقامت در نجف اختصاص دارد. در ابتدا شرح جالبی از خروج قاچاقی او از ایران ارائه شده است (ص111). راوی در نجف به تاسیس تشکیلات روحانیت مبارز خارج از کشور اشاره میکند؛ و جلسهای که برای تعیین هسته مرکزی این تشکیلات برقرار میشود و در نهایت، آقایان فردوسیپور، ]محمدرضا[ ناصری و ]علیاکبر[ محتشمی]پور[ به عنوان اعضای هسته مرکزی انتخاب میشوند (ص121). در ماجرای اخراج ایرانیان از عراق در ابتدای دهه پنجاه، راوی اشاره میکند که "طلاب به بیت آیتالله خویی رفتند. وقتی آن جا رفته بودند افراد بیت به ایشان اعلام کردند آقا دیشب حالشان به هم خورده و به بغداد فوری منتقل کردهاند و از آن جا هم به لندن برای معالجه اعزام گردیدهاند. این مسئله از اصل ماجرای اخراج ایرانیان برای طلاب سنگینتر بود. طلاب به منزل امام آمدند. امام سخنرانی مفصل کردند و فرمودند از این مسائل نگران نباشید، از این مسائل خیلی پیش آمده است. اگر ایران هم رفتید باز هم به همین عراق برمیگردید. ایشان تلگرافی هم به حسن البکر مخابره کردند که خیلی تند بود. آیتالله حکیم هم اقدام کردند ]و[ یکی از صاحبمنصبان را از بغداد خواستند. وقتی که آن فرد خدمت آیتالله حکیم آمد ایشان یک مهر تربت برداشته بودند فرمودند: ببینید ایرانیهایی که به عراق میآیند به این خاک عراق میلیونها تومان پول میدهند، حالا شما چه دلی دارید که اینها را بیرون میکنید؟" (ص127). در همین صفحات شرح دستاولی از ماجرای شهادت آیتالله سعیدی و واکنش امام خمینی به این مسئله، و مراسم بزرگداشت شهید سعیدی در نجف ارائه میشود (ص129). راوی از ماجرای طرح موضوع ولایت فقیه و مخالفت برخی از روحانیون نجف با این مسئله میگوید: "امام وقتی تشریف آوردند شروع کردند مقدمه بحث حکومت اسلامی را گفتند. در نجف بحث حکومت اسلامی انعکاس مهمی داشت و آنهایی که مخالف امام بودند خیلی عصبانی شده و شروع کردند علیه امام حرفهایی زدند و سخنانی گفتند که باعث ناراحتی شده بود. مخصوصاً یکی از آقایانی که جزء روحانیون و مراجع به حساب میآمد در میان جمعی از طلاب گفته بود که دیشب تیمور بختیار آمده و این مطلب را به ایشان دیکته کرده و ایشان امروز این حرفها را زده است." (ص138). البته دولت عراق به دنبال این بود که تیمور بختیار به امام خمینی نزدیک شود اما "به نتیجهای نرسیدند و ]امام[ او را برای ملاقات نپذیرفتند. او توانست با شهید حاجآقا مصطفی ملاقات بکند، ]ولی[ از این ملاقات هم نتیجهای نگرفت و نتوانست راه ملاقات با امام را برای خودش هموار بکند." (ص154) در همین فصل ماجرای جالبی از نامه انتقادی محمدرضا حکیمی به امام خمینی آمده است؛ انتقاداتی درباره لزوم ارتباط بیشتر امام با مراجع نجف خصوصاً آیتالله سید محمدباقر صدر، و انتقاد از ارتباط امام با آیتالله شیخ نصرالله خلخالی؛ انتقاداتی که با واکنش مثبت امام روبرو میشود (ص163). در همین فصل در مورد نظر امام نسبت به دکتر شریعتی آمده "امام فرمودند که دکتر شریعتی خوب مینوشت و خوب بیان میکرد، متاسفانه اشتباهاتی داشت که ای کاش این اشتباهات را نداشت. یکی از اشتباهات دکتر شریعتی توهین به علما بود؛ مثل مرحوم علامه مجلسی. اشکال دوم این است که تز اسلام منهای روحانیت از آقای دکتر شریعتی است و ما نمیتوانیم با این فکر موافقت کنیم. مطلب سوم نظر ایشان درباره ولایت است که نسبت به امامت و ولایت اشتباه کرده و بهترین توجیهی هم که کرده در این کتاب امت و امامتش است و در آن جا هم نتوانسته درست مطلب را تصحیح کند." (ص177) و در ادامه امام با ارسال نامه تسلیت به پدر دکتر شریعتی پس از وفات دکتر مخالفت کرده است؛ علیرغم تلاش دکتر ابراهیم یزدی و برخی از روحانیون همراه امام برای راضی کردن ایشان به صدور چنین نامه تسلیتی (ص179). نظر امام درباره سازمان مجاهدین خلق نیز مثبت نبوده است؛ در این مسئله نیز علیرغم تلاش راوی برای جلب رضایت امام در حمایت از مجاهدین، موفقیتی حاصل نمیشود: "یک بار من خودم پیش امام رفتم و التماس کردم که آقا شما بهتر است اینها را تأیید بکنید. امام فرمودند: نه تنها شما بلکه دوستان من را تحت فشار گذاشتند که اینها را تأیید کنم، اما من تأیید نمیکنم." (ص187) در ادامه روایت جالبی نیز از ماجرای وفات حاجآقا مصطفی خمینی و واکنش امام به این مسئله ارائه شده است (ص190) در همین فصل ماجرای جالبی از خروج امام از نجف در سال 1357، مخفیکاری ایشان و تلاش دولت ایران برای ربودن امام روایت میشود؛ "بعد از پیروزی انقلاب مطلع شدیم که سرلشکر خسروداد فرماندهی هوانیروز ارتش در کرمانشاه یک هواپیمای ارتشی را مستقر کرده بود و آماده بود تا امام را از مرز با همراهانش بدزدند و به جزیره کیش ببرند. در نزدیکی مرز هم یک روستایی بوده که در آن روستا هم دو تا هلیکوپتر مجهز و آماده کرده بودند برای این که اگر امام را با همراهانشان گیر آوردند فوری سوار هلیکوپتر کنند و به فرودگاه کرمانشاه ببرند که نقشه آنها عملی نشد. یک جهت آن این بود که آنها اصلاً نمیدانستند امام کی وارد مرز عراق و کویت میشود. برنامه مخفیکاری امام چنان دقیق بود که برای این که پرداختکنندگان وجوهات هم متوجه غیبت امام نشوند، قبضهایی مهر کرده و سفید امضا پیش آقای رضوانی گذاشته بودند، آقای رضوانی هم وقتی که کسی مراجعه میکرد خودشان قبض را پر میکرد و کسی در آن نصف روز متوجه نشد که امام در نجف نیست و در اندرون حضور ندارد." (ص217)
فصل پایانی نیز به روایت وقایع عزیمت امام به پاریس و سکونت ایشان در فرانسه اختصاص یافته است؛ در همین فصل شرح جالبی از نحوه مدیریت مراجعهکنندگان در نوفل لوشاتو توسط شهید حاج مهدی عراقی ارائه میشود (صص 236،250و251)و همینگونه درباره اقامت اولیه امام در پاریس و سپس تصمیم ایشان به تغییر مکان، و نهایتاً انتخاب منزلی در نوفل لوشاتو که متعلق به یکی از ایرانیان مقیم فرانسه بود (صص 240 و 252). در همین فصل روایت جالبی از تأکید امام خمینی بر رعایت قوانین فرانسه ارائه شده است؛ "در پاریس امام همه را به رعایت قانون سفارش کرده بودند. با این که سر بریدن یک مرغ در آن باغ هیچ مشکلی را ایجاد نمیکرد و هیچکس هم نمیفهمید ولی امام اجازه ندادند و میفرمودند ممنوع است، این کار را نکنید. روز عاشورا که شد ما دیدیم ناهار که آقای عراقی تهیه کرده بود قیمه پلو است، گفتم حاجآقا قیمه پلو را کجا درست کردی؟ گوشتش را از کجا آوردی؟ ایشان خندید و گفت آقای مهندس مجابی نذر دارد روز عاشورا گوسفند بکشد، امروز یک گوسفند آورد و این جا ذبح کردیم. گفتم برای امام هم بردید؟ گفت بردم، اما چه بردنی! وقتی برای امام بردیم و من جریان را گفتم، امام فرمودند حاج مهدی در پاریس از این کارهای بازاری نکنید، شما نمیدانید در این جا ذبح گوسفند در منزل قدغن و قانوناً ممنوع است؟" (ص260)
مجموعاً این کتاب میتواند خاطرات دستاولی از فعالیتهای روحانیون مبارزه در نجف و پاریس به خواننده دست بدهد، هرچند که همانند بسیاری از کتابهای دیگر در زمینه تاریخ شفاهی روحانیت مبارز، جای خالی خاطرات پس از پیروزی انقلاب در آن احساس میشود.
اسماعیل فردوسیپور امام خمینی
همرسانی






مطالب مرتبط
- آیت الله بروجردی: شما هرجا باشید منشأ خیر و اثر خواهید بود
- سازمان امنیت عراق: خمینی هرگز با کمونیستها همکاری ندارد
- جعفریان: مصلحت سنجی و مدارای آیت الله حائری برای بقای نهاد حوزه لازم بود
- شیخ عبدالکریم حائری: اگر در فرانسه یا انگلستان بودم حتما در سیاست دخالت میکردم!
- قم - نیمه شعبان 1341 / ماجرای سخنرانی اعتراضی صادقی تهرانی در حضور امام
- مهدوی کنی: موضعگیریهای علامه طباطبایی موجب نارضایتی طلاب انقلابی شده بود
- ساواک: عموم علما و مدرسین، مخالف کمونیسم هستند ولی به دستگاه حاکمه کشور هم اعتقادی ندارند
- آیت الله گرامی: امام درباره اختلاف شهید مطهری و دکتر شریعتی گفت من بنای مداخله ندارم و از اختلافاتی که وجود دارد، متأسفم
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ

نظر شما